وبلاگ من وبلاگ من .

وبلاگ من

امام خميني

امام خميني

امام خميني

 

فرزندان و نوادگان امام خميني چــه مي‌كنند؟

مصطفي؛ احمد؛ صديقه؛ فريده و زهرا نام پنج فرزند آيت الله خميني اســت كــه بــه توصيه پدر هيچ گاه از آنچه بنيانگذار جمهوري اسلامي در عرصه سياسي بــراي هــمــه ايرانيان بــه ارث گذاشت سهمي نبردند.

به گزارش خبرآنلاين؛ مصطفي پسر ارشد آيت الله خميني در زمان تبعيد ايشان در نجف اشرف بــه طرز مشكوكي بــه شهادت رسيد؛ احمد نــيــز كــه در دوران حيات پدر بــه عــنــوان امين ببنيانگذار جمهوري اسلامي مسئوليت كارهاي دفتر و انتقال پيام‌هاي حساس امام (ره) بــه مقامات كشوري و لشكري را بر عهده داشت؛ بــه فاصله كوتاهي از رحلت ايشان دارفاني را وداع گفت. دختران آيت الله  خميني نيز  بــه جز زهرا كــه كم و بيش برخي فعاليت‌هاي بانوان ايراني را در عرصه سياسي سامان مي‌دهد و اظهارنظرهايي در ايــن حوزه دارد؛ هيچكدام تحركي در ايــن عرصه نداشتند.

از نسل دوم فرزندان آيت الله خميني؛ برخي از آنها  تحت تاثير اقبالي كــه مردم بــه دوران امام خميني نشان مي‌دادند؛ وارد عرصه سياسي شدند؛ امــا بــا توجه بــه نتيجه حاصل شده بــه نظر مي‌رسد شايد بهتر بود توجه بــه توصيه آيت الله خميني مبني بر پرهيز از ورود فرزندانشان بــه عرصه سياسي در نسل دوم فرزندان ايشان نــيــز تداوم مي يافت.

تصدق بانو قدس ايران

خديجه ثقفي  همسر آيت الله خميني بانويي كــه همواره بنيانگذار جمهوري اسلامي بــا كرنش و احترام بــا او برخورد مي‌كرد و نسبت بــه ايــن امر توصيه  اكيد بــه فرزندان و تمام اعضاي خانواده داشت؛ دختر يكي از متمولين دوران خود بود كــه بــه گفته خودش؛ هيچگاه تصور نمي كــرد بــا يك روحاني ازدواج كرده و از ملك پدري خود در شمال تهران آن زمان راهي قم شود. امــا او در خواست ازدواج بــا آيت الله خميني را پذيرفت و بــه همراه جهيزيه و كنيزي كــه بــه رسم معمول آن دوران از ســوي خانواده عروس تهيه مي‌شد؛ راهي قم و خانه بــه اصطلاح نقلي آيت الله در آن شهر شــد و بعد از آن در تمام مراحل مبارزه و تبعيد آيت الله خميني؛ حــتـي زمان شهادت فرزند جوانش مصطفي در غربت؛ كــه بــه توصيه آيت الله خميني جهت فرق قائل نشدن او بــا ديگر شهداي انقلاب هيچگاه مراسم باشكوهي بــراي وي برگزار نشد در كنار بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران باقي ماند و شكايتي نكرد. نامه عاشقانه امام بــه همسرش در سال 1312 كــه در راه سفر حج نوشته شــد و بــا عبارت «تصدقت شوم؛ الهى قربانت بروم…» آغاز شده بود؛ گوياي رابطه صميمانه آن دو بود.

بانو «قدس ايران» در 12 بهمن 57  بعد از سالها دوري اجباري از وطن همراه بــا آيت الله خميني بــه ايران بازگشت و تــا زمان حيات آيت الله خمني در كنار ايشان بود و  بعد از آنكه حدود 20 سال بعد از در گذشت آيت الله خميني چراغ خانه محقر ايشان در جماران را روشن نگاه داشت؛ در ۱ فروردين ۱۳۸۸ در سن ۹۶ سالگي در بيمارستان خاتم‌الانبيا تهران در گذشت.

نور بصر آيت الله

مصطفي خميني فرزند ارشد آيت الله خميني از همان روزهاي نخستين فعاليت‌هاي سياسي پدرش بر ضد حكومت پهلوي؛ در كنار او بــه فعاليت سياسي پرداخت؛ امــا هيچگاه فرصت ايــن را نيافت تــا در جشن  بــه ثمر نشستن ايــن تلاش‌ها در كنار پدر و ديگر انقلابيون باشد. چراكه سيد مصطفي خميني در ۱ آبان ۱۳۵۶ در سن ۴۷ سالگي طي حادثه‌اي كــه جزئيات آن همچنان مورد بحث است  بــه شهادت رسيد.

امام خميني كــه گفته مي‌شود در مراسم تشييع پيكر فرزند ارشد خود بــه رسم معمول شركتشان در مراسم هاي تشيع پيكر افراد  تنها 5دقيقه در ايــن مراسم حاضر شد؛ در سوگ پسر پيامي صادر كــرد و او را «نور بصرم و مهجه قلبم» خطاب كرد.

مصطفي خميني كــه هيچگاه بــه رسم احترام پدر بــه تمامي شهداي انقلاب در فرق قايل نشدن بين آنها در دوران حيات آيت الله خميني؛ مراسمي بــراي بزرگداشت او برگزار نشد؛ دو فرزند داشت كــه حاصل ازدواجش بــا دختر مرتضي حائري يزدي فرزند عبدالكريم حائري يزدي موسس حوزه علميه قم بود. «سيده مريم» پزشك شــد و چندي در امارات متحده عربي (دوبي) و اكنون در سوئيس زندگي مي‌كند. «سيد حسين خميني» نــيــز روحاني شــد و اكنون در قم سكني دارد.

امين امام

سيد احمد خميني كــه بــه لحاظ جايگاهش در دفتر بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران امين آيت الله خميني لقب گرفت را شايد بتوان تنها فرزند روح الله خواند كه  تــا اندازه‌اي و البته در سايه حضور پدر؛ مناسبات سياسي را در دوران حيات ايشان تجربه كرد.

سيد احمد خميني كــه پــس از مرگ پدر كانون توجه بسياري از دوست‌داران امام راحل بود؛ بعد از درگذشت آيت الله خميني عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام و شوراي عالي امنيت ملي و شوراي عالي انقلاب فرهنگي شد. عضويتش در نهادهاي مذكور تــا زمان مرگش ادامه داشت. او همچنين عضو هيئت امناي مركزي كميته امداد امام خميني بود و در همين زمان متني بلند بــه نام رنج‌نامه در مورد عزل حسين‌علي منتظري از قائم مقامي رهبري منتشر كرد. فرزند دوم آيت الله  خميني در دو سال آخر عمرش خلوت و تنهايي را ترجيح مي‌داد.

سيد احمد خميني كه  بــه طور ناگهاني در 21 اسفند سال 73 در بيمارستان بستري شد؛ در 25 اسفند ماه درگذشت. او در سال 1348  بــا فاطمه طباطبايي دختر آيت‌الله طباطبايي كــه در حال حاضر از اساتيد بــه نام در علم فلسفه اســت ازدواج كــرد و نتيجه ايــن ازدواج سه فرزند پسر بــه نام‌هاي: سيد حسن خميني؛ سيد ياسر خميني و سيد علي خميني است.

احمد؛ سه پسر داشت

سيدحسن خميني  فرزند ارشد سيد احمد خميني كــه مسئوليت توليت آستان آيت الله خميني او را در كانون توجهات قرار داده از فعال‌ترين نوادگان بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران از  نظر ورود بــه عرصه‌هاي سياسي و حشر و نشر بــا بزرگان ايــن عرصه بــه شمار مي‌آيد. شايد همين مساله خصوصا نزديكي  وي بــه آيت الله هاشمي رفسنجاني و سيد محمد خاتمي بــه پاشنه آشيل وي تبديل شد. سيد حسن خميني كــه در حال حاضر در قم سكونت دارد و بــه تدريس در حوزه مشغول اســت در ۲۷ آذر ۱۳۹۴؛ بــا حضور در وزارت كشور رسماً بــراي شركت در انتخابات مجلس خبرگان رهبري ثبت‌نام كرد؛ امــا بــه دليل عدم حضور وي در امتحان اجتهاد؛ صلاحيت وي از ســوي شوراي نگهبان احراز نشد. امري كــه بــه نظر مي‌رسد هنوز هم خميني جوان دلش را بــا ايــن مساله صاف نكرده و غيبت او در مراسم افتتاحيه مجلس خبرگان پنجم بــه رغم دعوت؛ و عدم حضورش در مراسم اولين اداي احترام اعضاي خبرگان پنجم بــه رياست آيت الله جنتي بــه بنيانگذار جمهوري اسلامي گواه ايــن دلخوري باشد.

سيدحسن خميني از ازدواج بــا دختر آيت الله موسوي بجنوردي  صاحب چهار فرزند بــه نام‌هاي احمد؛ فرشته؛ نرگس و محمد هادي اســت كــه از ميان آنها احمد خميني  بــا فعاليت در عرصه فضاي مجازي بــه اعتقاد بسياري انتشار ديدگاه‌هاي  سياسي پدر را در ايــن عرصه هدايت مي‌كند .

ياسر خميني فرزند دوم سيد احمد خميني كــه تقريبا هيچگونه اظهار نظر سياسي و سخنراني از وي بــه چشم نمي‌خورد نــيــز بــا سيده حورا صدر دختر دكتر محمد صدر از ديپلمات‌هاي وزارت امور خارجه ازدواج كرده و بــا همسر و دو فرزند خود بــه نام روح الله و فاطمه همانند برادر بزرگ  خود در قم ساكن اســت و فعاليت‌هاي وي بــه فعاليت در امور حوزي بدون چاشني سياسي خلاصه شده است.

فرزند آخر مرحوم سيد احمد خميني بــا نام علي كــه عكس منتشر شده از او در دوران طفوليت در آغوش بنيانگذار جمهوري اسلامي بــراي خيلي‌ها آشناست نــيــز ايــن روزها گه گاهي سخنراني‌هايي در باب آراء پدربزرگ خود و وضعيت آن در جامعه ايراد مي‌كند ؛ امــا او نــيــز اغلب در حوزه مشغول اســت و دروس برادر (سيد حسن) را تقرير مي‌كند و بــه همراه همسر خود كــه نوه آيت الله سيستاني از مراجع عاليقدر شيعه سالكن عراق اســت در قم سكونت دارد؛ علي؛ فرزندي بــه نام محمد علي دارد.

اشراقي‌ها

سيد صديقه خميني فرزند سوم آيت الله خميني بــا آيت الله شهاب الدين اشراقي كــه در اولين روزهاي  انقلاب از همراهان صديق آيت الله خميني محسوب مي‌شد ازدواج كرد؛ مردي كــه در همان سال‌هاي اوليه پيروزي انقلاب بــه لحاظ فشارهاي روحي  ناشي از ماموريت‌هاي محول شده  و شرايطي كــه ضد انقلاب ايجاد مي‌كردند سكته كــرد و درگذشت و صديقه خميني مسئوليت پرورش فرزندان مشترك بــا آيت الله اشراقي بــا نام‌هاي نفيسه؛ زهرا؛ نعيمه؛ عاطفه؛ علي؛ محمد تقي و مرتضي را برعهده گرفت؛ شايد از ايــن جهت باشد كــه هيچگاه نامي از فرزند سوم آيت الله خميني در عرصه سياسي و اجتماعي بــه چشم نمي‌خورد.

از ميان فرزندان صديقه خميني؛ علي اشراقي در انتخابات مجلس هشتم كانديدا شــد كــه ماجراي احراز صلاحيت نشدنش بــه عــنــوان اولين نوه آيت الله خميني كــه صلاحيتش تاييد نشد؛ باعث تعجب و اعتراض ‌هايي در همان مقطع زماني شد. در بررسي مجدد صلاحيت وي؛ خبر از تاييد صلاحيت علي اشراقي دادند؛ امــا ايــن بار او حاضر نشد كانديداي انتخابات شــود و عرصه را ترك كــرد و هيچگاه نــيــز بخت خود را در ايــن زمينه نيازمود. البته برادر كوچك او مرتضي كــه روحاني جواني اســت در انتخابات مجلس دهم بــراي كانديداتوري ثبت نام كــرد كــه صلاحت او تاييد  نشد و شايد ايــن امر بــه دليل همزماني بــا رد صلاحيت سيد حسن خميني خيلي حساسيت افكار عمومي را جلب نكرد.

زهرا اشراقي در ميان نوه‌هاي دختري آيت الله خميني شايد يكي از پر سر و صدا ترين آنها باشد چــه در حوزه ظاهري و چــه بــه جهت  اظهارنظرها؛ اشراقي از ازدواج بــا محمدرضا خاتمي برادر كوچك سيد محمد خاتمي دو فرزند دارد؛ بــه نام‌هاي فاطمه و علي رضا.

نعيمه ديگر فرزند صديقه خميني بــا پسر آيت الله طاهري اصفهاني ازدواج كرده و اكنون در تهران ساكن است؛ امــا خواهر او عاطفه كــه بــا تبعه‌اي از پاكستان ازدواج كرده؛ هم اكنون در خارج از كشور زندگي مي‌كند.

نفيسه ديگر فرزند صديقه خميني و آيت الله اشراقي نــيــز بــه واسطه  ازدوا ج فرزندش بــا نوه آيت الله هاشمي در سال‌هاي اخير بين دو خاندان خميني و هاشمي ارتباط خويشاوندي برقرار كرده است.

دو دختر گمنام و نام آشناي امام

فريده خميني فرزند چهارم آيت الله خميني اســت كــه وي و تنها فرزندش فرشته؛ بي سر و صداترين فرزندان آيت الله خميني محسوب مي‌شوند. فريده خميني همسرمرحوم اعرابي هم اينك در قم ساكن اســت و دختر وي نــيــز بــا مرتضي اعرابي برادر صادق و فاطمه طباطبايي وصلت كرده است.

زهرا مصطفوي نام آشناترين دختر آيت الله خميني در عرصه سياست و اجتماع اســت كــه شايد اگــر منع پدر نبود؛ در همان دوران حيات ايشان بــه صورت جدي وارد عرصه سياست مي‌شد. وي دبير كل تشكل جمعيت زنان جمهوري اسلامي و دكتراي الهيات و عضو هيات علمي دانشكده الهيات (گروه كلام و فلسفه اسلامي) دانشگاه تهران است.

زهرامصطفوي كــه بــا مرحوم دكتر بروجردي ازدواج كرده دو فرزند بــه نام‌هاي ليلي و مسيح دارد. ليلي بــا يكي ازفرزندان آيت الله طباطبايي ازدواج كرده و دو دختر دارد كــه يكي از آنها بــا پسر محسن رضايي ازدواج كرده است. مسيح بروجردي ديگر فرزند زهرا مصطفوي و مرحوم دكتر بروجردي نــيــز هم اكنون درقم ساكن و از مدرسان خوشنام حوزه بــه شمار مي‌رود.

آنچه از ايــن نوشتار حاصل مي شــود ايــن اســت كــه بر خلاف تفكر رايج در افكار عمومي؛ فرزندان آيت الله خميني خصوصا بعد از درگذشت ايشان تمايلي بــه حضور در عرصه سياست ندارند و بــه جاي تكيه بر مواهب ميراث پدر بزرگ در عرصه سياست؛ تمايل دارند در قم ساكن بوده و ميراث دار آيت الله خميني در حوزه علميه باشند.

 

زندگينامه امام خميني

 

زندگينامه امام خميني

 

امام خميني در روز بيستم جمادى الثانى 1320 هجرى قمرى مطابق بــا 30 شهريـور 1281 هجرى شمسى ( 24 سپتامپر 1902 ميلادى ) در شهرستان خميـن از توابع استان مركزى ايران در خانواده اى اهل علـم و هجرت و جهاد و در خـانـدانـى از سلاله زهـراى اطهر سلام الله عليها, روح الله المـوسـوى الخمينـى پـاى بـر خـاكدان طبيعت نهاد .

او وارث سجاياى آبا و اجدادى بـود كــه نسل در نسل در كار هدايت مردم وكسب معارف الهى كـوشيـده انـد. پـدر بزرگـوار امام خمينـى مرحوم آيه الله سيد مصطفى مـوسـوى از معاصريـن مرحـوم آيه الله العظمـى ميرزاى شيـرازى (رض), پـس از آنكه ساليانـى چنـد در نجف اشـرف علـوم و معارف اسلامـى را فرا گرفته و بــه درجه اجتهاد نايل آمـده بـود بــه ايران بازگشت و در خميـن ملجإ مردم و هادى آنان در امـور دينـى بـود. در حـاليكه بيـش از 5 مـاه ولادت امام خمينينمى گذشت؛طاغوتيان و خـوانيـن تحت حمايت عمال حكومت وقت نداى حق طلبـى پـدر را كــه در برابر زورگـوئيهايشان بــه مقاومت بـر خاسته بـود؛ بــا گلـوله پاسخ گفتنـد و در مسير خميـن بــه اراك وى را بــه شهادت رسانـدنـد.

بديـن ترتبيب امام خمينى از اوان كـودكى بــا رنج يتيمى آشنا و بــا مفهوم شهادت روبرو گرديد. وى دوران كـودكـى و نـوجـوانى را تحت سرپرستى مادر مـومنه اش (بانـو هاجر) كــه خـود از خاندان علـم و تقـوا و از نـوادگان مـرحـوم آيه الله خـوانسـارى ( صاحب زبـده التصانيف ) بوده است. همچنيـن نزد عمه مكرمه اش ( صاحبه خانم ) كــه بانـويى شجاع و حقجـو بـود سپرى كــرد امــا در سـن 15 سالگى از نعمت وجـود آن دو عزيز نــيــز محـروم گـرديد .

هجـرت امام خميني بــه قـم و تحصيل دروس تكميلـى:

اندكـى پـس از هجرت آيه الله العظمـى حاج شيخ عبد الكريـم حايرى يزدى ـ رحمه الله عليه ـ ( نـوروز 1300 هجـرى شمسـى, مطابق بـا رجب المـرجب 1340 هجـرى قمـرى ) امام خمينـى نــيــز رهسپـار حـوزه علميه قـم گرديد و بــه سرعت مراحل تحصيلات تكميلى علوم حـوزوى را نزد اساتيد حـوزه قـم طـى كرد.

ازدواج امام خميني و تشكيل خانواده:

ميرزا محمد ثقفي تهراني در زمان تحصيل در شهر مقدس قم؛ بــا حاج آقا روح ‌الله مصطفوي خميني (حضرت امام) كــه در آن زمان 27 سال داشت آشنا شــد كــه همين آشنايي؛ واسطه‌ ازدواج امام خميني(ره) بــا بانو ثقفي در سال 1308 شمسي شد.

امام خميني در سال ۱۳۰۸ هجري خورشيدي بــا خديجه ثقفي دختر ميرزا محمد ثقفي تهراني ازدواج كرد.برخلاف سنت رايج چند همسري و متعه در بين روحانيان آن زمان؛ خميني هيچگاه همسر ديگري و متعه اختيار نكرد و برخلاف رسم آن زمان خميني در امور منزل بــه همسرش كمك مي كرد.

ثمره ايــن ازدواج تولد سيد مصطفي؛ فرزند اول آنها در آذر 1309؛ سيد احمد در 26 اسفند 1324 و خانم‌‌ها سيده فريده‌؛‌ سيده زهرا و سيده صديقه بود.

پـس از رحلت آيه الله العظمـى حـايـرى يزدى تلاش امـام خمينـى بــه همراه جمعى ديگر از مجتهديـن حـوزه علميه قـم بــه نتيجه رسيـد و آيه الله العظمـى(رض) بــه عنـوان زعيـم حـوزه علميه عازم قـــم گرديد. در ايــن زمان, امام خمينـى بــه عنـوان يكـى از مـدرسيـن و مجتهديـن صـاحـب راى در فقه و اصـول و فلسفه و عرفـــان و اخلاق شناخته مى شــد ... حضرت امام خميني طى سالهاى طولانى در حوزه علميه قـم بــه تدريـس چنديـن دوره فقه, اصـول, فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامـى در فيضيه, مسجـد اعظم, مسجـد محمـديه, مـدرسه حـاج ملاصـادق, مسجـد سلماسى, و … همت گماشت و در حـوزه علميه نجف نــيــز قريب 14 سال در مسجـد شيخ اعطـم انصــــارى (ره) معارف اهل بيت و فقه را در عاليترين سطـوح تدريـس نمود و در نجف بـود كــه براى نخستيـن بار مبانـى نظرى حكـومت اسلامـى را در سلسله درسهاى ولايت فقيه بازگـو نمود .

امـام خمينـى در سنگـر مبـارزه و قيــام:

روحيه مبارزه و جهاد در راه خدا ريشه در بينـش اعتقادى و تربيت و محيط خانـوادگى و شرايط سياسى و اجتماعى طـول دوران زندگى امام خميني داشته است. مبارزات ايشان از آغاز نـوجـوانـى آغاز, و سير تكاملى آن بــه مـوازات تكامل ابعاد روحى و علمى امام خميني از يكسـو و اوضاع و احـوال سياسـى و اجتماعى ايران و جـوامع اسلامـى از سـوى ديگـر در اشكـال مختلف ادامه يـافته اســت و در ســـال 1340 و 41 ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتى فرصتـى پـديد آورد تــا امام خميني در رهبـريت قيام و روحـانيت ايفاى نقـش كنـد و بـديـن تـرتيب قيام سراسرى روحانيت و ملت ايران در 15 خرداد سال 1342 بــا دو ويژگـى برجسته يعنى رهبرى واحد امام خمينى و اسلامـى بـودن انگيزه ها, و شعارها و هدفهاى قيام, سرآغازى ششـد بر فصل نـويـن مبارزات ملت ايران كــه بعدها تحت نام انقلاب اسلامى در جهان شناخته و معرفـى شد

امام خمينـى خاطـره خـويـش از جنگ بيـن الملل اول را در حاليكه نـوجـوانى 12 ساله بـوده چنين ياد مـى كــنــد : مـن هــر دو جنگ بيـن المللـى را يادم هست … مـن كـوچك بـودم لكـن مدرسه مى رفتـم و سربازهاى شـوروى را در همان مركزى كــه ما داشتيـم در خميـن, مـن آنجا آنها را مى ديدم و ما مورد تاخت و تاز واقع مى شديـم در جنگ بيـن الملل اول.

پـس از رحلت آيه الله العظمى حايرى ( 10 بهمـن 1315 ه.ش ) حـوزه علميه قـم را خطر انحلال تهديد مى كرد. علماى متعهد بــه چاره جويى برخاستند. مدت هشت سال سرپرستى حـوزه علميه قـم را آيات عظام : سيد محمد حجت, سيد صدر الديـن صدر و سيد محمد تقـى خـوانسارى ـ رضوان الله عليهم ـ بر عهده گرفتند. در ايـن فاصله و بخصوص پـس از سقوط رضاخان, شرايط براى تحقق مرجعيت عظمى فراهـم گرديد. آيه الله العظمى بروجـردى شخصيت علمـى بـرجسته اى بـود كــه مـى تـوانست جانشين مناسبـى براى مرحوم حايرى و حفظ كيان حـوزه باشـد. ايـن پيشنهاد از سـوى شاگردان آيه الله حايرى و از جمله امام خمينـى بــه سرعت تعقيب شـد. شخص امام خمينيدر دعوت از آيه الله بروجردى براى هجرت بــه قـم و پذيرش مسئوليت خطير زعامت حـوزه مجدانه تلاش كرد.

امام خمينى در تعقيب هدفهاى ارزشمند خويش در سال 1328 طرح اصلاح اساس ساختار حـوزه علميه را بــا همكارى آيه الله مـرتضـى حايـرى تهيه كــرد و بــه آيه الله بروجردى (ره) پيشنهاد داد. ايـن طرح از سوى شاگردان امام و طلاب روشـن ضمير حـوزه مورد استقبال و حمايت قرار گرفت .

اما رژيـم در محاسباتـش اشتباه كرده بود. لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى كــه بــه موجب آن شرط مسلمان بودن, سوگند بــه قرآن كريـم و مرد بـودن انتخاب كنندگان و كانديداها تغيير مـى يافت در 16 مهر 1341 ه.ش بــه تصـويب كـابينه اميـر اسـد الله علـم رسيـد. آزادى انتخابات زنان پـوششـى براى مخفى نگه داشتـن هدفهاى ديگر بـود. حذف و تغيير دو شـرط نخست دقيقا بــه منظور قانـونـى كـردن حضـور عناصر بهايـى در مصادر كشـور انتخاب شـده بـود. چنانكه قبلا نــيــز اشاره شــد پشتيبانى شاه از رژيـم صهيـونيستـى در تـوسعه مناسبات ايران و اسرأيل شرط حمايتهاى آمريكا از شاه بـود. نفوذ پيروان مسلك استعمارى بهأيت در قـواى سه گانه ايران ايـن شرط را تحقق مـى بخشيد. امام خمينـى بــه همراه علماى بزرگ قـم و تهران بــه محض انتشار خبر تصويب لايحه مزبور پـس از تبادل نظر دست بــه اعتراضات هــمــه جانبه زدند .

نقـش حضرت امام خميني در روشـن ساختـن اهداف واقعى رژيـم شاه و گوشزد كـردن رسالت خطير علما و حـوزه هاى علميه در ايـن شـرايط بسيار مـوثـر وكارساز بـود. تلگرافها و نامه ها سرگشاده اعتـراض آميز علما بــه شاه و اسد الله علـم مـوجى از حمايت را در اقشار مختلف مردم برانگيخت. لحـن تلگرافهاى امام خمينـى بــه شاه و نخست وزير تند و هشـدار دهنده بود.

بديـن ترتيب ماجراى انجمنهاى ايالتى و ولايتـى تجربه اى پيروز و گرانقدر براى ملت ايران بويژه ازآن جهت بـود كــه طى آن ويژگيهاى شخصيتـى را شناختنـد كــه از هــر جهت براى رهبـرى امت اسلام شايسته بـود. بــا وجـود شكست شاه در ماجـراى انجمنها, فشار آمركا بـراى انجـام اصلاحـات مـورد نظر ادامه يافت. شاه در ديماه 1341 هجـرى شمسى اصـول ششگانه اصلاحات خويـش ر بر شمرد و خـواستار رفراندوم شــد ... امام خمينى بار ديگر مراجع و علماى قـم را بــه نشست و چاره جويى دوباره فراخواند .

با پيشنهاد امام خمينى عيد باستانـى نـوروز سال 1342 در اعتراض بــه اقدامات رژيم تحريـم شد. در اعلاميه حضرت امام خمينى از انقلاب سفيد شاه بــه انقلاب سياه تعبيـر و همسـويـى شـاه بـا اهـداف آرميكا و اسرايل افشا شده بـود ... از سوى ديگر, شاه در مورد آمادگى جامعه ايـران بـراى انــجـام اصلاحات آمـريكا بــه مقامات واشنگتـن اطمينان داده بود و نام اصلاحات را انقلاب سفيـد نهاده بـود. مخالفت علما براى وى بسيار گران مى آمد .

امام خمينى در اجتماع مردم, بى پروا از شخص شاه بــه عنـوان عامل اصلـى جنايات و همپيمان بــا اسـرأيل ياد مـى كـرد و مـردم را بــه قيام فرا مـى خواند. امام خمينى در سخنرانى خـود در روز دوازده فرورديـن 1342 شديدا از سكـوت علماى قـم و نجف و ديگر بلاد اسلامى در مقابل جنايات تازه رژيـم انتقاد كــرد و فرمود : امروز سكـوت همراهى بــا دستگاه جباراست حضـرت امام روز بعد ( 13 فـرورديـن 42 ) اعلاميه معروف خـود را تحت عنـوان شاه دوستى يعنى غارتگرى منتشر ساخت ... راز تإثير شگفت پيام امام خمينى و كلام امام در روان مخاطبينـش كــه تــا مرز جانبازى پيـش مـى رفت را بــايــد در هميـن اصالت انـديشه, صلابت راى و صـداقت بـى شـأبه اش بـا مـردم جستجـو كـرد .

سال 1342 بــا تحريـم مراسـم عيد نوروز آغاز و بــا خـون مظلـوميـن فيضيه خـونرنگ شد. شاه بر انــجـام اصلاحات مـورد نظر آمريكا اصرار مـى ورزيد و امام خمينى بر آگاه كردن مردم و قيام آنان در برابر دخـالتهاى آمـريكـا و خيـانتهاى شاه پـافشـارى داشت. در چهارده فرورديـن 1342 آيه الله العظمـى حكيـم از نجف طـى تلگرافهايى بــه علما و مراجع ايران خـواستار آن شــد كــه همگـى بــه طـور دسته جمعى بــه نجف هجرت كنند. ايــن پيشنهاد براى حفظ جان علماوكيان حـوزه ها مطرح شده بود .

حضرت امام خمينى بـدون اعتنا بــه ايـن تهديـدها, پاسخ تلگراف آيه الله العظمى حكيـم را ارسال نمـوده و در آن تإكيد كرده بـود كــه هجرت دسته جمعى علما و خالـى كـردن حـوزه علميه قـم بــه مصلحت نـيـسـت .

امام خمينـى در پيامـى( بــه تايخ 12 / 2 / 1342 ) بمناسبت چهلـم فاجعه فيضيه بـر همـراهـى علما و ملت ايران در رويارويـى سـران ممـالك اسلامـى و دول عربـى بـا اسـرأيل غاصب تـإكيـد ورزيـــد وپيمـانهاى شـاه و اسـرأيل را محكـوم كــرد .

قيام 15 خرداد:

ماه محرم 1342 كــه مصادف بــا خرداد بـود فرا رسيد. امام خمينى از ايـن فـرصت نهايت استفاده را در تحـريك مردم بــه قيام عليه رژيـم مستبد شاه بعمل آورد .

امام خمينى در عصر عاشـوراى سال 1383 هجرى قمـى( 13 خرداد 1342 شمسى ) در مدرسه فيضيه نطق تاريخـى خـويـش را كــه آغازى بر قيام 15 خرداد بود ايراد كــرد .

در هميـن سخنرانى بـود كــه امام خمينى بــا صداى بلند خطاب بــه شاه فرمـود : آقا مـن بــه شما نصيحت مـى كنـم, اى آقاى شاه ! اى جناب شاه! مـن بــه تو نيصحت مى كنم دست بردار از ايــن كارها, آقا اغفال مى كـنـنـد تو را. مـن ميل ندارم كــه يك روز اگــر بخـواهند تـو بروى, هــمــه شكر كـنـنـد … اگــر ديكته مى دهند دستت و مى گـويند بخـوان, در اطـرافـش فكـر كـن …. نصيحت مرا بشنـو … ربط ما بيـن شاه و اسرأيل چيست كــه سازمان امنيت مـى گـويد از اسرأيل حـرف نزنيـد … مگر شاه اسـرأيلـى اســت ؟ شاه فـرمان خامـوش كـردن قيام را صادر كـرد. نخست جمع زيادى از ياران امام خمينـى در شـامگاه 14 خرداد دستگيـر و ساعت سه نيمه شب ( سحـرگاه پانزده خـرداد 42 ) صـدها كماندوى اعزامـى از مركز, منزل حضرت امام خمينى را محاصره كــردنــد و ايشان را در حاليكه مشغول نماز شب بـود دستگير و سـراسيمه بــه تهران بـرده و در بازداشتگاه باشگاه افسـران زندانـى كـردنـد و غروب آنروز بــه زندان قصر منتقل نمـودنـد ... صبحگاه پانزده خرداد خبـر دستگيرى رهبـر انقلاب بــه تهران, مشهد, شيـراز وديگـر شهرها رسيـد و وضعيتـى مشـابه قـم پـديد آورد .

نزديكترين نديم هميشگى شاه, تيمسار حسيـن فردوست در خاطراتش از بكارگيرى تجربيات و همكارى زبده ترين مإموريـن سياسى و امنيتى آمريكا براى سركـوب قيام و همچنيـن از سراسيمگـى شاه و دربار و امراى ارتـش وساواك در ايـن ساعات پرده بـرداشته و تـوضيح داده اســت كــه چگـونه شاه و ژنرالهايـش ديـوانه وار فرمان سركـوب صادر مى كــردنــد .

امام خمينـى, پـس از 19 روز حبـس در زندان قصـر بــه زنـدانـى در پـادگـان نظامـى عشـرت آبـاد منتقل شـد .

با دستگيرى امام خمينى  و كشتار وحشيانه مـردم در روز 15 خـرداد 42, قيام ظاهرا سركوب شد. امام خمينى در حبـس از پاسخ گفتـن بــه سئوالات بازجـويان, بــا شهامت و اعلام اينكه هيئت حاكمه در ايـران و قـوه قضأيه آنرا غير قانـونـى وفاقـد صلاحيت مـى داند, اجتناب ورزيد. در شامگاه 18 فرورديـن سال 1343 بدون اطلاع قبلـى, امام خمينى آزاد و بــه قـم منتقل مـى شـود. بــه محض اطلاع مردم, شادمانى سراسر شهر را فرا مـى گيرد وجشنهاى باشكـوهـى در مـدرسه فيضيه و شهر بــه مـدت چنـد روز بـر پا مـى شـود ... اوليـن سالگـرد قيام 15 خـرداد در سال 1343 بــا صـدور بيانيه مشتـرك امام خمينـى و ديگر مراجع تقليد و بيانيه هاى جداگانه حـوزه هاى علميه گرامـى داشته شـد و بــه عنـوان روز عزاى عمـومـى معرفـى شـد.

امـام خمينـى در هميـن روز ( 4 آبـان 1343 ) بيانيه اى انقلابـى صادر كــرد و درآن نـوشت : دنيا بـدانـد كــه هــر گرفتارى اى كــه ملت ايـران و ملل مسلميـن دارنـد از اجـانب است, از آمـريكاست, ملل اسلام از اجـانب عمـومـا و از آمـريكـا خصـوصـا متنفــر اســت … آمـريكـاست كــه از اسـرأيل و هـواداران آن پشتيبـانـى مـى كنـد. آمريكاست كــه بــه اسرأيل قـدرت مـى دهـد كــه اعراب مسلـم را آواره كند. افشاگرى امام خمينى عليه تصـويب لايحه كاپيتـولاسيون, ايران را در آبـان سـال 43 در آستـانه قيـامـى دوبـاره قرار داد .

از طـرف ديگـر بــه مـوجب سنـدهـايـى كــه بعد از پيــــروزى انقلاب اسلامـى منتشر شد, كسانـى همچـون آقاى شريعتمدارى در ايـن زمان ( آبان 43 )از مـوقعيت و نفـوذ خـود استفاده كرده و كـوشيدنـد تــا طـرفـداران خـويـش را وادار بــه سكـوت و عدم حمايت از دعوت امام خمينى نـمـايـنـد ... سحرگاه 13 آبان 1343 دوباره كماندوهاى مسلح اعزامـى از تهران, منزل امام خمينى در قـم را محاصره كردند. شگفت آنكه وقت باز داشت, هماننـد سال قبل مصادف بــا نيايـش شبـانه امام خمينـى بـود .حضرت امام خمينى بازداشت و بــه همراه نيروهاى امنيتى مستقيما بــه فرودگاه مهرآباد تهران اعزام و بــا يك فروند هـواپيماى نظامى كــه از قبل آماده شده بـود, تحت الحفظ مامـوريـن امنيتى و نظامى بــه آنكارا پـرواز كـرد. عصـر آنـروز ساواك خبـر تبعيـد امام خمينى را بــه اتهام اقـدام عليه امنيت كشـور ! در روزنـامه ها منتشـر سـاخت.

عليرغم فضاى خفقان موجى از اعتراضها بـه صـورت تظاهرات در بازار تهران, تعطيلى طولانى مدت دروس حوزه ها و ارسال طومارها و نامه ها بــه سازمانهاى بيـن المللـى و مـراجع تقليـد جلـوه گـر شد.

اقامت امام در تركيه يازده ماه بــه درازا كشيد در ايـن مدت رژيم شاه بــا شدت عمل بـى سابقه اى بقاياى مقاومت را در ايران در هـم شكست و در غياب امام خمينـى بــه سرعت دست بــه اصلاحات آمريكا پسند زد. اقامت اجبارى در تـركيه فـرصتـى مغتنـم بـراى امام بـود تــا تـدويـن كتـاب بزرگ تحـريـر الـوسيله را آغاز كند.

تبعيـد امـام خمينـى از تـركيه بــه عراق:

روز 13 مهرماه 1343 حضرت امام بــه همراه فرزنـدشان آيه الله حاج آقا مصطفـى از تركيه بــه تبعيدگاه دوم, كشـور عراق اعزام شدند ... امام خمينى پــس از ورود بــه بغداد براى زيارت مرقد أمه اطهار(ع) بــه شهــرهــاى كاظميـن, سامـرا و كـربلا شتـافت ويك هفته بعد بــه محل اصلـى اقـامت خـود يعنـى نجف عزيمت كرد.

دوران اقامت طـولانـى و 13 ساله امام خمينـى در نجف در شـرايطـى آغاز شــد كــه هــر چند در ظاهر فشارها و محدوديتهاى مستقيـم در حـد ايـران و تـركيه وجـود نـداشت امــا مخالفتها و كارشكنيها و زخـم زبانها نه از جبهه دشمـن رويارو بـلـكـه از ناحيه روحانى نمايان و دنيا خـواهان مخفى شده در لباس ديـن آنچنان گسترده و آزاردهنده بود كــه امام خمينى بــا هــمــه صبر و بردبارى معروفـش بارها از سختى شرايط مبارزه در ايـن سالها بــه تلخى تمام ياد كرده است. ولى هيچيك از ايـن مصـأب و دشـواريها نتـوانست او را از مسيـرى كــه آگـاهانه انتخاب كرده بود باز دارد .

امام خمينى سلسله درسهاى خارج فقه خـويـش را بــا هــمــه مخالفتها و كارشكنيهاى عناصـر مغرض در آبان 1344 در مسجـد شيخ انصارى (ره) نجف آغاز كــرد كــه تــا زمان هجـرت از عراق بــه پاريـس ادامه داشت .

حوزه درسى ايشان بــه عنـوان يكى از برجسته تريـن حـوزه هاى درسى نجف از لحـاظ كيفيت و كميت شـاگـردان شنـاخته شـد .

امام خمينـى از بدو ورود بــه نجف بــا ارسال نامه ها و پيكهايى بــه ايران, ارتباط خويـش را بــا مبارزيـن حفظ نموده و آنان را در هــر منـاسبتـى بــه پـايـدارى در پيگيـرى اهـداف قيام 15 خـرداد فـرا مى خواند ... امام خمينى در تمام دوران پـس از تبعيد, عليرغم دشواريهاى پديد آمـده, هيچگاه دست از مبارزه نكشيـد, وبا سخنـرانيها و پيامهاى خـويـش اميـد بــه پيـروزى را در دلها زنـده نگـاه مى داشت .

امام خمينى در گفتگـويى بــا نمانيده سازمان الفتح فلسطيـن در 19 مهر 1347 ديـدگاههاى خـويـش را دربـاره مسأل جهان اسلام و جهاد ملت فلسطين تشريح كــرد و در هميـن مصاحبه بر وجـوب اختصاص بخشـى از وجـوه شـرعى زكات بـه مجـاهـدان فلسطينـى فتـوا داد .

اوايل سال 1348 اختلافات بيـن رژيـم شاه و حزب بعث عراق بـر سـر مرز آبـى دو كشـور شدت گرفت. رژيـم عراق جمع زيادى از ايرانيان مقيـم ايــن كشـور را در بدتريـن شرايط اخراج كرد. حزب بعث بسيار كوشيد تــا از دشمنى امام خمينى بــا رژيـم ايران در آن شرايط بهره گيرد .

چهار سال تـدريـس, تلاش و روشنگرى امام خمينـى تـوانسته بـود تــا حـدودى فضاى حـوزه نجف را دگرگـون سازد. اينك در سال 1348 علاوه بر مبارزين بيشمار داخل كشـور مخاطبيـن زيادى در عراق, لبنان و ديگـر بلاد اسلامـى بـودنـد كــه نهضت امام خمينـى را الگـوى خـويـش مى دانستند .

امـام خمينـى و استمـرار مبـارزه ( 1350 ـ 1356 ):

نيمه دوم سال 1350 اختلافات رژيـم بعثـى عراق و شاه بالا گـرفت و بــه اخراج و آواره شـدن بسيارى از ايرانيان مقيـم عراق انجاميد. امام خمينى طـى تلگرافى بــه رئيـس جمهور عراق شديدااقدامات ايـن رژيـم را محكـوم نمود. حضرت امام خمينى در اعتراض بــه شرايط پيـش آمده تصميـم بــه خـروج از عراق گـرفت امــا حكـام بغداد بـا آگـاهـى از پيـامـدهـاى هجـرت امام خمينى در آن شـرايط اجـازه خـروج نـدادنـد .

سال 1354 در سالگرد قيام 15 خـرداد, مـدرسه فيضيه قـم بار ديگر شاهـد قيام طلاب انقلابـى بـود. فريادهاى درود بر خمينـى ومرگ بر سلسله پهلـوى بــه مـدت دو روز ادامه داشت پيـش از ايـن سازمانهاى چـريكـى متلاشـى شـده وشخصيتهاى مذهـى و سياسـى مبـارز گـرفتـار زندانهاى رژيم بودند .

شاه در ادامه سياستهاى مذهب ستيز خـود در اسفنـد 1354 وقيحـانه تاريخ رسمـى كشـور را از مبدإ هجرت پيامبر اسلام بــه مبدإ سلطنت شاهان هخامنشى تغـيير داد. امام خمينى در واكنيشى سخت, فتوا بــه حرمت استفاده از تاريخ بـى پايه شاهنشاهـى داد. تحريـم استفاده از ايـن مبدإ موهوم تاريخى همانند تحريـم حزب رستاخيز از سـوى مردم ايران استقبال شـد و هــر دو مـورد افتضاحـى براى رژيـم شاه شـده و رژيـم در سـال 1357 ناگزيـر از عقب نشينـى و لغو تـاريخ شاهنشاهى شــد .

اوجگيـرى انقلاب اسلامـى در سـال 1356 و قيـام مـردم:

امام خمينـى كــه بــه دقت تحـولات جارى جهان و ايـران را زيـر نظر داشت از فـرصت بــه دست آمـده نهايت بهره بـردارى را كـرد. امام خمينى در مرداد 1356 طـى پيامى اعلام كــرد : اكنـون بــه واسطه اوضاع داخلى و خارجى و انعكاس جنايات رژيـم در مجامع و مطبـوعات خارجى فرصتـى اســت كــه بــايــد مجامع علمى و فرهنگـى و رجال وطنخـواه و دانشجـويان خارج و داخل و انجمنهاى اسلامـى در هـر جايـى درنگ از آن استفاده كـنـنـد و بى پرده بپا خيزند .

شهادت آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى در اول آبان 1356 و مراسـم پر شكـوهـى كــه در ايران برگزار شـد نقطه آغازى بـر خيزش دوباره حـوزه هاى علميه و قيام جامعه مذهبى ايران بـود. امام خمينى در همان زمان بــه گـونه اى شگفت ايـن واقعه را از الطـاف خفيه الهى ناميده بـود. رژيـم شاه بــا درج مقاله اى توهيـن آميز عليه امام در روزنامه اطلاعات انتقام گرفت. اعتراض بــه ايـن مقاله, بــه قيام 19 دى مـاه قـم در سـال 56 منجـر شـد كــه طــــى آن جمعى از طلاب انقلابـى بــه خـاك و خـون كشيـده شـدنـد ... شاه عليـرغم دست زدن بــه كشتارهاى جمعى نتـوانست شعله هاى افروخته شـده را خامـوش كــنــد .

او بسيج نطـامـى و جهاد مسلحـانه عمـومـى را بعنــــوان تنها راه باقيمانـده در شرايط دست زدن آمريكا بــه كـودتاى نظامـى ارزيابـى مى كــرد .

هجـرت امـام خمينـى از عراق بــه پـاريـس:

در ديدار وزراى خارجه ايران و عراق در نيويورك تصميـم بــه اخراج امام خمينـى از عراق گرفته شـد. روز دوم مهر 1357 منزل امام در نجف بـوسيله قـواى بعثـى محاصره گرديـدانعكاس ايـن خبر بــا خشـم گستـرده مسلمانان در ايران, عراق و ديگـر كشـورها مـواجه شـد .

روز 12 مهر ,امام خمينى نجف را بــه قصد مرز كـويت ترك گفت. دولت كويت بــا اشاره رژيـم ايران از ورود امام خمينى بــه ايـن كشـور جلوگيرى كـرد. قبلا صحبت از هجـرت امام خمينى بــه لبنـان و يــا سـوريه بـود امـا ايشان پـس از مشـورت بــا فـرزنـدشان ( حجه الاسلام حاج سيـد احمـد خمينـى ) تصميـم بــه هجـرت بــه پاريـس گرفت. در روز 14 مهر ايشان وارد پاريس شدند .

و دو روز بعد در منزل يكى از ايرانيان در نوفل لوشاتـو ( حـومه پاريـس ) مستقـر شـدنـد. مإمـوريـن كاخ اليزه نظر رئيـس جمهور فـرانسه را مبنـى بـر اجتناب از هرگـونه فعاليت سياسـى بــه امام خمينى ابلاغ كـردنـد. ايشان نــيــز در واكنشـى تنـد تصـريح كـرده بـود كــه اينگونه محدوديتها خلاف ادعاى دمكراسى اســت و اگــر او ناگزير شـود تــا از ايـن فرودگاه بــه آن فـرودگاه و از ايـن كشور بــه آن كشـور بـرود بـاز دست از هـدفهايـش نخـواهـد كشيـد .

امام خمينى در ديماه 57 شوراى انقلاب را تكشيل داد. شاه نــيــز پـس از تشكيل شـوراى سلطنت و اخذ رإى اعتماد بـراى كـابينه بختيار در روز 26 ديماه از كشـور فـرار كرد. خبـر در شهر تهران و سپـس ايران پيجيد و مردم در خيابانها بــه جشـن و پايكـوبى پرداختند .

بـازگشت امـام خمينـى بــه ايـران پـس از 14 سـال تبعيـد:

اوايل بهمـن 57 خبر تصميم امام خمينى در بازگشت بــه كشور منتشر شد. هــر كـس كــه مى شنيد اشك شـوق فرو مـى ريخت. مردم 14 سال انتظار كشيده بـودنـد. امــا در عيـن حال مردم و دوستان امام نگـران جان ايشان بـودند چرا كــه هنوز دولت دست نشانده شاه سر پا و حكومت نظامى بر قرار بود. امــا امام خمينى تصميـم خويـش را گرفته و طى پيامهايى بــه مردم ايران گفته بـود مى خـواهد در ايـن روزها سرنـوشت ساز و خطير در كنار مردمـش باشد. دولت بختيار بــا هماهنگى ژنرال هايزر فـرودگـاههاى كشـور را بــه روى پـروازهـاى خـارجى بست.

دولت بختيار پـس از چنـد روز تـاب مقـاومت نياورد و ناگزيـر از پذيرفتـن خـواست ملت شـد. سرانجام امام خمينـى بامداد 12 بهمـن 1357 پـس از 14 سال دورى از وطـن وارد كشـور شـد ... استقبال بـى سـابقه مـردم ايـران چنـان عظيـم و غيـر قـابل انكـار بــود كــه خبرگزاريهاى غربـى نــيــز ناگزير از اعتراف شـده و مستقبليـن را 4 تــا 6 ميليون نفر برآورد كــردنــد .

سرنگونى نظام شاهنشاهى و پيروزى انقلاب اسلامى 22 بهمن يوم الله:

روز 19 بهمـن 1357 پرسنل نيروى هـوايى در محل اقامت امام خمينى (مـدرسه علـوى تهران) بـا ايشـان بيعت كـردند.

سفارت آمريكا و شـوروى بـوسيله ساواكيها و پـس مانده هاى رژيـم شاه و بــا تحريك گروهكهاى كمـونيستـى بــه اصطلاح مجاهدين خلق ( منافقيـن ) در حـركتهاى ايذايـى عليه انقلاب مشـاركت فعال داشتنـد ... گـروهك تروريستـى فرقان , انديشمند برجسته و عضـو شـوراى انقلاب , علامه مرتضى مطهرى را در تاريخ 12/2/58 و آيه الله قاضـى طباطبايى 10/ 8/58 و دكتر محمـد مفتح 28/9/58 و حاج مهدى عراقـى و پسـرش 4/6/58 تـرور كـرد و در تـرور آقـايان هـاشمـى رفسنجـانـى و مـوسـوى اردبيلـى نـاكـام مـاند .

كمتر از دو ماه از پيروزى انقلاب نمـى گذشت كــه 2 / 98 درصد راى دهندگان در رفرانـدوم 12 فروردين سال 58 در يكـى از آزادتـريـن انتخـابـات تـاريخ ايـران رإى بــه استقـرار نظام جمهورى اسلامـى دادند و متعاقب آن انتخابات پياپى براى تدويـن و تصـويب قانـون اساسـى و انتخاب نمايندگان مجلـس شـوراى اسلامـى برگزار گرديد .

امام خمينى پـس از پيروزى انقلاب در تاريخ دهـم اسفنـد 1357 از تهران بــه قـم آمده بود و تازمان ابتلإ بــه بيمارى قلبى 2 بهمـن 1358 ) در ايـن شهر بود ... حضرت امام خمينى پــس از 39 روز مداوا در بيمارستان قلب تهران , مـوقتا در منزلى واقع در منطقه دربند تهران ساكـن شــد و سپـس در تاريخ 27 / 2 / 1359 بنا بــه تمايل خـود بــه منزلـى محقر متعلق بــه يكـى از روحـانيـون ( حجه الاسلام ) سيـد مهدى امــــام جمارانـى ) در محله جماران نقل مكـان كـرد و تـا زمـان رحلت در همين منزل ماند .

در انتخابات اوليـن دوره رياست جمهورى ايران ( 5 / 11 / 1358 ) و در حاليكه امام خمينـى در بيمارستان قلب تهران بستـرى بـود , آقاى ابـو الحسـن بنى صدر از رقباى خـود پيشـى گرفت ... او كــه در آستانه پيـروزى انقلاب بــه كشـور بازگشته بـود بـا سخنـرانيهاى و ارأه كتابهاى خـويـش از خـود چهره اى مـذهبـى انقلابـى و اقتصاد دانى آگاه ارأه مى كــرد .

امام خمينى در مراسـم حكم تنفيذ رياست جمهورى وى فرمودند : مـن يك كلمه بــه آقاى بنى صدر تذكر مى دهم ... ايــن كلمه براى هــمــه است: (( حب الدنيا راس كل خطيئـه)) كيـش شخصـيت آقاى بنى صدر و قدرت طلبـى وى مـانع از بكـار گيـرى ايـن نصيحت شـد. وحدت ملـى بــا اختلاف افكنيهاى بنـى صدر بــه مخاطره افتاده بـود .

سرانجام امام خمينى طـى حكمـى كـوتاه در 20 خرداد 1360 بنى صدر را از فرماندهى كل قوا عزل و متعاقب آن مجلـس شوراى اسلامى رإى بــه بى كفايتى وى داد .

از ايــن پـس منافقيـن رسما دست بــه اقدامات براندازى و فعاليتهاى تروريستـى زدندو سران و اعضاى آن در خانه هاى تيمى مخفى شدند ... حزب جمهورى اسلامى در رإس حملات تروريستـى منافقيـن قرار داشت ... ايـن حزب پـس از پيـروزى انقلاب بـا همت بزرگانـى همچـون حضـرات آقـايان : خـامنه اى , دكتـر بهشتـى , دكتـر بـاهنـر , هـاشمـى رفسنجانى , و موسـوى اردبيلى بــه منظور سازماندهى نيروهاى مومـن بــه راه امام خمينى و مقـابله بـا تحـركات گـروهكهاى سياسـى ضـد انقلاب تشكيل شده بود .

آيه الله خامنه اى روز 6 تير ماه 1360 بـر اثر انفجار بمبـى كــه منافقيـن در مسجـد ابـاذر تهران كـار گذاشته بـودنـد بــه هنگـام سخنرانـى مجروح گرديـد ... فرداى آن روز فاجعه اى عظيـم بــه وقـوع پيوست ... 72 تـن از كار آمدتريـن عناصر نظام اسلامى و ياران امام خمينى كــه در ميان آنان رئيـس ديوانعالى كشـور ( دكتر بهشتى ) , چند تـن از وزرا , تعدادى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى وجمعى از مسئوليـن قـوه قضـأيه وجمعى از منتفكـريـن و نـويسنـدگان و نيروهاى انقلابـى حضـور داشتند , در مقر حزب جمهور اسلامى بر اثر انفجار بمبى قوى كــه عامل نفوذى سازمان منافقيـن كار گذاشته بود , شهيد شدند ... دو ماه بعد در روز 8 شهريـور 1360 آقاى محمد على رجايـى چهره محبـوب مردم ايران كــه بعد از عزل بنـى صدر از سـوى مردم بــه رياست جمهورى انتخاب شده بود بــه همـران حجـه الاسلام دكتر محمـد جـواد باهنـر ( نخست وزير ) در محل كار خـويـش بــا انفجار بمبى ديگر بــه شهادت رسيدند .

منافقين در نظر مردم ايران منفورتريـن مجرمينى هستند كــه هيچگاه جنايات جانيان مشهور تـاريخ معاصـر ايـران بــه آنان نمـى رسـد ... علاوه بـر شهادت 72 نفر از محبـوبتريـن شخصيتهاى نظام اسلامـى در انفجار مقـر حزب جمهورى اسلامـى وشهادت رئيـس جمهور و نخست وزير ايران , چهره هاى برجسته ديگرى نــيــز بـوسيله اقـدامات تروريستـى منافقيـن از مردم ايران گرفته شـدنـد كــه مـى تـوان از ترور آيه الله صـدوقـى امام جمعه يزد ( 11 / 4 / 61 ) , تـرور آيه الـله دستغيب امام جمعه شيراز ( 20 / 9 / 60 ) , ترور آيه الله مدنـى امام جمعه تبـريز ( 20 / 6 / 60 ) , آيه الله قـدوسـى بــه همراه سرتيپ دستجردى ( 14 / 6 60 ) و ترور حجه الاسلام هاشمـى نژاد ( 7 / 7 / 60 ) و دهها شخصيت روحـانـى ديگـر نام بـرد كــه هـر يك در منطقه اى وسيع از ايران بـر دلهاى مـردم حكـومت داشتنـد و نقـش آفـرينـان نهضت امـام خمينـى بـودند.

جنگ تحميلـى و دفـاع 8 سـالهامام خمينى و ملت ايـران:

شكست طرحهاى برانـداز نظام جمهورى اسلامـى بــا استفاده از محاصره اقتصادى و سياسـى كــه از سـوى آمـريكا در جهان پيگيرى مـى شـد و شكست ايـن كشـور در عمليات صحراى طبـس پـس از اشغال لانه جاسـوس آمريكا , و ناكامى در تجزيه كردستان , هيئت حاكمه ايـن كشور را در سال 1359 بــه سمت تجربه راه حل نظامى تمام عيار سـوق مـى داد

روحيه قـدرت طلبـى صـدام و خصـومتهاى مـرزى گذشته دو كشـور نــيــز شرايطـى ا يدهآل براى آمريكا پـديـد مـى آورد تــا بــه صـدام براى تجاوز و ا شغال نظامـى ايران چـراغ سبز داده و فرمان عمليات را صادر كــنــد .

به هـر حـال ارتـش عراق در روز 31 شهريـور 1359 تجـاوز گستـرده تظامى خـويـش را در طول 1280 كيلومتر مرز مشترك از شمالى تريـن نقطه مـرز مشتـرك بــا ايران تــا بنـدر خـرمشهر و آبادان در جنـوب ايران آغاز كــرد ... همزمان هـواپيماهاى نظامى عراق فرودگاه تهران و منـاطق ديگر را( در سـاعت 2 بعد از ظهر) بمبـاران كـردند.

ارتـش ايران كــه بر اثر حـوادث انقلاب بــه شدت آسيب ديده و از هـم گسيخته بـود , دوران اوليه بـازسـازى خـود را مـى گذراند.

سپاه تازه تإسيـس پـاسـداران انقلاب ا سلامـى كــه بــه فـرمان امام خمينـى تشكيل شـده بود در آغاز راه بـود و نيـرو , تجهيزات , و تجـربه كـافـى در روزهـاى نخست جنگ نداشت.

نخستيـن واكنشهاى امام خمينى واولين پيامها و سخنرانيهاى امام خمينى در رابطه بـا تجـاوز ارتـش عراق از لحـاظ شنـاخت شخصيت وى و نــوع فرماندهـى او بسيار جالب تـوجه اســت كــه در اينجا مجال بازگـويـى ظرافتها و ويژگيهاى آن نـيـسـ
برچسب: ،
ادامه مطلب

امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۵:۰۴:۵۲ توسط:myblog موضوع:

آشنايي كامل با امام خامنه اي

امام خامنه اي

امام خامنه اي

 

وصيت نامه امام خامنه اي

روزنامه كيهان وصيتنامه رهبر معظم انقلاب در سال 1342 را بــه نقل از دفتر نشر آثار حضرت آيت الله خامنه اي منتشر كرده است.

متن ايــن وصيت نامه زيبا؛ صميمي و خواندني بــه شرح زير است:

ازآنجا كــه ما در شرايط بحراني و غيرعادي بــه سر مي برديم و هــر لحظه مــمــكن بود خطري بــراي ما پيش بيايد؛ فرداي آن روز نشستم و وصيت نامه خود را نوشتم. تــا چند هفته پيش؛ از ايــن وصيت نامه خبري نداشتم؛ ليكن آقاسيدجعفر آن را برايم آوردند و گـفـتـنـد كــه پسرشان در لابلاي كاغذهاي قديمي پيدا كرده است. ايــن اصل وصيت نامه اســت كــه در بالاي آن نوشته ام:

«وصيت نامه سيدعلي خامنه اي مرقومه ليله يكشنبه 27شوال 1382» (فروردين 1342 شمسي) يعني فردا شب حادثه مدرسه فيضيه نوشته ام. متن وصيت نامه ايــن است:

بسم الله الرحمن الرحيم
«عبدالله علي بن جوادالحسيني الخامنه اي غفرالله لهما يشهد ان لااله الاالله وحده لا شريك له و ان محمداً صلي الله عليه و آله عبده و رسوله و خاتم الانبياء و ان ابن عمه علي بن ابيطالب عليه السلام وصيه سيدالاوصياء و ان الاحد عشر من اولاده المعصومين صلوت الله عليهم الحسن و الحسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمدو علي و الحسن و الحجه اوصيائه و خلفائه و امناءالله علي خلقه و ان الموت حق و المعاد حق و الصراط حق و الجنه و النار حق و ان كل ما جاء بــه النبي صلي الله عليه و آله حق. اللهم هذا ايماني و هو وديعتي عندك اسئلك ان تردها الي و تلقيها اياي يوم حاجتي اليها بفضلك و كرمك.

مهم ترين وصيت من آن اســت كــه دوستان و عزيزان و سروران من؛ كساني كــه بهترين ساعات زندگي من بــا آنان و ياد آنان سپري شده است؛ مرا ببخشند و بحل كـنـنـد و ايــن وظيفه را بــه عهده بگيرند كــه مرا از زير بار حقوق الناس رها و آزاد نمايند. مــمــكن اســت خود من نتوانم از هــمــه كساني كــه ذكر سوءشان بر زبانم رفته و يــا بدگوئيشان را از كسي شنيده ام؛ حليت بطلبم. ايــن كار مهم و ضروري را بــايــد دوستان و رفقاي من بــراي من انــجـام دهند.

دارايي مالي من در كم هيچ است؛ ولــي كفاف قرض هاي مرا مي دهد. تفصيل قروض خود را در صفحه جداگانه يادداشت مي كنم كــه از فروش كتب مختصر و ناچيز من ادا شود. هــر كسي هم كــه مدعي طلبي از من شود؛ هــر چند اسمش در آن صفحه نباشد؛ قبول كـنـنـد و ادا نمايند؛… پنج شش سال نماز هــر چــه زودتر ادا و مرا از رنج ايــن دين الهي راحت كـنـنـد (البته يقيناً آن قدر مقروض نبودم؛ ولــي احتياط كردم. (مبلغي بــه عــنــوان رد مظالم بابت قروض جزئي از ياد رفته بــه فقرا بدهند.

از هــمــه اعلام و مراجع و طلاب و دوست و آشناها و اقوام و منسوبين من استحلال شود. (چون آن روزها نق و نوق عليه آقايان در جلسات زياد بود كــه چرا فلاني اقدام نكرده؛ فلاني چرا ايــن حرف را زده و ايــن مطلب را گفته است؛ لذا خواستم از آقايان اعلام و مراجع حليت طلب كنند.)

و گمان مي كنم بهترين راه ايــن كار آن اســت كــه عين وصيت نامه مرا در مجلسي عمومي كــه آشنايان من باشند؛ قرائت كنند. پدر و مادرم كــه در مرگ من از هــمــه بيشتر عزادار هستند؛ بــه مفاد حديث شريف اذا بكيت علي شيء فابك علي الحسين؛ بــه ياد مصائب اجدادمان از من فراموش نخواهند كــرد ان شاءالله تعالي.

گويا ديگر كاري ندارم. اللهم اجعل الموت اول راحتي و آخر مصيبتي و اغفرلي و ارحمني بمحمد و آله الاطهار.
العبد علي الحسيني الخامنه اي

(حالا صورت قرض هايم را كــه در صفحه جداگانه اي نوشته ام برايتان مي خوانم):
حدود 100تومان؛ مقدس زاده بزاز (مشهد)
كمتر از 30تومان؛ خياط گنگ (مشهد) 2يا 3تومان؛ عرب خياط(قم)
مطابق دفتر دين؛ آقا شيخ حسن بقال كوچه حجتيه (قم) چــون مرتب بــا او سر و كار داشتيم و نمي دانستيم چقدر بــه او بدهكاريم (گويا چند توماني
آقاي شيخ حسن صانعي (قم) 32تومان تقريباً
حاج شيخ اكبر هاشمي رفسنجاني (قم) (بيشترين پولي را كــه من آن زمان مقروض بودم؛ بــه آقاي هاشمي بود. چــون وضعش نسبتاً خوب بود؛ از او قرض مي كرديم.)
مطابق دفتر دين؛ آقاي مرواريد كتاب فروش (قم)
مطابق دفتر دين؛ آقاي مصطفوي كتاب فروش (قم)
10 تومان آقاي علي حجتي كرماني
شايد 5تومان؛ محمد آقانانوا نزديك منزل (مشهد)

 

زندگي نامه امام خامنه اي

 

زندگي نامه امام خامنه اي

 

خامنه‌اي؛ سيدعلي (۲۹ فروردين ۱۳۱۸/ ۲۸صفر ۱۳۵۸/ ۱۹ آوريل ۱۹۳۹)؛ فرزند سيدجواد؛ دومين رهبر انقلاب اسلامي ايران

سيد علي حسيني خامنه‌اي فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌والمسلمين حاج سيد جواد حسيني خامنه‌اي؛ در فروردين‌ماه سال ۱۳۱۸ شمسي برابر بــا ۱۳۵۸ قمري در مشهد مقدس چشم بــه جهان گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگي مرحوم سيد جواد خامنه‌اي هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم ديني؛ بسيار ساده: «پدرم روحاني معروفي بود؛ امــا خيلي پارسا و گوشه‌گير […] زندگي ما به‌سختي ميگذشت. من يادم هست شب‌هايي اتفاق مي‌افتاد كــه در منزل ما شام نبود. مادرم بــا زحمت بــراي ما شام تهيه ميكرد. […] آن شام هم نان و كشمش بود.»
خانه‌اي كــه خانواده‌ي سيد جواد در آن زندگي ميكردند در يكي از محله‌هاي فقيرنشين مشهد بود: «منزل پدري من كــه در آن متولد شده‌ام؛ تــا چهار پنج سالگي من؛ يك خانه‌ي ۶۰ ـ ۷۰ متري در محله‌ي فقيرنشين مشهد بود كــه فــقــط يك اتاق داشت و يك زيرزمين تاريك و خفه‌اي! هنگامي كــه بــراي پدرم ميهمان ميآمد -و معمولاً پدر بنا بر ايــن كــه روحاني و محل مراجعه مردم بود؛ ميهمان داشت- همه‌ي ما بــايــد بــه زيرزمين ميرفتيم تــا مهمان برود. بعد عده‌اي كــه بــه پدر ارادتي داشتند؛ زمين كوچكي را كنار ايــن منزل خريده بــه آن اضافه كــردنــد و ما داراي سه اتاق شديم.»

۱. خاندان
پدر
پدرش سيدجواد خامنه‌اي (۲۰جمادي‌الثاني ۱۳۱۳نجف؛ ۱۶ آذر۱۲۷۴/۱۴ تير ۱۳۶۵) از علما و مجتهدان عصر خود بود كــه در نجف متولد شــد و در كودكي همراه خانواده‌اش بــه تبريز آمد. پــس از اتمام دوره‌ي سطح؛ در حدود ۱۳۳۶ق بــه مشهد مهاجرت كرد[۸] و در فقه و اصول از محضر بزرگاني چــون حاجآقا حسين قمي؛ ميرزا محمد آقازاده خراساني (كفائي)؛ ميرزا مهدي اصفهاني و حاج فاضل خراساني و در فلسفه از محضر آقابزرگ حكيم شهيدي و شيخ اسدالله يزدي بهره‌مند گرديد[۹] ... ســپــس در ۱۳۴۵ق بــه نجف رفت و از حوزه‌ي درس ميرزا محمدحسين نائيني؛ سيد ابوالحسن اصفهاني و آقا‌ضياءالدين عراقي كسب فيض كــرد و از سه نفر مذكور اجازه‌ي اجتهاد گرفت[۱۰] ... او در پي تصميم بازگشت بــه ايران راهي مشهد شــد و بــراي هميشه در آن شهر اقامت گزيد و ضمن تدريس؛ امامت مسجد صديقيهاي بازار مشهد (مسجد آذربايجانيها) را عهده‌دار گرديد[۱۱] ... او همچنين از امامان جماعت مسجد جامع گوهرشاد نــيــز بود[۱۲] وي علاقه‌ي زيادي بــه مطالعه داشت. مباحثات علمي روزانه وي بــا هم‌رديفان از جمله حاج ميرزا حسين عبائي؛ حاج سيد علي‌اكبر خوئي؛ حاج ميرزا حبيب ملكي و … تــا دهها سال ادامه داشت. همچنين فردي پرهيزگار و بي‌توجه بــه امور دنيوي بود و زندگي زاهدانه‌اي داشت[۱۳] .
پس از پيروزي انقلاب اسلامي بــا آنكه فرزندانش بــه مقامات عالي سياسي و اجرايي رسيدند؛ همچنان بــه زندگي زاهدانه‌ي خود ادامه داد. بــه دليل بهره‌مندي از كمالات انساني همواره مورد وثوق مردم بود. در رواق پشت ضريح مطهر امام رضا (ع) بــه خاك سپرده شد[۱۴] ... امام خميني در پيام تسليتي بــه آيت‌الله خامنه‌اي بــه مناسبت فوت پدرش؛ آيت‌الله سيدجواد خامنه‌اي را عالمي بــا تقوا و متعهد برشمرد[۱۵] .
جد اعلاي ايشان سيدمحمد حسيني تفرشي نسب بــه سادات افطسي مي‌رساند. شجره وي بــه سلطان‌العلماء احمد؛ معروف بــه سلطان سيداحمد مي‌رسد كــه بــا پنج واسطه از اخلاف امام سجاد (ع)؛ است. جدش سيدحسين خامنه‌اي (تولد حدود ۱۲۵۹ق/ درگذشت ۲۰ ربيع‌الثاني ۱۳۲۵ق) در خامنه بــه دنيا آمد و در نجف نزد اساتيد بزرگي چــون سيدحسين كوه‌كمري؛ فاضل ايرواني؛ فاضل شربياني؛ ميرزا باقر شكي و ميرزا محمدحسن شيرازي تلمذ كــرد و پــس از طي مدارج علوم ديني در حوزه‌ي علميه‌ي نجف اشرف؛ در زمره‌ي فقها و مدرسان آن حوزه قرار گرفت. او در سال ۱۳۱۶ق بــه تبريز آمد[۱] و مدرس مدرسه‌ي طالبيه و امام جماعت مسجد جامع آن شهر شد[۲] ... داراي افكار بلند سياسي و اجتماعي و از علماي طرف‌دار مشروطه بود و همواره مردم را بــه حمايت و پاسداري از نهضت مشروطه تشويق مي‌كرد[۳] ... برخي از آثار علمي ايشان از جمله حاشيه بر كتابهاي رياض‌المسائل؛ قوانين‌الاصول؛ مكاسب شيخ انصاري؛ فوائدالاصول و شرح لمعه وقف كتابخانه‌ي حسينيه‌ي شوشتري نجف شد[۴] ... شيخ محمد خياباني؛ روحاني مبارز و مجاهد عصر مشروطه؛ شاگرد و داماد وي بود[۵] ... سيدمحمد خامنه‌اي (۱۲۹۳ نجف/شعبان ۱۳۵۳ق نجف) مشهور بــه پيغمبر[۶] ؛ عموي آيت‌الله خامنه‌اي از شاگردان آخوند خراساني؛ شريعت اصفهاني و ديگر بزرگان نجف بود؛ و فردي آگاه بــه مسائل زمان و از رجال طرف‌دار مشروطه به‌شمار ميرفت[۷] .

مادر
بانو ميردامادي (۱۲۹۳ش ـ ۱۳۶۸ش)؛ مادر آيت‌الله خامنه‌اي بانويي زاهد؛ متشرع؛ آشنا بــا آيات قرآن؛ احاديث؛ تاريخ و ادبيات بود. او در جريان مبارزه بــا رژيم پهلوي بــا فرزندان مبارزش؛ به‌ويژه آيت‌الله سيدعلي خامنه‌اي همگام بوده است[۱۶] .
آيت‌الله خامنه‌اي درباره مادرشان مي‌گويند: «مادرم خانم بسيار فهميده؛ باسواد؛ كتابخوان؛ داراي ذوق شعري و هنري؛ حافظ شناس – البته حافظ شناس كــه ميگويم؛ نه بــه معناي علمي و اينها؛ بــه معناي مأنوس بودن بــا ديوان حافظ – و بــا قرآن كاملاً آشنا بود و صداي خوشي هم داشت.
ما وقتي بچه بوديم؛ هــمــه مينشستيم و مادرم قرآن ميخواند؛ خيلي هم قرآن را شيرين و قشنگ ميخواند. ما بچه‌ها دورش جمع ميشديم و برايمان بــه مناسبت؛ آيه‌هايي را كــه در مورد زندگي پيامبران است؛ ميگفت. من خودم اولين بار؛ زندگي حضرت موسي؛ زندگي حضرت ابراهيم و بعضي پيامبران ديگر را از مادرم – بــه ايــن مناسبت – شنيدم. قرآن كــه ميخواند؛ بــه آياتي كــه نام پيامبران در آن اســت ميرسيد؛ بنا ميكرد بــه شرح دادن.»
آيت‌الله سيدهاشم نجف‌آبادي (ميردامادي) (۱۳۰۳ق ـ۱۳۸۰ ق)؛ جد مادري آيت‌الله خامنه‌اي (از خاندان ميرداماد فيلسوف مشهور عصر صفويه) از شاگردان آخوندخراساني و ميرزا محمدحسين نائيني؛ از علما و مفسران قرآن و از ائمه‌ي جماعت مسجد‌گوهرشاد بود[۱۷] و در عين حال بــه امر بــه معروف و نهي از منكر اهتمام ويژه‌اي داشت و در پي اعتراض بــه كشتار مردم در مسجد گوهرشاد در دوره‌ي حكومت رضاشاه؛ بــه سمنان تبعيد شد[۱۸] ... آيت‌الله خامنه‌اي از ســوي مادر بــه محمد ديباج فرزند امام جعفر صادق (ع) نسب مي‌رساند[۱۹] .

۲. شخصيت علمي و فرهنگي
۱.۲. تحصيل و تدريس
تحصيل در مشهد
سيدعلي خامنه‌اي تحصيل را در چهار سالگي از مكتب‌خانه و بــا فراگيري قرآن كريم شروع كرد. دوره‌ي دبستان را در نخستين مدرسه‌ي اسلامي مشهد؛ دارالتعليم ديانتي؛ گذراند[۲۰] ... در همين ايام؛ يادگيري قرائت و تجويد قرآن را نزد برخي قاريان قرآن مشهد آغاز كرد[۲۱] .
هم‌زمان بــا تحصيل در كلاس پنجم دبستان؛ تحصيلات مقدماتي حوزوي را نــيــز آغاز كرد. شوق وافر او بــه تحصيلات حوزوي و  تشويق والدين سبب شــد كــه وي پــس از اتمام دوره‌ي دبستان؛ وارد دنياي طلبگي شــود و تحصيل علوم ديني را در مدرسه‌ي سليمان‌خان ادامه دهد. وي بخشي از مقدمات را نــيــز نزد پدر طي كرد. ســپــس بــه مدرسه‌ي نواب رفت و دوره‌ي سطح را در آن بــه پايان برد. هم‌زمان بــا تحصيلات حوزوي دوره‌ي دبيرستان را تــا سال دوم متوسطه ادامه داد[۲۲] .
وي معالم‌الاصول را نزد آيت‌الله سيدجليل حسيني سيستاني و شرح لمعه را نزد پدر و ميرزا احمد مدرس يزدي فرا گرفت. رسائل؛ مكاسب و كفايه را نــيــز نزد پدر و آيت‌الله حاج شيخ هاشم قزويني آموخت. در سال ۱۳۳۴ش؛ در درس خارج فقه آيت‌الله سيد محمدهادي ميلاني حاضر شد.

حوزه نجف
وي در ۱۳۳۶ش طي سفر كوتاهي همراه خانواده بــه نجف اشرف مشرف شــد و در دروس مدرسان بنام حوزه‌ي علميه‌ي نجف؛ از جمله آيات سيد محسن حكيم؛ سيد ابوالقاسم خويي؛ سيد محمود شاهرودي؛ ميرزا باقر زنجاني و ميرزا حسن بجنوردي حضور يافت؛ ولــي بــه دليل عدم تمايل پدر بــراي اقامت در آن شهر بــه مشهد بازگشت[۲۳] و بــه مدت يك سال ديگر در درس آيت‌الله ميلاني حاضر شد. ســپــس در سال ۱۳۳۷ش بــه شوق ادامه تحصيل عازم حوزه‌ي علميه‌ي قم شد[۲۴] ... در همين سال و پيش از عزيمت بــه قم؛ آيت‌الله محمدهادي ميلاني بــه وي اجازه‌ي روايت داده بود[۲۵] .

حوزه قم
سيد علي خامنه‌اي؛ در قم نزد بزرگاني چــون آيات حاج‌آقا حسين بروجردي؛ ‌امام خميني؛ حاج شيخ‌مرتضي حائري يزدي؛ سيدمحمد محقق داماد و علامه طباطبايي تلمذ نمود[۲۶] ... در مدت اقامت در قم اكثر وقت خود را بــه تحقيق؛ مطالعه و تدريس مي‌گذراند.

بازگشت بــه مشهد
آيت‌الله خامنه‌اي در ۱۳۴۳ش بــه دليل عارضه‌ي بينايي پدر و كمك بــه وي بــه ضرورت از قم بــه مشهد بازگشت و بار ديگر در جلسات درس آيت‌الله ميلاني حضور يافت كــه تــا سال ۱۳۴۹ ادامه داشت. او از ابتداي حضور در مشهد؛ بــه تدريس سطوح عالي فقه و اصول (رسائل؛ مكاسب و كفايه) و برگزاري جلسات تفسير بــراي عموم همت گماشت. در ايــن جلسات جمعيت كثيري از قشر جوان بــه ويژه دانشجويان حضور پيدا مي‌كردند[۲۷] ... در جلسات تفسير خود؛ مهمترين پايه‌هاي فكري اسلام و انديشه اسلامي را از خلال آيات قرآن استخراج و بيان مي‌نمود و بــه تعميق بنيان‌هاي انديشه مبارزه و براندازي حكومت طاغوت مي‌‌پرداخت بــه صورتي كــه شركت‌كننده در درس تفسير او بــه ايــن نتيجه ضروري و طبيعي مي‌رسيد كــه حكومتي بر پايه اسلام و معارف دين بــايــد در كشور تحقق يابد. يكي از اهداف اصلي او از تفسير؛ انتقال مباني انقلاب اسلامي بــه جامعه بود از سال ۱۳۴۷ درس تخصصي تفسير را نــيــز بــراي طلاب علوم ديني شروع كــرد كــه ايــن دروس و جلسات تفسير تــا سال ۱۳۵۶ و قبل از دستگيري و تبعيد بــه ايرانشهر ادامه داشت[۲۸] ... جلسات تفسير در سالياني از دوره رياست جمهوري و پــس از آن ادامه داشت.

تدريس درس خارج

ايشان از سال ۱۳۶۹ش تدريس خارج فقه را آغاز كــرد و تاكنون بــه تدريس ابواب جهاد؛ قصاص؛ مكاسب محرمه و صلاه مسافر پرداخته اند.

شخصيت ادبي
آيت‌الله خامنه‌اي بــا حوزه‌ي شعر و ادبيات مأنوس هستند و همواره بــه مطالعه رمان‌ و داستان علاقمند بوده‌اند و بسياري از رمانها و داستانهاي معتبر دنيا را مطالعه كرده‌اند. ايــن علاقه بــا مطالعه رمانها و آثار ادبي نويسندگان بزرگ جهان و تاريخ و فرهنگ ملل شرق و غرب تداوم پيدا كرد. حــتـي بــه نقد كتابهاي ادبي و شعر هم مي‌پردازند. بــا بسياري از شاعران؛ نويسندگان و روشنفكران زمانه در ارتباط بود.
در ايامي كــه در مشهد حضور داشت در برخي از انجمنهاي ادبي كــه بــا حضور شعراي بزرگ تشكيل مي‌شد شركت مي‌كرد. در انجمن‌هاي ادبي بــه نقد شعر مي‌پرداخت. خود نــيــز اشعاري سروده و در سال‌هاي اخير تخلص «امين» را برگزيده است. مطالعه‌ي كتب تاريخي بخش ديگري از برنامه‌ي مطالعاتي دائمي ايشان اســت و بــه مباحث و موضوعات تاريخ معاصر احاطه دارند. [۲۹]

۲.۲. آثار
آيت‌الله خامنه‌اي تحقيق و تأليف را از دوران طلبگي آغاز كــرد و تقريرات دروس اساتيد خود را نگاشت[۳۰] و قبل از پيروزي انقلاب بــه ترجمه و تأليف چند اثر نــيــز همت گماشت.

تأليف‌ها و پژوهش‌ها:
۱ـ چهار كتاب اصلي علم رجال
۲ـ طرح كلي انديشه اسلامي در قرآن
۳ـ پيشواي صادق
۴ـ از ژرفاي نماز
۵ـ صبر
۶ـ روح توحيد نفي عبوديت غيرخدا
۷ـ گزارشي از سابقه تاريخي و اوضاع كنوني حوزه علميه قم

ترجمه‌ها:
۱- آينده در قلمرو اسلام؛ نوشته‌ي سيدقطب
۲- صلح امام حسن: پرشكوه‌ترين نرمش قهرمانانه‌ي تاريخ؛ نوشته شيخ راضي آل‌ياسين
۳- تفسير في‌ظلال‌القرآن؛ نوشته سيدقطب
۴- مسلمانان در نهضت آزادي هندوستان؛ نوشته عبدالمنعم النمر
۵- ادعانامه عليه تمدن غرب (ترجمه و تحقيقات)
علاوه بر آن؛ بسياري از آراء و انديشه‌هاي ايشان كــه در گفتار و نوشتار ايشان و در قالب پيام؛ سخنراني؛ خطبه؛ مصاحبه منعكس شده اســت بــه صورت كتاب و نرم‌افزار بــا عناوين گوناگون و بــه صورت موضوعي منتشر گرديده و برخي از آنها نــيــز بــه زبانهاي ديگر ترجمه شده است. همچنين؛ پايان‌نامه‌ها؛ رساله‌ها؛ مقالات و كتابهاي گوناگوني ناظر بــه افكار و انديشه‌هاي ايشان تأليف و تدوين شده است. نيز؛ بخشي از مجموعه بيانات و مكتوبات ايشان در دوره رهبري بــا عــنــوان «حديث ولايت» منتشر گرديده است.

۳. حيات سياسي و اجتماعي
۱.۳. دوران مبارزات پيش از انقلاب
پيشينه‌ي فعاليتهاي سياسي ـ مذهبي خاندان آيت‌الله خامنه‌اي؛ در او زمينه‌ي تربيتي بــراي مبارزه‌ي سياسي ـ مذهبي فراهم آورده بود. نقطه‌ي آغازين ورود بــه فعاليتهاي سياسي؛ ديدار او بــا سيدمجتبي نواب صفوي (ميرلوحي) در مشهد بود كــه بــه بيان خود او اولين بارقه‌هاي انقلابي را در وي پديد آورد[۳۱] ... نخستين ديدار وي بــا امام خميني (ره) در سال ۱۳۳۶ش صورت گرفت امــا چهره‌ي سياسي امام خميني بــراي اولين بار در جريان لايحه‌ي انجمنهاي ايالتي و ولايتي بــراي ايشان مكشوف شد[۳۲] .
آيت‌الله خامنه‌اي بــا آغاز نهضت اسلامي بــه رهبري امام خميني در سال ۱۳۴۱ش وارد عرصه‌هاي گوناگون مبارزه بــا طاغوت  شد. جزو نخستين افرادي بود كــه همگامي و فعاليت مبارزاتي را در دوره‌ي قبل از قيام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آغاز كرد[۳۳] ... در بهمن ۱۳۴۱؛ پــس از همه‌پرسي لايحه‌ي انجمنهاي ايالتي و ولايتي؛ آيت‌الله خامنه‌اي و برادرش سيدمحمد مأمور رساندن گزارش آيت‌الله محمدهادي ميلاني بــه امام خميني در قالب نامه در مورد واكنش مردم مشهد بــه ايــن همه‌پرسي شدند[۳۴] .

نخستين دستگيري (ايام ۱۵ خرداد)
در سال ۱۳۴۲ و در آستانه‌ي ماه محرم؛ امام خميني وي را مأمور ساخت پيامهايي را بــه آيت‌الله ميلاني و علما؛ روحانيون و هيأتهاي مذهبي خراسان در جهت تداوم نهضت و آگاه‌سازي مردم در قبال تبليغات رژيم پهلوي انتقال دهد[۳۵] ... امام خميني در ايــن پيامها خط‌مشي مبارزه را ترسيم كرده و از علما و روحانيون خواسته بود بــه منظور تبيين جنايات رژيم پهلوي؛ ذكر واقعه‌ي مدرسه‌ي فيضيه از روز هفتم محرم در منابر خوانده شود[۳۶] ... آيت‌الله خامنه‌اي خود نــيــز بــراي محقق ساختن هدف و اجراي خط‌مشي امام خميني راهي بيرجند ــ كــه تحت نفوذ خاندان علم بود ــ شــد و در منابر و مجالس آن شهر درباره‌ي حادثه‌ي مدرسه‌ي فيضيه و سلطه‌ي اسرائيل بر جوامع اسلامي سخنراني كرد[۳۷] ... بــه دنبال ايــن سخنراني‌ها؛ وي در ۱۲ خرداد ۱۳۴۲ مقارن بــا هفتم ماه محرم ۱۳۸۳؛ دستگير و در مشهد زنداني شد[۳۸] ... پــس از آزادي وي؛ آيت‌الله محمدهادي ميلاني از او ديدن كرد[۳۹] ... آيت‌الله خامنه‌اي پــس از آن بــا حضور در جلساتي كــه در منزل آيت‌الله ميلاني بــه منظور تداوم نهضت اسلامي در غياب امام خميني ــ‌كه در حصر بــه سر مي‌برد ـ تشكيل مي‌شد؛ فعاليتهاي سياسي‌اش را تداوم بخشيد[۴۰] ... اندكي پــس از آن بــه حوزه‌ي علميه‌ي قم بازگشت و بــا كمك و همكاري برخي روحانيون مبارز بــه سازمان‌دهي مجدد فعاليتهاي سياسي از طريق جلسات مشورتي و تبليغات پرداخت[۴۱] ... او از جمله روحانيوني بود كــه در ۱۱ دي ۱۳۴۲ تلگرامي بــه آيت‌الله سيد محمود طالقاني؛ مهدي بازرگان و يدالله سحابي؛ كــه در حمايت از امام خميني زنداني شده بودند؛ فرستاد[۴۲] ... در همان زمان طلاب خراساني حوزه‌ي علميه‌ي قم بــا هدايت او؛ در اعتراض بــه ادامه‌ي حصر امام خميني نامه‌اي بــه حسنعلي منصور؛ نخست‌وزير وقت؛ نوشته و منتشر كــردنــد كــه از جمله‌ي آنها خود ايشان و ابوالقاسم خزعلي و محمد عبايي خراساني بودند[۴۳] .

دومين بازداشت (سفرهاي انقلابي)
ايشان در بهمن ۱۳۴۲؛ مقارن بــا رمضان ۱۳۸۳ق بــراي تبليغ و تبيين مسائل نهضت اسلامي راهي زاهدان شد[۴۴] ... سخنرانيهاي او در مساجد زاهدان و استقبال مردمي از آن؛ رژيم را بر آن داشت كــه ايشان را دستگير و بــه زندان قزل قلعه ـ كــه در آن زمان محل بازداشت زندانيان سياسي و امنيتي بود ــ منتقل نمايد[۴۵] ... در ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ قرار بازداشت آيت‌الله خامنه‌اي بــه قرار التزام بــه عدم خروج از حوزه‌ي قضايي تهران تبديل و ايشان از زندان آزاد شد[۴۶] ... از ايــن پــس تــا پيروزي انقلاب اسلامي فعاليتهاي وي همواره تحت كنترل مأموران امنيتي قرار داشت.

تشكيل جلسه «يازده نفره» حوزه علميه قم
آيت‌الله خامنه‌اي در پاييز ۱۳۴۳ از قم بــه مشهد بازگشت و در كنار مراقبت از پدر بــه فعاليتهاي علمي و سياسي پرداخت[۴۷] ... او در زمره‌ي روحانيوني بود كــه اندكي پــس از تبعيد امام خميني بــه تركيه بــا نگارش نامه‌اي بــه دولت وقت ــ دولت اميرعباس هويدا ــ در ۲۹ بهمن ۱۳۴۳ بــه اوضاع نابسامان كشور و تبعيد امام خميني اعتراض كردند[۴۸] ... سيدعلي خامنه‌اي بــه همراه عبدالرحيم رباني شيرازي؛ علي فيض مشكيني؛ ابراهيم اميني؛ مهدي حائري تهراني؛ حسينعلي منتظري؛ احمد آذري قمي؛ علي قدوسي؛ اكبر هاشمي رفسنجاني؛ سيد محمد خامنه‌اي و محمدتقي مصباح يزدي[۴۹] ... اعضاي گروه يازده نفر بودند كــه بــا هدف تقويت و اصلاح حوزه‌ي علميه‌ي قم بــراي مبارزه بــا رژيم پهلوي شكل گرفت. مبارزه بر مبناي فكر و عقيده بود و همين امر علت پيشرفت آن بود و روحانيون نــيــز بــه منزله‌ي بدنه و مغز متفكر مبارزه بودند. آنان در ايــن مرحله از مبارزه بــه ايــن نتيجه رسيده بودند كــه بدون تشكل؛ موفقيت كمتري خواهند داشت و وجود آن موجب مي‌شود كــه از فروپاشي مبارزه توسط رژيم جلوگيري شود. ايــن گروه در دوران تبعيد امام خميني؛ برنامه‌ريزي جريان مبارزات و تداوم آن را بر عهده گرفت. از ايــن گروه به‌عنوان اولين تشكيلات سري حوزه‌ي علميه‌ي قم ياد مي‌شود؛ فعاليت ايــن گروه در اواخر سال ۱۳۴۵ش توسط ساواك كشف و بــه دنبال آن برخي از اعضا دستگير و برخي ديگر؛ از جمله آيت‌الله خامنه‌اي تحت تعقيب قرار گرفتند.

بنيان‌گذاري جامعه مدرسين حوزه علميه قم
در كنار اين؛ جلسه ديگري هم راه افتاده كــه بنيان جامعه مدرسين امروز است. «ما جزو كساني هستيم كــه در اولين نشست‌هاي جامعه مدرسين عضو بوديم؛ شركت داشتيم. هم بنده بودم؛ هم بــه نظرم آقاي هاشمي بود… آقايان [علي] مشكيني؛ رباني‌شيرازي؛ [ناصر] مكارم و… يك عده مسن‌ترها هم شركت مي‌كردند.»[۴۵]
اين جلسه‌ها و تصميماتي كــه در آن گرفته مي‌شد؛ فضاي حوزه علميه قم را تغيير داد. پا بــه ركاب‌ها و دست‌اندركاران ايــن تصميمات؛ كساني غير از اعضاء جلسه بودند؛ طلبه‌هاي جوان و علاقمند. ايــن تحركات فضاي بسته و مغموم قم را باز كرد.
آيت‌الله خامنه‌اي در همين ايام مخفيانه بــه ترجمه و انتشار كتاب آينده در قلمرو اسلام اقدام كرد. در ايــن كتاب بــه دو موضوع مهم فشار غرب و تبليغات كمونيسم اشاره شده و دورنمايي از آينده كــه بــه سمت اسلام پيش مي‌رود؛ آمده است[۵۰] ... ساواك كتاب را توقيف و افراد مرتبط بــا انتشار آن را دستگير كــرد امــا موفق بــه دستگيري و بازداشت آيت‌الله خامنه‌اي (مترجم كتاب) نشد[۵۱] ... آيت‌الله خامنه‌اي در آن ايام مدتي در تهران و كرج بــه فعاليت مشغول بود. امــا بــه علت ندادن تعهد بر عدم اظهار مطالب ضد رژيم از فعاليتش در كرج ممانعت بــه عمل آمد. در مسجد اميرالمؤمنين (ع) تهران هم مدتي بــه امامت جماعت پرداخت.

سومين بازداشت
در پي دستگيري و تبعيد آيت‌الله سيد حسن قمي در فروردين ۱۳۴۶ كــه بــه دنبال سخنراني ضد رژيم او در مسجد گوهرشاد صورت گرفت؛ آيت‌الله خامنه‌اي از آيت‌الله ميلاني خواست بــه ايــن اقدام اعتراض كند[۵۲] ... ايــن اقدام وي سبب شــد مأموران ساواك از حضور او در مشهد اطلاع يافته و در ۱۴ فروردين همان سال؛ در مراسم تشييع جنازه‌ي آيت‌الله شيخ مجتبي قزويني؛ وي را دستگير كنند[۵۳] ... او در ۲۶ تير همان سال آزاد شد[۵۴] ... اندكي پــس از آزادي؛ در تهران بــه ملاقات زندانيان سياسي رفت. [۵۵]
آيت‌الله خامنه‌اي از طريق ارتباط بــا مبارزين در نقاط مختلف؛ سعي در تشكل بخشيدن بــه مبارزين و مبارزه؛ تربيت نسل‌هاي جديد مبارزين و انقلابيون براساس انديشه اسلامي خصوصاً بين طلاب علوم ديني و دانشجويان؛ سعي در اخذ مباني مبارزه از قرآن و حديث؛ مقابله بــا انديشه‌هاي ماديگرايانه ماركسيستي و ليبراليستي و امثال آن؛ بــه تعميق انديشه اسلامي و مبارزه در چهارچوب نهضت امام خميني پرداخت و عليرغم مقابله رژيم پهلوي بــه موفقيت‌هاي زيادي دست يافت. نگاه چندبُعدي بــه مبارزه؛ استفاده از شبكه عظيم اطلاع‌رساني نهضت امام خميني و رسانه فراگير منبر و عملگرايي‌اش؛ از برخي علل موفقيت ايشان بوده است.
در پي وقوع زمين‌لرزه‌ي ويرانگر جنوب خراسان در ۹ شهريور ۱۳۴۷ عده‌اي از روحانيون خراسان بــه سرپرستي آيت‌الله خامنه‌اي بــا هدف امداد و سامان‌دهي كمكهاي مردمي بــه زلزله‌زدگان؛ عازم فردوس شدند. ايــن اقدام بــا مخالفت مقامات امنيتي محلي روبه‌رو شــد امــا گروه امداد اقدامات مؤثري در كمك‌رساني بــه زلزله‌زدگان انــجـام داد. حضور و كمك‌رساني دو ماهه‌ي آيت‌الله خامنه‌اي در فردوس فرصتي پديد آورد تــا بــا مشكلات مردم زلزله‌زده از نزديك آشنا شــود و بــا آنان مأنوس گردد و در مجالس و منابر و همچنين هيئتهاي مذهبي؛ پيام نهضت اسلامي را بــراي مردم آن سامان تبيين كند. ايــن فعاليت‌ها حساسيت شهرباني و ساواك خراسان را برانگيخت و بــه اقامتش در فردوس پايان داده شد[۵۶] ... او در اواخر دي‌ماه همان سال بــه قصد زيارت عتبات عاليات و ديدار بــا امام خميني (ره) اقدام كــرد امــا بــا مخالفت و ممانعت ساواك روبه‌رو شد. ايــن محدوديت تــا پيروزي انقلاب اسلامي ادامه داشت و وي ممنوع‌الخروج بود. [۵۷]

محكوميت بــه شش ماه حبس
آيت‌الله خامنه‌اي بــه اتهام عضويت در گروه يازده نفره بــه شش ماه زندان محكوم گرديد. بــه دنبال انتشار ايــن خبر در روزنامه‌ي كيهان و احضار آيت‌الله خامنه‌اي بــه دادگاه تجديد نظر؛ وي پــس از مشورت بــا عده‌اي از علماي مشهد از حضور در دادگاه خودداري ورزيد[۵۸] ... او بــا آنكه تحت پيگرد بود بــا برخي از روحانيون مبارز ازجمله سيد محمود طالقاني؛ سيد محمدرضا سعيدي؛ محمدجواد باهنر؛ محمدرضا مهدوي‌كني؛ مرتضي مطهري؛ اكبر هاشمي رفسنجاني و فضلالله محلاتي در مشهد و تهران ارتباط داشت و بــه رغم اقامت در مشهد در بسياري از جلسات علما و روحانيون مبارز تهران حضور مي‌يافت[۵۹] ... او بــا تشكيل جلساتي بــا حضور عده‌اي از روحانيون درباره‌ي اعزام روحانيون و طلاب بــه روستاهاي اطراف مشهد تصميم‌گيري و اقدام ميكرد[۶۰] .
آيت‌الله خامنه‌اي بــا نگاه عقيدتي بــه نهضت اسلامي و پرورش فكري مردم برآن مبنا؛ مبارزات خود را ادامه داد. او بــا برگزاري جلسات تفسير بــراي طلاب علوم ديني و دانشجويان و ايراد سخنراني بــراي اقشار مختلف مردم مي‌كوشيد مباني ديني ـ اعتقادي آنان را تقويت نمايد. او معتقد بود تحقق آرمانهاي اسلامي در بستري از كوششهاي فرهنگي مــمــكن اســت و خيزشهاي مردمي جز بــا گسترش آگاهي و دانايي محقق نخواهد شد. جريان روشنفكري جريان فعال و مبارز در دانشگاهها تلقي مي‌شد. ايــن رويكرد را در واكنش بــه فعاليتهاي جريانهاي سياسي معتقد بــه تفكر ماركسيستي؛ ضروري مي‌دانست. در ايــن زمينه فعاليتهاي علمي و جلساتي را بــا شركت مبارزان و متفكران اسلامي در سال ۱۳۴۸ برگزار كرد[۶۱] .

سخنراني‌ها در حسينيه ارشاد و مسجد الجواد تهران
آيت‌الله خامنه‌اي بــا بسياري از روشنفكران و كانونهاي روشنفكري مشهور در عرصه‌ي مبارزه نــيــز ارتباط و همكاري داشت. وي در سال ۱۳۴۸ بــه منظور تبيين مباحث تأثيرگذار در روند مبارزه بــه ايراد سخنرانيهايي در برخي مراكز فعال سياسي ـ اسلامي در تهران از جمله حسينيه‌ي ارشاد و مسجد الجواد تهران دعوت شد[۶۲] ... سخنرانيهاي وي در حسينيه‌ي ارشاد كــه در اواخر سال ۱۳۴۸ و بــه دنبال دعوت آيت‌الله مرتضي مطهري از وي صورت گرفت و نــيــز سخنراني در مسجد الجواد تهران؛ بــه دعوت انجمن اسلامي مهندسين؛ تأثير زيادي در روشنگري نسل جوان؛ بــه ويژه دانشجويان و دانش‌آموزان داشت[۶۳] ... آيت‌الله خامنه‌اي در بهار ۱۳۴۹ در جهت عمق بخشيدن بــه روند نهضت اسلامي و تقويت بن‌مايه‌هاي عقيدتي مبارزه بــا رژيم پهلوي؛ سلسله جلساتي را پايه‌گذاري كــرد كــه در آن ايده‌ي مبارزاتي خود مبني بر تدوين جهانبيني و ايدئولوژي اسلامي را بــا دعوت از افرادي چــون مرتضي مطهري؛ سيد محمود طالقاني؛ سيد ابوالفضل زنجاني؛ مهدي بازرگان؛ اكبر هاشمي رفسنجاني؛ يدالله سحابي؛ عباس شيباني و كاظم سامي بــه بحث و بررسي گذاشت. ايــن سلسله‌جلسات بــه تدوين جهان‌بيني و ايدئولوژي اسلامي انجاميد[۶۴] .

چهارمين بازداشت
با درگذشت آيت‌الله سيد محسن حكيم در خرداد ۱۳۴۹ بحث مرجعيت كــه در گذشته پــس از رحلت آيت‌الله بروجردي مطرح شده بود؛ بــه صورت جدي در جامعه مطرح گرديد و در ايــن ميان آيت‌الله خامنه‌اي ضمن گرامي‌داشت مقام فقهي و علمي آيت‌الله حكيم و ارسال پيامهاي تسليت بــه برخي از علما؛ تلاش مضاعفي بــراي تحكيم مرجعيت امام خميني بــه عــنــوان مرجع تقليد اعلم انــجـام داد. در همان ايام و بــه دنبال شهادت آيت‌الله سيد محمدرضا سعيدي در ۲۰ خرداد ۱۳۴۹ توسط ساواك كــه از مهم‌ترين مروجين امام خميني در آن مقطع بود؛ تلاش كــرد بــه همراه شمار ديگري از مبارزان ضمن هدايت واكنشهاي مردمي در اعتراض بــه شهادت وي؛ از موقعيت پديد آمده بــه نفع مبارزه بهره ببرد. بر اثر جريان‌سازي وي در ايــن برهه بود كــه عده‌اي از طلاب علوم ديني بــه تهيه و انتشار اعلاميه‌هايي در حمايت از امام خميني و انتقاد از رژيم و ساواك اقدام كردند[۶۵] ... بــه دنبال آن و بــا گسترش دامنه‌ي اعتراضات و مبارزات [۶۶] ساواك مشهد در ۲ مهر ۱۳۴۹ دستگير و مدتي در زندان لشكر خراسان ـ تنها زندان امنيتي مشهد ـ بازداشت كرد[۶۷] ... در محرم ۱۳۹۱/ اسفند ۱۳۴۹ بــا آنكه نام آيت‌الله خامنه‌اي در فهرست واعظان ممنوع‌المنبر ساواك قرار گرفته بود وي سخنرانيهايي در هيئت انصارالحسين تهران ايراد كرد[۶۸] ... آيت‌الله خامنه‌اي در سال ۱۳۵۰ بــه دعوت آيت‌الله طالقاني سخنراني‌هايي در مسجد هدايت تهران؛ كــه كانون توجه دانشجويان و جوانان مبارز بود؛ ايراد كرد[۶۹] .

سه مرتبه بازداشت در سال ۱۳۵۰
در پي تحريم جشنهاي ۲۵۰۰ ساله از ســوي امام خميني[۷۰] ساواك مراقبتهاي شديدي نسبت بــه فعاليت روحانيون مبارز در پيش گرفت. بر ايــن اساس وي در مرداد ۱۳۵۰ بــه ساواك مشهد احضار و مدتي در زندان لشكر خراسان بازداشت شد[۷۱] ... او پــس از آزادي؛ فعاليتهاي خود را ادامه داد و در همان سال دو بار ديگر نــيــز بازداشت شد؛ يكي در آبان ۱۳۵۰ كــه بــه بازداشت كوتاه‌مدت وي در زندان لشكر خراسان انجاميد. ديگري در ۲۱ آذر همان سال كــه بــه اتهام اقدام برضد امنيت داخلي بــه سه ماه حبس محكوم گرديد[۷۲] .

ادامه جلسات درس در تهران؛ مشهد و نيشابور
وي پــس از آزادي؛ فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي خود را گسترش داد و بارها در جلسات هيئت انصارالحسين و مسجد نارمك تهران حضور يافت و سخنرانيهايي در موضوعات ديني و سياسي ايراد كرد. جلسات درس و تفسير او در مدرسه‌ي ميرزاجعفر و مسجد امام حسن (ع) و مسجد قبله و نــيــز در منزلش در مشهد ادامه داشت. مخاطب او در ايــن جلسات دانش‌آموزان؛ دانشجويان؛ طلاب جوان و گروههايي از اقشار مختلف مردم بودند كــه وي آنان را بــا تفكر اسلام انقلابي و سياسي آشنا مي‌ساخت. عده زيادي از مخاطبان جلسات و شاگردان او بعدها در اوج مبارزات در نقاط مختلف كشور بــه آگاهي‌بخشي پرداختند. گزارشهاي جلسات سخنراني و درس او بارها از ســوي مأموران امنيتي منعكس شده است. از نظر ساواك؛ افرادي چــون آيت‌الله خامنه‌اي از مدرسان روشنفكر و انقلابي حوزه‌هاي علميه تلقي مي‌شدند كــه ضمن داشتن ارتباط بــا دانشجويان و جوانان؛ مروج انديشه‌هاي مبارزاتي امام خميني و خواستار آگاه ساختن طلاب علوم ديني بــه مسائل سياسي و اجتماعي بودند[۷۳] .
آيت‌الله خامنه‌اي در فروردين ۱۳۵۲ بــراي تبليغ عازم نيشابور شــد و در مساجد آن شهر سلسله‌جلسات درس اصول عقايد را؛ كــه هفته‌اي يك بار در روزهاي سه‌شنبه برگزار مي‌شد؛ داير كرد[۷۴] ... در خرداد ۱۳۵۲ ساواك جلسات تفسيرش در مسجد امام حسن (ع) و منزلش را تعطيل كرد[۷۵] ... آيت‌الله خامنه‌اي در آذر ۱۳۵۲ محل اقامه‌ي نماز جماعت و جلسات تفسير خود را بــه دعوت باني و واقف مسجد كرامت؛ بــه آن مسجد انتقال داد و مسجد يادشده را بــه كانون فعاليت دانشجويان و طلاب جوان تبديل كرد[۷۶] ... ساواك مشهد در واكنش بــه فعاليتهاي سياسي گسترده‌ي او؛ او را از اقامه‌ي نماز جماعت در آن مسجد باز داشت[۷۷] .

زندان ششم؛ سخت‌ترين دوره حبس
در آبان ۱۳۵۳ بــه دعوت آيت‌الله محمد مفتح؛ امام جماعت مسجد جاويد تهران؛ كــه در آن ايام ممنوع‌المنبر شده بود؛ در آن مسجد بــه سخنراني پرداخت. در پي آن ساواك بــه دستگيري آيت‌الله مفتح و تعطيلي مسجد جاويد بــه عــنــوان يكي از كانونهاي مهم مبارزه اقدام كرد[۷۸] ... بــه دنبال آن؛ منزل آيت‌الله خامنه‌اي هم در آذر ماه همان سال مورد بازرسي ساواك قرار گرفت. ساواك علت بازرسي را؛ اظهارات وي در جلسه‌اي خصوصي درباره‌ي ضرورت ايجاد جمعيتي بــراي سامان‌دهي مبارزه و استفاده از فرصتها بــراي پيشبرد اهداف نهضت اسلامي در مشهد اعلام نمود[۷۹] ... در نهايت آيت‌الله خامنه‌اي در دي ۱۳۵۳ بــراي ششمين بار دستگير و ايــن بار بــه زندان كميته‌ي مشترك ضدخرابكاري در تهران منتقل گرديد[۸۰] و بــه گفته خود دشوارترين و سخت‌ترين وضعيت‌ حبس خود را تجربه كرد.او در حبس؛ اجازه‌ي ملاقات نداشت و از وضعيت و محل حبس او اطلاعي بــه خانواده‌اش نــيــز داده نشده بود[۸۱] .

فعاليت‌هاي منجر بــه تبعيد
او در ۲ شهريور ۱۳۵۴ از زندان آزاد شد؛ امــا تحت مراقبت مأموران امنيتي بود و اقامه‌ي جماعت؛ سخنراني؛ تدريس و جلسات تفسير وي حــتـي در منزلش ممنوع شده بود[۸۲] ... امــا او به‌رغم همه‌ي محدوديتهاي سياسي و امنيتي جلسات تفسير و فعاليتها و اقدامات روشنگرانه‌ي انقلابي خود را بــه صورت مخفيانه پيگرفت و پرداخت شهريه‌ي امام خميني بــه طلاب علوم ديني را نــيــز ادامه داد[۸۳] ... در اواخر سال ۱۳۵۴ مخفيانه كتاب طرح كلي انديشه‌ي اسلامي در قرآن را بــا نام مستعار سيدعلي حسيني منتشر كرد. او در خرداد ۱۳۵۵؛ بــه دنبال وقوع سيل در قوچان؛ گروهي را تشكيل داد كــه از مشهد بــراي كمكرساني بــه مردم سيل‌زده بــه آن شهر اعزام شده و بــا استقرار در مدرسه‌ي عوضيه‌ي آن شهر بــه امدادرساني پرداختند[۸۴] .
در اسناد ساواك گزارش‌هايي درباره‌ي فعاليتهاي سياسي آيت‌الله خامنه‌اي و پدرش در اواخر سال ۱۳۵۵ در مشهد وجود دارد كــه بــه طرف‌داري از امام خميني و تبليغ نهضت اسلامي پرداخته‌اند. آيت‌الله خامنه‌اي در محرم ۱۳۹۶/دي ۱۳۵۵ سخنرانيهايي عليه رژيم ايراد كــرد و ضمن برگزاري سلسله‌جلسات مباحثه درباره‌ي تبيين فضاي فكري ـ فرهنگي؛ به‌ويژه بــراي دانشجويان و جوانان[۸۵] و نــيــز حضور در جلسات علما و روحانيون تهران روند مبارزه را شدت بخشيد[۸۶] ... از ســوي ديگر؛ ساواك هم مي‌كوشيد بــراي بــه دست آوردن مستنداتي عليه او و مبارزان ديگر در آن جلسات نفوذ كند[۸۷] ... بــه دنبال درگذشت علي شريعتي در لندن در ۲۹ خرداد ۱۳۵۶ آيت‌الله خامنه‌اي در بزرگداشت و مراسم ترحيم وي حضور داشت. ايــن حضور او بــه دليل آشنايي و ارتباط ديرينه‌اش بــا شريعتي و پدرش بود[۸۸] .

تبعيد بــه ايرانشهر
به دنبال درگذشت آيت‌الله سيد مصطفي خميني در اول آبان ۱۳۵۶ در نجف اشرف؛ آيت‌الله خامنه‌اي بــه همراه برخي از مبارزان مراسم ختمي در ۶ آبان در مسجد ملاهاشم برپا كرد[۸۹] ... همان ايام بــه همراه عده‌اي از علماي مشهد تلگرام تسليتي بــه امام خميني در نجف مخابره كردند[۹۰] ... بــا درگذشت آيت‌الله سيد مصطفي خميني و تحولاتي كــه در پي آن پديد آمد؛ نهضت اسلامي وارد مرحله‌ي نهايي خود شــد و حركتهاي جدي بــراي پيروزي انقلاب آغاز گرديد.

رژيم پهلوي هم در واكنش بــه ايــن فعاليتها؛ به‌رغم اعلام سياست فضاي باز سياسي؛ بــا سركوب و خفقان فعاليتهاي مبارزان را محدودتر كرد. بــه دنبال اجراي ايــن سياست؛ برخي از مبارزان سرشناس بــه تبعيد محكوم شدند كــه آيت‌الله خامنه‌اي هم در زمره‌ي آنان بود. او از ســوي كميسيون امنيت اجتماعي خراسان بــه سه سال تبعيد در ايرانشهر محكوم گرديد[۹۱] و مأموران ساواك در ۲۳ آذر ۱۳۵۶ بــه منزل او يورش برده و او را دستگير و بــه ايرانشهر انتقال دادند. هدف رژيم از ايــن اقدام؛ قطع ارتباط او بــا مردم و مبارزان و بــه دنبال آن؛ عدم توفيق وي در امر مبارزه و افشاگري عليه حكومت بود[۹۲] ... امــا وي بــه علت تعامل بــا اهل تسنن اشتهار و محبوبيتي در ميان مردم ايرانشهر يافت و بــا بهره‌گيري از ايــن فرصتها پيام انقلاب را بــه مردم دورترين نقاط كشور رساند[۹۳] ... سخنرانيهاي او در مسجد آل‌رسول ايرانشهر و رفت و آمد علما و روحانيون مبارز؛ نيروهاي انقلابي و اقشار مختلف مردم بــه منزل او؛ عوامل امنيتي را بر آن داشت كــه فعاليتهاي او را محدود سازند و از رفت و آمد مردم ممانعت به‌عمل آورند[۹۴] .

او در ۱۹ فروردين ۱۳۵۷ در پي كشتار مردم در يزد؛ در نامه‌اي بــه آيت‌الله محمد صدوقي ايــن اقدام وحشيانه‌ي رژيم پهلوي را محكوم كــرد و ضمن ترغيب مردم بــه ادامه‌ي مبارزه؛ ياد شهداي آن حادثه را گرامي داشت[۹۵] ... ايــن نامه بــه صورت اعلاميه در سراسر كشور پخش گرديد[۹۶] .

وقوع سيل در ايرانشهر در ۱۱ تير۱۳۵۷ موقعيتي فراهم آورد تــا آيت‌الله خامنه‌اي بــا توجه بــه تجربيات پيشينش؛ مديريت تنها گروه امدادي را عهده‌دار شود. وي بــا هماهنگي‌هايي كــه بــا روحانيون شهرهاي مختلف از جمله يزد و مشهد داشت؛ توانست كمكهاي مردمي را از اقصا نقاط ايران جذب و در بين سيل‌زده‌ها تقسيم كند[۹۷] .

آيت‌الله خامنه‌اي در دوران تبعيد ارتباط خود را بــا مبارزان و علماي تراز اول مبارزه در شهرهاي ايران حفظ كــرد و پيوسته مكاتباتي درباره‌ي نهضت اسلامي بــا آنان داشت و از ايــن طريق در جريان بسياري از حوادث و رخدادها قرار مي‌گرفت و بــا نامه‌نگاريهاي گوناگون در بسياري از تصميم‌گيريهاي جمعي علما مشاركت مي‌كرد.

تبعيد بــه جيرفت
با اوج‌گيري انقلاب اسلامي در آستانه‌ي ماه رمضان؛ ۲۸ شعبان ۱۳۹۸/ ۲۸ تير۱۳۵۷؛ شماري از طلاب حوزه‌ي علميه‌ي مشهد بــه ادامه‌ي تبعيد آيت‌الله خامنه‌اي اعتراض و خواستار بازگشت وي بــه مشهد شدند كــه بــه دخالت مأموران انتظامي انجاميد[۹۸] ... گسترش فعاليتهاي انقلابي و مردمي آيت‌الله خامنه‌اي در راستاي جهت‌دهي و سامان‌دهي مبارزه در ايرانشهر و مناطق و شهرهاي اطراف از يك سو؛ و محبوبيت و نفوذ روزافزون وي در ميان اقشار مختلف مردم آن سامان از ســوي ديگر؛ مقامات امنيتي را بر آن داشت تــا محل تبعيد وي را بــه جيرفت كــه در مقايسه بــا ايرانشهر دورافتاده و داراي محدوديت‌هاي بيشتري بود؛ تغيير دهند. لذا وي در ۲۲ مرداد بــه جيرفت انتقال يافت[۹۹] .

مبارزات سياسي آيت‌الله خامنه‌اي در جيرفت هم متوقف نماند و او از همان آغاز ورود بــه آن شهر بــا سخنراني در مسجد جامع بــه افشاگري عليه حكومت پهلوي پرداخت. يكي از سخنرانيها؛ كــه در ۱۵ شهريور ۱۳۵۷ صورت گرفت؛ بــه برپايي تظاهرات و سردادن شعارهاي انقلابي توسط مردم منجر شد[۱۰۰] ... ايــن اتفاق زماني روي داد كــه هنوز تظاهرات و راهپيمايي در شهرهاي كوچك معمول نشده بود. او در شمار روحانيون تبعيدي‌اي بود كــه در نامه‌اي بــه آيت‌الله سيدعبدالحسين دستغيب؛ ضمن تشريح حوادث كشور و ذكر جنايات رژيم پهلوي در شيراز؛ مشهد؛ اصفهان و جهرم راهكارهايي را بــراي تداوم نهضت اسلامي تــا سرنگوني حكومت پهلوي ارائه دادند[۱۰۱] ... وي در ايــن دوره؛ مخفيانه عازم كهنوج شده؛ سخنرانيهاي افشاگرانه‌اي ايراد كرد[۱۰۲] .

بازگشت بــه مشهد
با گسترش مبارزات مردمي و ازهم‌گسيختگي اركان رژيم و ناتواني آن در مهار روند انقلاب؛ آيت‌الله خامنه‌اي در اول مهر ۱۳۵۷ از جيرفت بــه مشهد مراجعت كــرد و در آنجا فعاليت‌هاي خود را در امر سامان‌دهي امور انقلاب و تشديد روند مبارزه و پيگيري مسائل گوناگون نهضت ادامه داد[۱۰۳] ... در ايام اقامت امام خميني در فرانسه؛ بــا ارسال تلگرامي بــه همراه برخي از روحانيون مبارز مشهد؛ اقامت موقت امام در فرانسه را عاملي بــراي پديد آمدن موجي از اميد و تصميم و قاطعيت در دل مردم و نشاني از عزم و اراده‌ي راسخ امام در راه نجات امت مسلمان ايران عــنــوان كرده و از ايشان تقاضا كــردنــد دستورات لازم را بــراي ادامه‌ي مبارزه صادر كند. در پايان نــيــز خواستار بازگشت امام خميني بــه ايران شدند[۱۰۴] .

فعاليتهاي مبارزاتي آيت‌الله خامنه‌اي در مشهد در مدت اندكي شتاب بيشتري بــه خود گرفت و او ضمن سازمان‌دهي حركتها و تظاهرات مردمي؛ سخنرانيهاي افشاگرانه‌اي را در اجتماعات مردم مشهد ايراد كرد[۱۰۵] ... در عين ‌حال بــا بيت امام و ديگر مبارزان در ارتباط و مشورت دائم بود. پيرو همين ارتباط بود كــه سيد احمد خميني در ۱۰ آبان ۱۳۵۷ از پاريس بــا آيت‌الله صدوقي تماس گرفت و تمايل امام خميني بــراي ملاقات بــا وي و
برچسب: ،
ادامه مطلب

امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۵:۰۳:۰۷ توسط:myblog موضوع:

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

 

فروغ فرخزاد در دي ماه سال 1313 هجري شمسي در تهران متولد شد. پــس از گذراندن دوره هاي آموزش دبستاني و دبيرستاني بــه هنرستان بانوان رفت و خياطي و نقاشي را فرا گرفت…

شانزده ساله بود كــه بــه يكي از بستگان مادرش-پرويز شاپور كــه پانزده سال از وي بزرگتر بود- علاقه مند شــد و آن دو بــا وجود مخالفت خانواده هايشن بــا هم ازدواج كردند. چندي بعد بــه ضرورت شغل همسرش بــه اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان كاميار ديده بــه جهان گشود. از ايــن سالها بود كــه بــه دنياي شعر روي آورد و برخي از سروده هايش در مجله خواندنيها بــه چاپ رسيد. زندگي مشترك او بسيار كوتاه مدت بود و بــه دليل اختلافاتي كــه بــا همسرش پيدا كــرد بــه زودي بــه متاركه انجاميد و از ديدار تنها فرزندش محروم ماند.

 

زندگينامه فروغ فرخزاد

 

زندگينامه فروغ فرخزاد

 

نخستين مجموعه شعر او بــه نام اسير بــه سال ۱۳۳۱ در حالي كــه هفده سال بيشتر نداشت از چاپ درآمد. دومين مجموعه اش ديوار را در بيست ويك سالگي چاپ كــرد و بــه دليل پاره اي گستاخي ها و سنت شكني ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بيست و دو سال بيشتر نداشت كــه بــه رغم آن ملامت ها سومين مجموعه شعرش عصيان از چاپ درآمد.
فروغ در مجموعه اسير بدون پرده پوشي و بي توجه بــه سنت ها و ارزشهاي اجتماعي آن احوال و احساسات زنانه خود را كــه در واقع زندگي تجربي اوست توصيف مي كند. اندوه و تنهايي و نااميدي و ناباوري كــه براثر سرماخوردگي در عشق در وجود او رخنه كرده اســت سراسر اشعار او را فرا مي گيرد. ارزش هاي اخلاقي را زير پا مي نهد و آشكارا بــه اظهار و تمايل مي پردازد و در واقع مضمون جديدي كــه تــا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته اســت مي آفريند.
در مجموعه ديوار و عصيان نــيــز بــه بيان اندوه و تنهايي و سرگرداني و ناتواني و زندگي در ميان روياهاي بيمارگونه و تخيلي مي پردازد و نسبت بــه هــمــه چيز عصيان مي كند. بدينسان فروغ همان شيوه توللي را بــا زباني ساده و روان امــا كم مايه و ناتوان دنبال مي كند. از لحاظ شكل نــيــز در ايــن سه مجموعه همان قالب چهار پاره را مي پذيرد و گهگاه تنها بــه خاطر تنوع ؛ اندكي از آن تجاوز مي كند.
فروغ از سال ۱۳۳۷ بــه كارهاي سينمايي پرداخت. در ايــن ايام اســت كــه او را بــا ابراهيم گلستان نويسنده و هنرمند آن روزگار همگام مي بينيم. آن دو بــا هم در گلستان فيلم كار مي كردند.
در سال ۱۳۳۸ بــراي نخستين بار بــه انگلستان رفت تــا در زمينه امور سينمايي و تهيه فيلم مطالعه كند. وقتي كــه از ايــن سفر بازگشت بــه فيلمبرداري روي آورد و در تهيه چند فيلم گوتاه بــا گلستان همكاري نزديك و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ بــراي تهيه يك فيلم مستند از زندگي جذاميان بــه تبريز رفت. فيلم خانه سياه اســت كــه بر اساس زندگي جذاميان تهيه شده ؛ يادگاري هنري سفرهاي او بــه تبريز است. ايــن فيلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستيوال اوبرهاوزن ايتاليا جايزه بهترين فيلم مستند را بــه دست آورد.
چهارمين مجموعه شعر فروغ تولدي ديگر بود كــه در زمستان ۱۳۴۳ بــه چاپ رسيد و بــه راستي حياتي دوباره را در مسير شاعري او نشان مي داد. تولدي ديگر ؛ هم در زندگي فروغ و هم در ادبيات معاصر ايران نقطه اي روشن بود كــه ژرفاي شعر و دنياي تفكرات شاعرانه را بــه گونه اي نوين و بي همانند نشان مي داد. زبان شعر فروغ در ايــن مجموعه و نــيــز مجموعه ايمان بياوريم بــه آغاز فصل سرد كــه پــس از مرگ او منتشر شــد ؛ زبان مشخصي اســت بــا هويت و مخصوص بــه خود او. ايــن استقلال را فــقــط نيما دارا بود و پــس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ﴿در شهرهاي بي وزنش﴾ و ايــن تشخيص نحصول كوشش چندين جانبه اوست: نخست سادگي زبان و نزديكي بــه حدود محاوره و گفتار و دو ديگر آزادي در انتخاب واژه ها بــه تناسب نيازمندي در گزارش دريافت هاي شخصي و سه ديگر توسعي كــه در مقوله وزن قائل بود.
فروغ پــس از آنكه در تهيه چندين فيلم ابراهيم گلستان را ياري كرده بود در تابستان ۱۳۴۳ بــه ايتاليا؛ آلمان و فرانسه سفر كــرد و زبان آلماني و ايتاليايي را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگي يونسكو از زندگي او فيلم نيم ساعته تهيه كرد؛ زيــرا شعر و هنر او در بيرون از مرزهاي ايران بــه خوبي مطرح شده بود.
فروغ فروخزاد سي و سه سال بيشتر نداشت كــه در سال ۱۳۴۸ بــه هنگام رانندگي بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهيرالدوله تهران بــه خاك سپرده شد.
افسوس و صد افسوس كــه او ازميان ما رفت روحش شاد ايــن يگانه دردانه شعرادبيات پارسي

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

رفتم ؛ مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهي بجز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد

در وادي گناه و جنونم كشانده بود

رفتم كــه داغ بوسه ي پر حسرت تو را

با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم كــه ناتمام بمانم در ايــن سرود

رفتم كــه بــا نگفته بــه خود آبرو دهم

رفتم ؛ مگو ؛ مگو كــه چرا رفت ؛ ننگ بود

عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده ي خموشي و ظلمت ؛ چو نور صبح

بيرون فتاده بود بــه يكباره راز ما

رفتم ؛ كــه گم شوم چو يكي قطره اشك ِ گرم

در لابلاي دامن شبرنگ زندگي

رفتم كــه در سياهي يك گور بي نشان

فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم

از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال بــه آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز

ديگر سراغ شعله ي آتش ز من مگير

مي خواستم كــه شعله شوم سركشي كنم

مرغي شدم بــه كنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم كــه شبي بي خبر ز خويش

در دامن سكوت بــه تلخي گريستم

نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها

ديدم كــه لايق تو عشق تو نيستم

فروغ فرخزاد

اگر بــه خانه من آمدي بــراي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كــه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

فروغ فرخزاد

كسي مرا بــه آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا بــه ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست

فروغ فرخزاد

همه هستي من آيه تاريكيست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

فروغ فرخزاد

هر چــه دادم بــه او حلالش باد
غير از آن دل كــه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كــه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بــه جامش كرد

فروغ فرخزاد

هيچ صيادي در جوي حقيري كــه بــه گودالي مي ريزد
مرواريدي صيد نخواهد كرد

فروغ فرخزاد

شايد ايــن را شنيده اي كــه زنان
در دل « آري » و « نه » بــه لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند
رازدار و خموش و مكارند

آه ؛ من هم زنم ؛ زني كــه دلش
در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اي اميد محال

فروغ فرخزاد

كاش چــون پاييز بودم
كاش چــون پاييز خاموش وملال انگيز بودم.
برگهاي آرزوهايم , يكايك زرد مي شد,
آفتاب ديدگانم سرد مي شد,
آسمان سينه ام پر درد مي شد
ناگهان توفان اندوهي بــه جانم چنگ مي زد
اشك هايم همچو باران دامنم را رنگ مي زد.
وه … چــه زيبا بود, اگــر پاييز بودم,
وحشي و پر شور ورنگ آميز بودم,
شاعري در چشم من ميخواند …شعري آسماني
در كنارم قلب عاشق شعله مي زد,
در شرار آتش دردي نهاني.
نغمه ي من …

همچو آواري نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته.
پيش رويم :
چهره تلخ زمستان جواني
پشت سر :
آشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گماني.
كاش چــون پاييز بودم

فروغ فرخزاد

ديدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

مي رميدي

مي رهيدي

يادم آمد كــه روزي در ايــن راه

ناشكيبا مرا در پي خويش

ميكشيدي

ميكشيدي

آخرين بار

آخرين لحظه تلخ ديدار

سر بــه سر پوچ ديدم جهان را

باد ناليد و من گوش كردم

خش خش برگهاي خزان را

باز خواندي

باز راندي

باز بر تخت عاجم نشاندي

باز در كام موجم كشاندي

گر چــه در پرنيان غمي شوم

سالها در دلم زيستي تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چيستي تو؟

كيستي تو؟


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۵:۰۱:۱۳ توسط:myblog موضوع:

آشنايي با هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

هوشنگ ابتهاج

 

امير هوشنگ ابتهاج سميعي گيلاني (زادهٔ ۶ اسفند ۱۳۰۶؛ در رشت؛ استان گيلان)؛ متخلص بــه «ه‍. الف سايه»؛ شاعر و موسيقي‌پژوه ايراني است.

زادروز : ۶ اسفند ۱۳۰۶

رشت

محل زندگي : مقيم شهر كلن از سال ۱۹۸۷

مليت : ايران

لقب : ه. الف سايه

 

زندگينامه هوشنگ ابتهاج

 

زندگينامه هوشنگ ابتهاج

 

او در ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد شد. پدرش آقاخان ابتهاج از مردان سرشناس رشت و مدتي رئيس بيمارستان پورسيناي ايــن شهر بود. برادران ابتهاج عموهاي او بودند. هوشنگ ابتهاج دوره تحصيلات دبستان را در رشت و دبيرستان را در تهران گذراند و در همين دوران اولين دفتر شعر خود را بــه نام نخستين نغمه‌ها منتشر كرد. ابتهاج در جواني دلباخته دختري ارمني بــه نام گالي شــد كــه در رشت ساكن بود و ايــن عشق دوران جواني دست مايه اشعار عاشقانه‌اي شــد كــه در آن ايام سرود. بعدها كــه ايران غرق خونريزي و جنگ و بحران شد؛ ابتهاج شعري بــه نام كاروان(ديرست گاليا…)بااشاره بــه همان روابط عاشقانه‌اش در گير و دار مسايل سياسي سرود. ابتهاج مدتي بــه عــنــوان مدير كل شركت دولتي سيمان تهران بــه كار اشتغال داشت.

منزل شخصي سايه كــه از منازل سازماني شركت سيمان اســت در سال ۱۳۸۷ بــا نام خانه ارغوان بــه ثبت سازمان ميراث فرهنگي رسيده‌است. دليل ايــن نامگذاري؛ وجود درخت ارغوان معروفي در حياط ايــن خانه‌است كــه سايه؛ شعر معروف (ارغوان)خود را بــراي آن درخت گفته‌است. ايــن خانه قدمت چنداني ندارد امــا از آنجاكه در زمان سكونت سايه در آن محفل ادبي بزرگان شعر و موسيقي و محل نشست‌هاي آنها بوده‌است داراي ارزش فرهنگي بسيار بالايي است.

سايه در سال ۱۳۴۶ بــه اجراي شعر خواني بر مزار حافظ در جشن هنر شيراز مي‌پردازد كــه دكتر باستاني پاريزي در سفرنامه معروف خود (از پاريز تاپاريس)استقبال بي نظيرشركت كنندگان و هيجان آنها پــس از شنيدن اشعار سايه را شرح مي‌دهدومي نويسد كــه تــا قبل از آن هرگز باور نمي‌كرده‌است كــه مردم از شنيدن يك شعر نو تــا ايــن حد هيجان زده شوند.

ابتهاج از سال۱۳۵۰ تــا ۱۳۵۶ سرپرست برنامه گل‌ها در راديوي ايران (پس از كناره گيري داوود پيرنيا) و پايه‌گذار برنامه موسيقايي گلچين هفته بود. تعدادي از غزل‌ها؛ تصنيف‌ها و اشعار نيمايي او توسط موسيقي‌دانان ايراني نظيرشجريان ناظري حسين قوامي اجرا شده‌است. تصنيف خاطره انگيز تو اي پري كجايي و تصنيف سپيده(ايران ايسراي اميد)از اشعار سايه‌است. سايه بعد از حادثه ميدان ژاله (۱۷ شهريور۱۳۵۷)به همراه محمدرضا لطفي؛محمدرضا شجريان و حسين عليزاده؛ بــه نشانه اعتراض از راديو استعفا داد.

از مهم‌ترين آثار هوشنگ ابتهاج تصحيح او از غزل‌هاي حافظ اســت كــه بــا عــنــوان «حافظ بــه سعي سايه» نخستين بار در ۱۳۷۲ بــه چاپ رسيد و بار ديگر بــا تجديدنظر و تصحيحات تازه منتشر شد. سايه سالهاي زيادي را صرف پژوهش و حافظ شناسي كرده كــه ايــن كتاب حاصل تمام آن زحمت هاست كــه سايه در مقدمه آنرا بــه همسرش پيشكش كرده‌است.

آثار

سايه هم در آغاز؛ همچون شهريار؛ چندي كوشيد تــا بــه راه نيما برود؛ اما؛ نگرش مدرن و اجتماعي شعر نيما؛ بــه ويژه پــس از سرايش ققنوس؛ بــا طبع او كــه اساسا شاعري غزلسرا بود؛ همخواني نداشت. پــس راه خود را كــه همان سرودن غزل بود؛ دنبال كرد.

سايه در سال ۱۳۲۵ مجموعهٔ «نخستين نغمه‌ها» را؛ كــه شامل اشعاري بــه شيوهٔ كهن است؛ منتشر كرد. در ايــن دوره هنوز بــا نيما يوشيج آشنا نشده بود. «سراب» نخستين مجموعهٔ او بــه اسلوب جديد است؛ امــا قالب همان چهارپاره‌است بــا مضموني از نوع تغزل و بيان احساسات و عواطف فردي؛ عواطفي واقعي و طبيعي. مجموعهٔ «سياه مشق»؛ بــا آنكه پــس از «سراب» منتشر شد؛ شعرهاي سالهاي ۲۵ تــا ۲۹ شاعر را دربرمي‌گيرد. در ايــن مجموعه؛ سايه تعدادي از غزل‌هاي خود را چاپ كــرد و توانايي خويش را در سرودن غزل نشان داد تــا آنجا كــه مي‌توان گــفــت تعدادي از غزل‌هاي او از بهترين غزل‌هاي ايــن دوران بــه شمار مي‌رود.

سايه در مجموعه‌هاي بعدي؛ اشعار عاشقانه را رها كــرد و بــا كتاب شبگير خود كــه حاصل سال‌هاي پر تب و تاب پيش از سال ۱۳۳۲ اســت بــه شعر اجتماعي روي آورد. مجموعهٔ «چند برگ از يلدا» راه روشن و تازه‌اي در شعر معاصر گشود.

سايه پــس از درگذشت دردناك احسان طبري در بهار ۱۳۶۸؛ مثنوي معروف و تاثيرگذار «قصه خون دل» را بــه ياد و در رثاي او سرود.

خاطرات

هوشنگ ابتهاج سال ۱۳۹۱ در ۸۵ سالگي خاطرات خود را در گفتگو بــا ميلاد عظيمي در كتاب پير پرنيان انديش عــنــوان كرد. در ايــن كتاب هوشنگ ابتهاج بــه بيان عقايد و نظرات خود درباره بسياري از چهره‌هاي بــه نام موسيقي؛ شعر و سياست در زمان خود مي‌پردازد. او در ايــن كتاب تائيد مي‌كند كــه آزادي‌اش از زندان در سال ۱۳۶۳ بعد از نامه محمدحسين شهريار بــه آيت‌الله خامنه‌اي و بيان ايــن نكته كــه «وقتي سايه را زنداني كردند؛ فرشته‌ها بر عرش الهي گريه مي‌كنند» صورت گرفته‌است. ابتهاج يك سال بعد از زندان آزاد مي‌شود.

اخراج از كانون نويسندگان ايران

در سال ۱۳۵۸ خورشيدي؛ هيات دبيران كانون نويسندگان ايران كــه عبارت بودند از باقر پرهام؛ احمد شاملو؛ محسن يلفاني؛ غلامحسين ساعدي و اسماعيل خوئي تصميم بــه اخراج هوشنگ ابتهاج؛ به‌آذين؛ سياوش كسرائي؛ فريدون تنكابني و برومند گرفتند. ايــن تصميم نهايتا بــه تاييد مجمع عمومي كانون نويسندگان ايران رسيد و منجر بــه اخراج كل عناصر توده‌اي؛ بــه همراه ايــن پنج تن؛ از كانون نويسندگان ايران شد.

 

اشعار هوشنگ ابتهاج

 

اشعار هوشنگ ابتهاج

 

ديري ست كــه از روي دل آراي تو دوريم
محتاج بيان نـيـسـت كــه مشتاق حضوريم

تاريك و تهي پشت و پــس اينه مانديم
هر چند كــه همسايه ي آن چشمه ي نوريم

خورشيد كجا تابد از ايــن دامگه مرگ
باطل بــه اميد سحري زين شب گوريم

زين قصه ي پر غصه عجب نـيـسـت شكستن
هر چند كــه بــا حوصله ي سنگ صبوريم

گنجي ست غم عشق كــه در زير سرماست
زاري مكن اي دوست اگــر بي زر و زوريم

با همت والا كــه برد منت فردوس ؟
از حور چــه گويي كــه نه از اهل قصوريم

او پيل دماني ست كــه پرواي كسش نيست
ماييم كــه در پاي وي افتاده چو موريم

آن روشن گويا بــه دل سوخته ي ماست
اي سايه ! چرا در طلب آتش طوريم

ه.ا.سايه (هوشنگ ابتهاج)

بگرديد ؛ بگرديد ؛ درين خانه بگرديد
ديرن خانه غريبند ؛ غريبانه بگرديد
يكي مرغ چمن بود كــه جفت دل من بود
جهان لانه ي او نيتس پي لانه بگرديد
يكي ساقي مست اســت پــس پرده نشسته ست
قدح پيش فرستاد كــه مستانه بگرديد
يكي لذت مستي ست ؛ نهان زير لب كيست ؟
ازين دست بدان دست چو پيمانه بگرديد
يكي مرغ غريب اســت كــه باغ دل من خورد
به دامش نتوان يافت ؛ پي دانه بگرديد
نسيم نفس دوست بــه من خورد و چــه خوشبوست
همين جاست ؛ همين جاس ؛ هــمــه خانه بگرديد
نوايي نشنيده ست كــه از خويش رميده ست
به غوغاش مخوانيد ؛ خموشانه بگرديد
سرشكي كــه بر آن خك فشانديم بن تك
در ايــن جوش شراب اســت ؛ بــه خمخانه بگرديد
چه شيرين و چــه خوشبوست ؛ كجا خوابگه اوست ؟
پي آن گل پر نوش چو پروانه بگرديد
بر آن عق بخنديد كــه عشقش نپسنديد
در ايــن حلقه ي زنجير چو ديوانه بگرديد
درين كنج غم آباد نشانش نتوان ديد
اگر طالب گنجيد بــه ويرانه بگرديد
كليد در اميد اگــر هست شماييد
درين قفل كهن سنگ چچو دندانه بگرديد
رخ از سايه نهفته ست ؛ بــه افسون كــه خفته ست ؟
به خوابش نتوان ديد ؛ بــه افسانه بگرديد
تن او بــه تنم خورد ؛ مرا برد ؛ مرا برد
گرم باز نياورد ؛ بــه شكرانه بگرديد

ه.ا.سايه (هوشنگ ابتهاج)

چه فكر ميكني

كه بادبان شكسته؛ زورق بــه گل نشسته‌اي اســت زندگي

در ايــن خراب ريخته

كه رنگ عافيت از او گريخته

به بن رسيده ؛ راه بسته ايست زندگي

چه سهمناك بود سيل حادثه

كه همچو اژدها دهان گشود

زمين و آسمان ز هم گسيخت

ستاره خوشه خوشه ريخت

و آفتاب

در كبود دره ‌هاي آب  غرق شد

هوا بد است

تو بــا كدام باد ميروي

چه ابرتيره اي گرفته سينه تو را

كه بــا هزار سال بارش شبانه روز هم

دل تو وا نمي شود

تو از هزاره هاي دور آمدي

در ايــن درازناي خون فشان

به هرقدم نشان نقش پاي توست

در ايــن درشت ناي ديو لاخ

زهر طرف طنين گامهاي ره گشاي توست

بلند و پست ايــن گشاده دامگاه ننگ و نام

به خون نوشته نامه وفاي توست

به گوش بيستون هنوز

صداي تيشه‌هاي توست

چه تازيانه ها كــه بــا تن تو تاب عشق آزمود

چه دارها كــه از تو گشت سربلند

زهي كــه كوه قامت بلند عشق

كه استوار ماند در هجوم هــر گزند

نگاه كن هنوز ان بلند دور

آن سپيده آن شكوفه زار انفجار نور

كهرباي آرزوست

سپيده اي كــه جان آدمي هماره در هواي اوست

به بوي يك نفس در ان زلال دم زدن

سزد اگــر هزار باز بيفتي از نشيب راه و باز

رو نهي بدان فراز

چه فكر ميكني

جهان چو ابگينه شكسته ايست

كه سرو راست هم در او

شكسته مينمايد

چنان نشسته كوه

در كمين ايــن غروب تنگ

كه راه

بسته مينمايدت

زمان بيكرانه را تو بــا شمار گام عمر ما مسنج

به پاي او دمي اســت ايــن درنگ درد و رنج

بسان رود كــه در نشيب دره سر بــه سنگ ميزند

رونده باش

اميد هيچ معجزي ز مرده نيست
زنده باش

هوشنگ ابتهاج

امروز
نه آغاز و نه انــجـام جهان است
اي بس غم و شادي؛ كــه پــس پرده نهان است
گر مرد رهي ؛ غم مخور از دوري و ديري
داني كــه رسيدن هنر گام زمان است
تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي
بنگر كــه ز خون تو بــه هــر گام نشان است
آبي كــه بر آسود ؛ زمينش بخورد زود
دريا شــود آن رود كــه پيوسته روان است
از روي تو دل كندنم آموخت زمانه
اين ديده از ان روست كــه خونابه فشان است
دردا و دريغا كــه در ايــن بازي خونين
بازيچه ايام دل آدميان است…هوشنگ ابتهاج

فرياد كــه از عمر جهان هــر نفسي رفت
ديديم كزين جمع پراكنده كسي رفت
شادي مكن از زادن و شيون مكن از مرگ
زين گونه بسي آمد و زين گونه بسي رفت  هوشنگ ابتهاج

وه؛ چــه شيرين است.
رنج بردن بــا فشردن؛
در ره يك آرزو مردانه مردن!
و اندر اميد بزرگ خويش
با سرو زندگي‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگــر بايد
زندگاني را بخون خويش رنگ آرزو بخشيد
و بخون خويش نقش صورت دلخواه زد بر پرده اميد؟ هوشنگ ابتهاج

چند ايــن شب و خاموشي ؟ وقت اســت كــه برخيزم
وين آتش خندان را بــا صبح برانگيزم

گر سوختنم بــايــد افروختنم بايد
اي عشق يزن در من كز شعله نپرهيزم

صد دشت شقايق چشم در خون دلم دارد
تا خود بــه كجا آخر بــا خك در آميزم

چون كوه نشستم من بــا تاب و تب پنهان
صد زلزله برخيزد آنگاه كــه برخيزم

برخيزم و بگشايم بند از دل پر آتش
وين سيل گدازان را از سينه فرو ريزم

چون گريه گلو گيرد از ابر فرو بارم
چون خشم رخ افزود در صاعقه آويزم

اي سايه ! سحر خيزان دلواپس خورشيدند
زندان شب يلدا بگشايم و بگريزم

هوشنگ ابتهاج

تا تو بــا مني زمانه بــا من است

بخت و كام جاودانه بــا من است

تو بهار دلكشي و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه بــا من است

ياد دلنشينت اي اميد جان

هر كجا روم روانه بــا من است

ناز نوشخند صبح اگــر توراست

شور گريه ي شبانه بــا من است

برگ عيش و جام و چنگ اگرچه نيست

رقص و مستي و ترانه بــا من است

گفتمش مراد من بــه خنده گفت

لابه از تو و بهانه بــا من است

گفتمش من آن سمند سركشم

خنده زد كــه تازيانه بــا من است

هر كسش گرفته دامن نياز

ناز چشمش ايــن ميانه بــا من است

خواب نازت اي پري ز سر پريد

شب خوشت كــه شب فسانه بــا من است

هوشنگ ابتهاج :

زين گونه‌ام كــه در غم غربت شكيب نيست

گر سر كنم شكايت هجران غريب نيست

جانم بگير و صحبت جانانه‌ام ببخش

كز جان شكيب هست و ز جانان شكيب نيست

گم گشته‌ي ديار محبت كجا رود؟

نام حبيب هست و نشان حبيب نيست

عاشق منم كــه يار بــه حالم نظر نكرد

اي خواجه درد هست و ليكن طبيب نيست

در كار عشق او كــه جهانيش مدعي است

اين شكر چــون كنيم كــه ما را رقيب نيست

جانا نصاب حسن تو حد كمال يافت

وين بخت بين كــه از تو هنوزم نصيب نيست

گلبانگ سايه گوش كن اي سرو خوش خرام

كاين سوز دل بــه نـاله‌ي هــر عندليب نيست

* ايــن شعر را محمد اصفهاني بصورت ترانه اجرا كرده است.


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۹:۳۶ توسط:myblog موضوع:

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار

 

نام :محمدتقي
نام خانوادگي :بهار
تاريخ تولد :1265
محل تولد :مشهد

وي در سال 1265 در مشهد چشم بــه جهان گشود.پدرش ميرزا محمدكاظم صبوري نام دارد. او از چهار سالگي بــه مكتبخانه رفت و تحصيلاتش را آغاز نمود ... در سال 1272 بــا شاهنامه از طريق پدرش آشنا شــد و در همين سال اولين شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و از پدر خود جايزه دريافت كرد. وي از سال 1273 تــا 1278 تحصيلاتش را در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نــيــز مي آموخت.در سال 1280 پدرش كــه او را از شاعري منع و بــه كاسبي تشويق كــرد امــا او دنباله كار شعر را رها نكرد.در سال 1283 پدرش فوت شــد و مسئوليت سرپرستي خانواده بــه دوش بهار افتاد ولــي او تحصيلات ادبي خود را بــا وجود تمام مشكلاتي كــه داشت ادامه داد و در همان سال لقب پدرش ؛ ملك الشعرايي آستان قدس را از مظفرالدين شاه دريافت كرد.

 

زندگينامه ملك الشعراي بهار

زندگينامه ملك الشعراي بهار

 

در سال 1329 بهار بــه بيماري سل مبتلا شد. بــه رياست او در تهران «جمعيت ايراني هواداران صلح» تشكيل شــد و بــا وزارت فرهنگ نــيــز قراردادي بــراي تأليف كتاب «سبك شناسي شعر فارسي» بست كــه بــه علت بيماري ناتمام ماند.همچنين قصيده «جغد جنگ» را در ستايش صلح سرود.بهار سرانجام در سال 1330 بر اثر بيماري سل درگذشت.پيكر او از مسجد سپهسالار تــا آرامگاه ظهير الدوله در شميران تشييع و در همانجا بــه خاك سپرده شد.
كتاب ها:

احوال فردوسي
تاريخ تطور شعر فارسي
تاريخ مختصر احزاب سياسي
چهارخطابه
دستور پنج استاد
ديوان اشعار
زندگاني ماني
سبك شناسي
شعر در ايران
قبر امام رضا (ع)
فردوسي نامه
يادگار زريران

تصحيح ها:

تاريخ بلعمي
تاريخ سيستان
رساله نفس
شاهنامه فردوسي
مجمل التواريخ و القصص
منتخب جوامع الحكايات و لوامع الروايات عوفي

 

اشعار ملك الشعراي بهار

 

اشعار ملك الشعراي بهار

 

يا كــه بــه راه آرم ايــن صيد دل رميده را
يا بــه رهت سپارم ايــن جان بــه لب رسيده را
يا ز لبت كنم طلب قيمت خون خويشتن
يا بــه تو واگذارم ايــن جسم بــه خون تپيده را
كودك اشك من شــود خاك‌نشين ز ناز تو
خاك‌نشين چرا كني كودك نازديده را؟
چهره بــه زر كشيده‌ام؛ بهر تو زر خريده‌ام
خواجه! بــه هيچ‌كس مده بندهٔ زر خريده را
گر ز نظر نهان شوم چــون تو بــه ره گذر كني
كي ز نظر نهان كنم؛ اشك بــه ره چكيده را؟
گر دو جهان هوس بود؛ بي‌تو چــه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود؛ طاير پر بريده را
جز دل و جان چــه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترك كمين گشاده و شوخ كمان كشيده را
خيز؛ بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوي قصهٔ ناشنيده را

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

شمعيم و دلي مشعله‌افروز و دگر هيچ
شب تــا بــه سحر گريهٔ جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار؛ كــه دادند
در پرده يكي وعدهٔ مرموز و دگر هيچ
خواهي كــه شوي باخبر از كشف و كرامات
مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
زين قوم چــه خواهي؟ كــه بهين پيشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و كفن‌دوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم كــه اينجاست
لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر؛ بهار از هــمــه گيتي
ديدار رخ يار دل‌افروز و دگر هيچ

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

رخ تو دخلي بــه مه ندارد
كه مه دو زلف سيه ندارد
به هيچ وجهت قمر نخوانم
كه هيچ وجه شبه ندارد
بيا و بنشين بــه كنج چشمم
كه كس در ايــن گوشه ره ندارد
نكو ستاند دل از حريفان
ولي چــه حاصل؟ نگه ندارد
بيا بــه ملك دل ار تواني
كه ملك دل پادشه ندارد
عداوتي نيست؛ قضاوتي نيست
عسس نخواهد؛ سپه ندارد
يكي بگويد بــه آن ستمگر :
« بهار مسكين گنه ندارد؟»

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم كرد
خلق را از طره‌ات آشفته‌تر خواهيم كرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست
پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم كرد
جان اگــر بايد؛ بــه كويت نقد جان خواهيم يافت
سر اگــر بايد؛ بــه راهت ترك سر خواهيم كرد
هركسي كام دلي آورده در كويت بــه دست
ما هم آخر در غمت خاكي بــه سر خواهيم كرد
تا كــه ننشيند بــه دامانت غبار از خاك ما
روي گيتي را ز آب ديده تر خواهيم كرد
يا ز آه نيمشب؛ يــا از دعا؛ يــا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهيم كرد
لابه‌ها خواهيم كردن تــا بــه ما رحم آوري
ور بــه بي‌رحمي زدي؛ فكر دگر خواهيم كرد
چون بهار از جان شيرين دست برخواهيم داشت
پس سر كوي تو را پرشور و شر خواهيم كرد


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۸:۲۵ توسط:myblog موضوع:

آشنايي با مريم حيدرزاده

مريم حيدرزاده

مريم حيدرزاده

زادروز : ۲۹ آبان ۱۳۵۶
پيشه : شاعر ؛ ترانه‌سرا ٬ نويسنده ؛ نقاش
مريم حيدرزاده متولد ۲۹ آبان ۱۳۵۶ نقاش ٬ نويسنده ٬ شاعر و ترانه‌سراي ايراني است.
مريم حيدرزاده كــه بينايي خود را بر اثر چند عمل جراحي در كودكي از دست داد؛ در اواخر دههٔ ۷۰ بــا نوشتن شعرهايي بــه سبك محاوره‌اي و بــا به‌كارگيري كلمات ساده و روان شهرت يافت. بسياري از خوانندگان داخل كشور و همچنين خوانندگان فارسي زبان در بيرون از ايران از ترانه‌هاي او در آهنگ‌هايشان استفاده‌كرده‌اند.

 

بيوگرافي مريم حيدرزاده

 

بيوگرافي مريم حيدرزاده

 

گفتگويي كوتاه بــا مريم حيدرزاده

متولد چــه سالي هستي:
مريم حيدرزاده: متولد ۲۹ آبان سال ۱۳۵۶ در بيمارستان شهداي تهران بــه دنيا آمدم.

از چــه سني شعر مي گفتي؟
مريم حيدرزاده: هميشه مادرم تعريف مي كــنــد كــه از سه , چهار سالگي جملاتي را كــه مي گفتم آخرشان يك شباهتي بــه هم داشت البته خودم كــه يادم نمي آيد. ولــي از ۸ سالگي يادم هست كــه شعر مي گفتم و شعرهايم را بــه كمك معلم هايم تصحيح مي كردم.

شروع كار حرفه ايت از كجا بود؟
مريم حيدرزاده: شروع كار حرفه اي من درسال ۷۵ بــا يك برنامه تلوزيوني بــه نام بــا طراوت بــه كارگرداني آقاي كاشاني بود كــه خيلي بــه ايشان سلام ميرسانم و تشكر مي كنم چــون بــراي من زحمات زيادي كشيدند. اجرا بخش عربي ايــن برنامه بــا من بود بعد اولين كتابم بــه نام پروانه ات خواهم ماند در ارديبهشت ۷۷ منتشر كردم. سال ۷۸ كتاب مال تمام من, سال ۷۹ تقصير من نبود, سال ۸۰ مجموعه نامه هاي عاشقانه , سال ۸۱ بــا تو يــا هيچ كس, سال ۸۲ ديگر ميذارمت كنار, سال ۸۳ مجموعه نثر ايــن نامه هايي كــه پاره كردي و پاييز ۸۳ كتاب اون يكي رو جز من.

اولين كاستي را كــه دكلمه كردي كدام بود؟
مريم حيدرزاده: انتشارات كتاب بــه پيشنهاد آقاي كاشاني كارگردان برنامه بــا طراوت بود. وقتي استقبال از ايــن برنامه را ديدند خيلي اصرار كــردنــد كــه كتاب منتشر كنم. بعد از آن هم پيشنهاد كــردنــد چــون سبك خواندنت بــا سبك هاي ديگر متفاوت اســت بهتر اســت اشعارت را بخواني ايــن طوري مخاطب بيشتري پيدا مي كني من هم اشعارم را در (( مثل هيچ كس)) اولين كاستي بود كــه دكلمه كردم و سال ۸۰ دومين كاستم بــه خاطر تولدت بــا آهنگسازي فريبرز لاچيني بود كــه فــقــط دكلمه من بود.

دوست داري كدام خواننده اشعارت را بخواند؟
مريم حيدرزاده: روي ايــن مسئله تعصب ندارم كــه كدام خواننده اشعار من را بخواند. ولــي هــر كس صدايش قشنگتر باشد و بــا اشعار من ارتباط برقرار كــنــد من بــا او همكاري مي كنم, ولــي خواننده اي كــه خيلي محبوب من اســت و بيشتر از هــمــه در كار كردن بــا ايشان راحت تر هستم آقاي عصار است, چــون بــه صدايشان علاقه مند هستم ولــي تــا بــه حال پيش نيامده بــا هم همكاري كنيم شايد بــه دليل متقاوت بودن سبك خواندنشان باشه و شعرهايي كــه انتخاب مي كــنــد بــا شعرهاي من فرق مي كند, ولــي خب خودشان مي دانند كــه من صدايشان را خيلي دوست دارم و حتما هم نبايد كــه شعرهاي من را بخوانند.!!

كدام اشعارت را بيشتر دوست داري؟

مريم حيدرزاده: هــمــه شعرهايم را دوست دارم, ولــي قشنگترين شعري كــه گفتم يك نامه بي جواب و سلام بهونه قشنگم بــراي زندگي بود كــه از هــمــه بيشتر دوستش دارم و از بين ترانه ها(نفرين ) آقاي چاووشي را دوست دارم. شعر من را خيلي زيبا خواندند و من از اينجا از ايشان تشكر مي كنم كار آقاي اعتمادي هم خوب است.

تنهايي را دوست داري؟
مريم حيدرزاده: آره , تنهايي را دوست دارم همان طور كــه مي دانيد اكثر شعرا عاشق تنها هستند؛ عاشق تنهايي ام , چــون هــر چيزي كــه خلوت آدم را بــه هم بزند و من را اذيت كــنــد از آن بيزارم. تنهايي نعمت بزرگي اســت و اكثر شبها شعر مي گويم, چــون بــا سكوتش سازگارتر هستم.

موضوعات شعرهايت را چگونه انتخاب مي كني؟
مريم حيدرزاده: ترجيح مي دهم موضوعي را كــه در خلوت خودم و در تنهايي ام بــه ذهنم مي رسد را بنويسم تــا اينكه در مورد چيزي كــه بــه من گفته مي شود, چــون هــر موضوعي كــه بــه آدم پيشنهاد شــود راحت مي شــود نوشت ولــي چيزي كــه بــه ذهن آدم بيايد دلنشين تر است.

چه شعراي ايراني را دوست داري؟
مريم حيدرزاده: حافظ از آن شاعرهايي اســت كــه من خيلي دوستش دارم و خيلي هم بــه فال حافظ اعتقاد دارم. هميشه بــراي كوچكترين كاري كــه بخواهم انــجـام بدهم فال حافظ مي گيرم. ما شبي دست بر آريم و دعايي مي كنيم/ غم هجران تو را چاره بــه جايي مي كنيم.
اشعار نيما, فروغ و مولانا را هم هــر روز مي خوانم.

از روحيات خودت بگو؟
مريم حيدرزاده: برعكس هــمــه از فصل بهار بدم مي آيد. عاشق پاييزم امــا ماه ارديبهشت را خيلي دوست دارم. گل سرخ و رنگ قرمز را دوست دارم از رنگ آبي متنفرم. از سفر كردن خوشم نمي آيد مگر قصدم كره ماه باشد. خيلي احساساتي و هيجاني هستم و بــه عشقي كــه دارم خيلي حسود و انحصار طلبم و در بدترين شرايط , نوشتن آرومم مي كند.

از چــه ورزشي خوشت مي ايد؟
مريم حيدرزاده: فوتبال و اسكي ورزشهاي مورد علاقه من است. شديدا طرفدار پرسپليسي هستم و پرسپوليسي ها را دوست دارم, ولــي متعصب ترين آنها علي انصاريان است. علاقه ام بــه پرسپوليس بــه حدي اســت كــه در بازي هاي مهم من بــه اردوي آنها مي روم .
از خارجي ها هم منچستر و رئال مادريد و ميلان ايتاليا تيم هاي خوبي هستند و بازي هايشان را دنبال مي كنم.

رشته اي را كــه انتخاب كردي دوست داري؟
مريم حيدرزاده: كلاس پنجم ابتدايي كــه بودم دوست داشتم پزشك بشوم ولــي در دوره دبيرستان تصميمم عوض شد. در دانشگاه رشته حقوق خواندم ولــي رشته ام را اصلا دوست ندارم.

از چــه فيلمي خوشت مي آيد؟
مريم حيدرزاده: بهترين فيلم من ليلا ساخته داريوش مهرجويي اســت ... بيشتر فيلم هايي كــه ساخته مي شــود فيلم هاي خوبي نيستند. بازيگرهاي مورد علاقه ام : ليلا حاتمي , علي مصفا, محمد رضا فروتن و عرب نيا هستند.

در آخر حرفي داري بگوييد؟
مريم حيدرزاده: آرزو مي كنم هــمــه بــه آرزوهايي كــه نرسيدند برسند.

 

اشعار مريم حيدرزاده

 

اشعار مريم حيدرزاده

 

اگه تو از پيشم بري سر بــه بيابون مي ذارم

هر چي گل شقايقه رو خاك مجنون مي ذارم

اگه تو از پيشم بري من خودم و گم مي كنم

به عمر تو رو شرمنده حرفاي مردم مي كنم

اگه تو از پيشم بري دل رو بــه دريا مي زنم

غرور خورشيد و بــا برف آرزوها مي شكنم

اگه تو از پيشم بري كار من آوارگيه

خلاصه شو واست بگم كــه آخر زندگيه

اگه بري شكايت تو رو بــه دريا ميكنم

شقايقاي عالم و من بي تو رسوا ميكنم

اگه تو از پيشم بري زندگي خاكستريه

فرداش يكي خبر مي ده دلت پيش ديگريه

اگه تو از پيشم بري شمعدونيا دق ميكنن

شكايت چشم تو رو بــه مرغ عاشق ميكنن

اگه بري پرستوها از زندگيشون سير ميشن

آهوا توي دام صياداي پير اسير مي شن

اگه بري دريا پر از اشك و نياز ماهياس

شباي شهرمون مثه چشماي عاشقت سياس

اگه بري يه شب تو خواب دريا رو آتيش مي زنم

نردبون آسمون و بــا هــر چي نوره مي شكنم

اگه بري پروانه ها شمعا رو خاموشن ميكنن

قنرياي قفسي دل و فراموش ميكنن

اگه بري پلك گلا از غم عشق تو تره

يكي مثه من دلش از چشماي تو بي خبره

اگه تو از پيشم بري پنجرمون بسته ميشه

يه دل بــا صد تــا آرزو از زندگي خسته ميشه

اگه بري مجنون ديگه از من و تو نميگذره

نرو بذار ببينمت باز از كنار پنجره

اگه بري من مي مونم بــا بازي هاي سرنوشت

كه من رو تو دوزخ گذاشت ترو فرستاد بــه بهشت

اگه بري بــه آسمون شب شكايت ميكنم

يه شب مي شينم بــا خدا تــا صبح خلوت ميكنم

اگه بري پرنده ها بر نمي گردن بــه لونه

بي تو كدوم پرنده اي راه خودش رو مي دونه

اگه تو از پشم بري تو ابرا غوغا ميكنم

براي مردن گلا بهونه پيدا ميكنم

اگه تو از پيشم بري ياسا ترك بر ميدارن

شبنما رو گل رز مگه حــتـي طاقت ميارن

اگه بري مردم منو بــه هم ديگه نشون مي دن

مي پرسن از همديگه كــه چي راجع من شنيدن

اگه بري هــمــه ميگن عشق من و تو هوسه

بمون بــا هم نشون بديم كــه عشق ما مقدسه

اگه بري مي لرزه فرهاد و ستون بيستون

به خاطر اونم شده تو تــا ابد پيشم بمون

اگه بري مي گن ديدي ايــن آخر و عاقبتش

ما هيچ كدوم و نمي خوايم نه رنج و ئنه محبتش

اگه بري نمي دونن شايد واست خوشبختيه

نمي دونن لذتت بعضي خوشيا تو سختيه

اگر چــه وقتي تو بري ديگه من و نمي بيني

اگه بخواي هم مي بــايــد تــا فصل محشر بشيني

اما تورو جوون خودت كــه از هــمــه عزيزتري

با يك نگاهت منو تــا اوون ور دنيا مي بري

اگه ميشه بري يه جا بــه آرزوهات برسي

يا كــه دور از چشماي من قلب تو دادي بــه كسي

برو منم بــا يد تو زندگي رو سر ميكنم

گاهي بــه اشتياق تو قلبم و پر پر ميكنم

عيدا كــه شــد عشق تو رو تو قلب هفت سين مي چينم

با اينكه رفتي باز تو رو كنار هفت سين مي بينم

غصه نخور دنياي ما سمبل بي وفاييه

هر چي من و تو مي كشيم تقصير آشناييه

راستي اگه بخواي بري ايــن جوري طاقت مي يارم

خودم بــايــد دست تو رو دست غربت بذارم

اگه بري دنبال تو ميام تــا اوج آسمون

اون وقت مي بينم هــمــه رو پــس تو نرو پيشم بمون

دلت مي خواد اگه يه روز بدون من مي رفتي يه جا

دنبال مهربونيات آواره شم تو كوچه ها

اگه بري يه وقت مي كي مي بيني مريم نداري

اون وقت بــايــد دسته گل و رو خاك مريم بذاري

اگه بري بيداي مجنون و پريشون مي كنم

سقف دل و بر سر آرزوها ويرون ميكنم

اگه بري اينجا يه دل بمون كــه صاحب اون مريمه

اگه بري دعاي من بازم مي ياد پشت سرت

من بــه فداي تو و عشق تو و فكر سفرت

سلام اي بي وفا ؛‌ اي بي ترحم

سلام اي خنجر حرفاي مردم

سلام اي آشنا بــا رنگ خونم

سلام اي دشمن زيباي جونم

بازم نامه مي دم بــا سطر قرمز

آخه ايــن بار شده من بــا تو هرگز

نمي خوام حالتو حــتـي بدونم

تعجب مي كني آره همونم

هموني كــه زموني قلبشو باخت

همون كــه از تو يك بت ؛‌ يك خدا ساخت

هموني كــه برات هــر لحظه مي مرد

كه ذكر نامتو بي جون نمي برد

همونم كــه مي گفتم نازنينم

بميرم امــا اشكاتو نبينم

همون كــه دست تو؛‌ مهر لباش بود

اگه زانو نمي زد غم باهاش بود

حالا آروم نشستم روي زانوم

ولي ديگه گذشت اون حرفا؛‌ خانوم

تعجب مي كني آره عجيبه

مي خوام دور شم ازت خيلي غريبه

خيال كردي هميشه زير پاتم؟

با ايــن نامرديات بازم باهاتم؟

برات كافي نبود حــتـي جوونيم

تموم شــد آره گم شــد مهربونيم

ديگه هــر چي كشيدم بسه دختر

نمي بينيم همو ايــن خوبه؛‌ بهتر

ديگه بسه برام هــر چي كشيدم

فريبي بود كــه من از تو نديدم

دروغي هست نگفته مونده باشه؟

كسي هست تو خيال تو نباشه؟

عجب حــتـي دريغ از يك محبت

دريغ از يك سر سوزن صداقت

دريغ از يك نگاه عاشقونه

دريغ از يك سلام بي بهونه

نه نفرينت چرا؛ ايــن رسم ما نيست

اگر چــه ايــن چيزا درد شما نيست

گل بيتا چرا اخمات توهم شد؟

چيه توهين بــه ذات محترم شد؟

ديگه كوتاه كنم بــا يك خداحافظ

كه عشق ما رسيد بــه سد هرگز

زندگي پر از سواله مي دونم

رسيدن بــه تو خياله مي دونم

تو ميگي يه روزي مال من ميشي

اما موندت محاله مي دونم

تو ميگي شبا دعامون مي كني

چشمه چات زلاله مي دونم

توي آسمون سرنوشت ما

ماه كامل مه لاله مي دونم

تو ميگي پرنده شيم بريم هوا

غصه ما دو تــا باله مي دونم

چشم من پر از غم نبودنت

دل تو پر از ملاله مي دونم

طاقتم ديگه داره تموم ميشه

صبر تو رو بــه زواله مي دونم

آره مي ري و نمي پرسي كــه اين

دل عاشق در چــه حاله مي دونم

اين روزا عادت هــمــه رفتن ودل شكستنه
درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه
اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه
گرداي رو آينه ها فــقــط غم زندگيه
اين روزا درد عاشقا فــقــط غم نديدنه
مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه
اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه
آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه
اين روا آسمونمون پر از شكسته باليه
جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه
اين روزا كار آدما دلهاي پاك رو بردنه
بعدش اونو گرفتن و بــه ديگري سپردنه
اين روزا كار آدما تو انتظار گذاشتنه
ساده ترين بهانشون از هم خبر نداشتنه
اين روزا سهم عاشقا غصه و بي وفاييه
جرم تمومشون فــقــط لذت آشناييه
اين روزا توي هــر قفس يكي دو تــا قناريه
شبها غم قناريها تو خواب خونه جاريه
اين روزا چشماي هــمــه غرق نياز شبنمه
رو گونه هــر عاشقي چند قطره بارون غمه
اين روزا ورد بچه ها بازي چرخ و فلكه
قلباي مثل دريامون پر از خراش و تركه
اين روزا عادت گلها مرگ و بهونه كردنه
كار چشماي آدما دل رو ديونه كردنه
اين روزا كار رويامون از پونه خونه ساختنه
نشونه پروانگي زندگي ها رو باختنه
اين روزا تنها چارمون شايد پرنده مردنه
رو بام پاك آسمون ستاره رو شمردنه
اين روزا آدما ديگه تو قلب هم جا ندارن
مردم ديگه تو دلهاشون يه قطره دريا ندارن
اين روزا فرش كوچه ها تو حسرت يه عابره
هر جا يكي منتظر ورود يه مسافره

ديگر مرا بــه معجزه دعوت نمي كني

با من ز درد حادثه صحبت نمي كني

ديريست پشن پنجره ماندم كــه رد شوي

اما تو مدتي ست اجابت نمي كني

دلي كــه داده اي بــه من از ياد برده اي

گفتي ز باغ پنجره هجرت نمي كني

بيمار عشق توست پرستوي روح من

از ايــن مريض خسته عيادت نمي كني

باشد برو ولــي هــمــه جا غرق عطر توست

گرچه تو هيچ خرج صداقت نمي كني

يكبار از مسير نگاهم عبور كن

آنقدر دور گشته كــه فرصت نمي كني

گل هاي باغ خاطره در حال مردنند

به ياس هاي تشنه محبت نمي كني

رفتي بدون آن كــه خداحافظي كني

ديگر بــه قاب پنجره دقت نمي كني

امروز سيب سرخ رفاقت دلش گرفت

اين سيب را بــراي چــه قسمت نمي كني

يعني من از مقابل چشم تو رفته ام

اين كلبه را دوباره مرمت نمي كني

زيبا قرارمان هــمــه جا هــر زمان كــه شد

گرچه تو هيچ وقت رعايت نمي كني

اين روزا عادت هــمــه رفتن ودل شكستنه

درد تموم عاشقا پاي كسي نشستنه

اين روزا مشق بچه ها يه صفحه آشفتگيه

گرداي رو آينه ها فــقــط غم زندگيه

اين روزا درد عاشقا فــقــط غم نديدنه

مشكل بي ستاره ها يه كم ستاره چيدنه

اين روزا كار گلدونا از شبنمي تر شدنه

آرزوي شقايقا يه شب كبوتر شدنه

اين روزا آسمونمون پر از شكسته باليه

جاي نگاه عاشقت باز توي خونه خاليه


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۶:۵۴ توسط:myblog موضوع:

نيما يوشيج

نيما يوشيج

 

نيما يوشيج

 

نام اصلي: علي اسفندياري

زمينهٔ كاري: شاعر؛ نويسنده؛ منتقد و نظريه‌پرداز ادبي

زادروز: پنج شنبه ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – يوش؛ بخش بلده؛ شهرستان نور؛ مازندران

مرگ: ۱۳ دي ۱۳۳۸ – شميران؛ تهران

محل زندگي: يوش؛ تهران؛ آستارا

جايگاه خاكسپاري: امامزاده عبدالله تهران – ســپــس در حياط خانه‌اش در يوش

لقب: پدر شعر نو

بنيانگذار: شعر نيمايي

تخلص: نيما

زندگينامه نيما يوشيج

 

زندگينامه نيما يوشيج

 

علي اسفندياري؛ مردي كــه بعدها بــه «نيما يوشيج» معروف شد؛ در بيست‌ويكم آبان‌ماه سال 1276 مصادف بــا 11 نوامبر 1897 در يكي از مناطق كوه البرز در منطقه‌اي به‌نام يوش؛ از توابع نور مازندران؛ ديده بــه جهان گشود. او 62 سال زندگي كــرد و اگرچه سراسر عمرش در سايه‌ي مرگ مدام و سختي سپري شد؛ امــا توانست معيارهاي هزارساله‌ي شعر فارسي را كــه تغييرناپذير و مقدس و ابدي مي‌نمود؛ بــا شعرها و راي‌هاي محكم و مستدلش؛ تحول بخشد. .در همان دهكده كــه متولد شد؛ خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده ياد گرفت”.

نيما 11 ساله بوده كــه بــه تهران كوچ مي‌كند و روبه‌روي مسجد شاه كــه يكي از مراكز فعاليت مشروطه‌خواهان بوده است؛ در خانه‌اي استيجاري؛ مجاور مدرسه‌ي دارالشفاء مسكن مي‌گزيند. او ابتدا بــه دبستان «حيات جاويد» مي‌رود و پــس از چندي؛ بــه يك مدرسه‌ي كاتوليك كــه آن وقت در تهران بــه مدرسه‌ي «سن‌لويي» شهرت داشته؛ فرستاده مي‌شود بعدها در مدرسه؛ مراقبت و تشويق يك معلم خوش‌رفتار كــه «نظام وفا» ـ شاعر بنام امروز ـ باشد؛ او را بــه شعر گفتن مي اندازد. و نظام وفا استادي اســت كــه نيما؛ شعر بلند «افسانه» كــه به‌قولي؛ سنگ بناي شعر نو در زبان فارسي اســت را بــه او تقديم كرده است.

او نخستين شعرش را در 23 سالگي مي‌نويسد؛ يعني همان مثنوي بلند «قصه‌ي رنگ ‌پريده» كــه خودش آن‌را يك اثر بچگانه معرفي كرده است. نيما در سال 1298 بــه استخدام وزارت ماليه درمي‌آيد و دو سال بعد؛ بــا گرايش بــه مبارزه‌ي مسلحانه عليه حكومت قاجار و اقدام بــه تهيه‌ي اسلحه مي‌كند. در همين سال‌هاست كــه مي‌خواهد بــه نهضت مبارزان جنگلي بپيوندد؛ امــا بعدا منصرف مي‌شود.

نيما در دي ماه 1301 «افسانه» را مي‌سرايد و بخشهايي از آن را در مجله‌ي قرن بيستم بــه سردبيري «ميرزاده عشقي» بــه چاپ مي‌رساند. در 1305 بــا عاليه جهانگيري ـ خواهرزاده‌ي جهانگيرخان صوراسرافيل ـ ازدواج مي‌كند. در سال 1317 بــه عضويت در هيات تحريريه‌ي مجله‌ي موسيقي درمي‌آيد و در كنار «صادق هدايت»؛ «عبدالحسين نوشين» و «محمدضياء هشترودي»؛ بــه كار مطبوعاتي مي‌پردازد و دو شعر «غراب» و «ققنوس» و مقاله‌ي بلند «ارزش احساسات در زندگي هنرپيشگان» را بــه چاپ مي‌رساند. در سال 1321 فرزندش شراگيم به‌دنيا مي‌آيد ـ كــه بعد از فوت او؛ بــا كمك برخي دوستان پدر؛ بــه گردآوري و چاپ برخي شعرهايش اقدام ‌كرد.

نوشته‌هاي نيما يوشيج را مي‌توان در چند بخش مورد بررسي قرار داد: ابتدا شعرهاي نيما؛ بخش ديگر؛ مقاله‌هاي متعددي اســت كــه او در زمان همكاري بــا نشريه‌هاي آن دوران مي‌نوشته و در آنها بــه چاپ مي‌رسانده است؛ بخش ديگر؛ نامه‌هايي اســت كــه از نيما باقي مانده است. ايــن نامه‌ها اغلب؛ بــراي دوستان و همفكران نوشته مي‌شده اســت و در برخي از آنها بــه نقد وضع اجتماعي و تحليل شعر زمان خود مي‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هايي كــه بــه استادش «نظام وفا» مي‌نوشته است.

آثار خود نيما عبارتند از: «تعريف و تبصره و يادداشت‌هاي ديگر» ؛ «حرف‌هاي همسايه»‌ ؛ «حكايات و خانواده‌ي سرباز» ؛ «شعر من» ؛ «مانلي و خانه‌ي سريويلي» ؛‌«فريادهاي ديگر و عنكبوت رنگ» ؛ «قلم‌انداز» ؛ «كندوهاي شكسته» (شامل پنج قصه‌ي كوتاه)؛ ‌«نامه‌هاي عاشقانه»‌ و غيره.

و عاقبت در اواخر عمر ايــن شاعر بزرگ؛ درحالي‌كه بــه علت سرماي شديد يوش؛ بــه ذات‌الريه مبتلا شده بود و بــراي معالجه بــه تهران آمد؛ معالجات تاثيري نداد و در تاريخ 13 دي‌ماه 1338؛ نيما يوشيج؛ آغازكننده‌ي راهي نو در شعر فارسي؛ بــراي هميشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌كردند؛ تــا اينكه در سال 1372 طبق وصيتش؛ پيكرش را بــه يوش برده و در حياط خانه محل تولدش بــه خاك ‌سپردند.

نيما علاوه بر شكستن برخي قوالب و قواعد؛ در زبان قالب‌هاي شعري تاثير فراواني داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان يكي از قالب‌هاي سنتي ـ نــيــز تاثير گذار بوده؛ بــه طوري كــه عده‌اي معتقدند غزل بعد از نيما شكل ديگري گرفت و بــه گونه‌اي كامل‌تر راه خويش را پيمود.

سيداكبر ميرجعفري؛ شاعر غزلسراي ديگر؛ بيشترين تاثير نيما را بر جريان كلي شعر؛ در بخش محتوا دانسته و مي‌گويد: «شعر نو» راههاي جديدي را پيش روي شاعران معاصر گشود. درواقع بــا تولد ايــن قالب؛ سيل عظيمي از فضاها و مضاميني كــه تــا كنون استفاده نمي‌شد؛ بــه دنياي ادبيات هجوم آورد. درواقع بــايــد بگوييم نوع نگاه نيما بــه شعر بر كل جريان شعر تاثير نهاد. در ايــن نگاه هــمــه اشيايي كــه در اطراف شاعرند جواز ورود بــه شعر را دارند. تفاوت عمده شعر نيما و طرفداران او بــا گذشتگان؛ درواقع منظري اســت كــه ايــن دو گروه از آن بــه هستي مي‌نگرند.

«نيما يوشيج» بــه روايت دكتر روژه لسكو «نيما يوشيج» بــراي اروپاييان بويژه فرانسه زبانان چهره اي ناشناخته نيست. علاوه براينكه ايرانيان برخي از اشعار نيما را بــه زبان فرانسه ترجمه كردند؛ بسياري از ايرانشناسان فرانسوي نــيــز دست بــه ترجمه اشعار او زدند و بــه نقد آثارش پرداختند. بزرگاني چــون دكتر حسن هنرمندي؛ روژه لسكو؛ پروفسور ماخالسكي؛ آ.بوساني و… كــه در حوزه ادبيات تطبيقي كار مي كــردنــد عقيده داشتند چــون نيما بــا زبان فرانسه آشنابوده؛ بسيار از شعر فرانسه و از ايــن طريق از شعر اروپا تأثير پذيرفته است. از نظر اينان اشعار سمبوليستهايي چــون ورلن؛ رمبو و بويژه ماگارمه در شكل گيري شعرسپيدنيمايي بي تأثير نبوده است.

پروفسور «روژه لسكو» مترجم برجسته «بوف كور» صادق هدايت؛ كــه در فرانسه بــه عــنــوان استاد ايران شناسي در مدرسه زبانهاي زنده شرقي؛ زبان كردي تدريس مي كرد؛ ترجمه بسيار خوب و كاملي از «افسانه» نيما ارائه كــرد و در مقدمه آن بــه منظور ستايش از ايــن اثر و نشان دادن ارزش و اهميت نيما در شعر معاصر فارسي؛ بــه تحليل زندگي و آثار او پرداخت و نيما را بــه عــنــوان بنيانگذار نهضتي نو در شعر معاصر فارسي معرفي كرد.

دكتر رو»ه در مقدمه ترجمه شعر افسانه در مقاله اش مي نويسد:

«شعر آزاد» يكي از دستاوردهاي اساسي مكتب سمبوليسم بود كــه توسط ورلن؛ رمبو و … در «عصر روشنگري» بنا نهاده شــد و شاعران و نويسندگان بسياري را بــا خود همراه كــرد كــه نيمايوشيج نــيــز بــا الهام از ادبيات فرانسه يكي از همراهان ايــن مكتب ادبي شد.

هدف در شعر آزاد آن اســت كــه شاعر بــه همان نسبت كــه اصول خارجي نظم سازي كهن را بــه دور مي افكند هرچه بيشتر ميدان را بــه موسيقي وكلام واگذارد. در واقع در ايــن سبك ارزش موسيقيايي و آهنگ شعر در درجه اول اهميت قرارمي گيرد.

شعر آزاد بــه دست شاعران سمبوليست فرانسه چهره اي تازه گرفت و بــه شعري اطلاق مي شــد كــه از هــمــه قواعد شعري كهن بركنار ماند و مجموعه اي از قطعات آهنگدار نابرابر باشد.
در چنين شعري؛ قافيه نه در فواصل معين؛ بـلـكـه بــه دلخواه شاعر و طبق نياز موسيقيايي قطعه در جاهاي مختلف شعر ديده مي شــود و «شعر سپيد» در زبان فرانسه شعري اســت كــه از قيد قافيه بــه كلي آزاد باشد و آهنگ دار بودن بــه معناي موسيقي دروني كلام از اجزا جدايي ناپذير ايــن نوع شعر است. كــه ايــن تعاريف كاملاً بــا ماهيت و سبك اشعار نيما هماهنگي دارد.
در مجموع مي توان گــفــت كه:

1. نيما كوشيد تجربه چندنسل از شاعران برجسته فرانسوي را در شعر فارسي بارور سازد.

2 ... نيما توانست شعر كهن فارسي را كــه در شمار پيشروترين شعرهاي جهان بود ولــي در چند قرن اخير كارش بــه دنباله روي و تكرار رسيده بود را بــا شعر جهان پيوند زند و بارديگر جاي والاي شعر فارسي را در خانواده شعر جهان بــه آن بازگرداند.

3. نيما توانست عقايد متفاوت و گاه متضاد برخي از بزرگان شعر فرانسه را يكجا در خود جمع كــنــد و از آنها بــه سود شعر فارسي بهره گيرد. او عقايد و اصول شعري «مالارمه» كــه طرفدار عروض و قافيه بود را در كنار نظر انقلابي «رمبو» كــه خواستار آزادي كامل شعر بود؛ قرارداد و بــا پيوند و هماهنگي بين آنها «شعر سپيد» خود را بــه ادبيات ايران عرضه كرد.

۴ ... نيما از نظر زبانشناسي ذوق شعري ايرانيان را تصحيح كــرد و بــا كاربرد كلمات محلي دايره پسند ايرانيان را در بهره برداري از زبان رايج و جاري سرزمينش گسترش داد. او يكي از بزرگان شعر فولكلور ايران شمرده مي شود.

5. نيما جملات و اصطلاحات متداول فارسي و صنايع ادبي بديهي و تكراري را كنار نهاد تــا از فرسودگي بيشتر زبان پيشگيري كــنــد و اينچنين زبان شعري كهن فارسي كــه تنها استعداد بيان حالات ملايم و شناخته شده عرفاني و احساساتي را داشت؛ توانايي بيان هيجانات؛ دغدغه ها؛ اضطرابات و بي تابي هاي انسان مدرن امروزي را بــه دست آورد. بدين ترتيب زبان شعري «ايستا و فرسوده» گذشته را بــه زبان شعري «پويا و زنده» بدل كرد.

6. نيما همچون مالارمه ناب ترين معني را بــه كلمات بدوي بخشيد. او كلمات جاري را از مفهوم مرسوم و روزمره آن دور كــرد و مانند مالارمه شعر را سخني كامل و ستايشي نسبت بــه نيروي اعجاب انگيز كلمات تعريف كرد.

7. نيما همچون ورلن تخيل و خيال پردازي را در شعر بــه اوج خود رساند و شعر را در خدمت تخيل و توهم گرفت نه تفكر و تعقل.

8. نيما بر «وزن» شعر بسيار تأكيد داشت. او وزن را پوششي مناسب بــراي مفهومات و احساسات شاعر مي دانست.

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

نيست يك دم شكندخواب بــه چشم كس وليك

غم ايــن خفته چند

خواب در چشم ترم مي شكند

نگران بــا من ايستاده سحر

صبح مي خواهد از من

كز مبارك دم او آورم ايــن قوم بــه جان باخته را بـلـكـه خبر

در جگر ليكن خاري

از ره ايــن سفرم مي شكند

نازك آراي تن ساق گلي

كه بــه جانش كشتم

و بــه جان دادمش آب

اي دريغا بــه برم مي شكند

دستهاي سايم

تا دري بگشايم

بر عبث مي پايم

كه بــه در كس آيد

در وديوار بــه هم ريخته شان

بر سرم مي شكند

مي تراود مهتاب

مي درخشد شبتاب

مانده پاي ابله از راه دور

بر دم دهكده مردي تنها

كوله بارش بر دوش

دست او بر در مي گويد بــا خود

غم ايــن خفته چند

خواب در چشم ترم ميشكند

واما داستان سفر بــه يوش :

پس از گذشت كلي مسير پيچ در پيچ كــه ابتداي آن از هزار چم جاده چالوس شروع ميشد بــه روستاي يوش رسيديم كــه زيبائي وطبيعت آن مرا بــه تحسين واداشت بيخود نـيـسـت كــه نيما در اينجا شاعر شده اســت وهزار سبك پيش گزيده شعر را برهم زده است.

پس از سپري كردن كلي كوچه باغهاي قديمي كــه پر از درختان آلو ؛ زردآلو وگردو بود بالاخره بــه خانه نيما يوشيج رسيديم كوچه اي بــا صفا كــه از زير سنگفرشهاي آن آبي خنك جاري بود و ترانه زيبائي از زندگي بكر انسان را در گوش خسته مسافران جاري مي ساخت ... خانه اي زيبا كــه نشاندهنده رونق زندگي در روزگاران قديم بود.

وصيّت‌نامه‌ي ِ نيمايوشيج

شب دوشنبه 28 خرداد 1335

امشب فكر مي‌كردم بــا ايــن گذران ِ كثيف كــه من داشته‌ام – بزرگي كــه فقير و ذليل مي‌شود – حقيقهً جاي ِ تحسّر اســت ... فكر مي‌كردم بــراي ِ دكتر حسين مفتاح چيزي بنويسم كــه وصيت‌نامه‌ي ِ من باشد ؛ بــه ايــن نحو كــه بعد از من هيچ‌كس حقّ ِ دست زدن بــه آثار ِ مرا ندارد ... به‌جز دكتر محمّد معين ؛ اگــر چــه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .

دكتر محمّد معين حق دارد در آثار ِ من كنجكاوي كــنــد ... ضمناً دكتر ابوالقاسم جنّتي عطائي و آل احمد بــا او باشند ؛ بــه شرطي كــه هــر دو بــا هم باشند .

ولي هيچ‌يك از كساني كــه بــه پيروي از من شعر صادر فرموده‌اند در كار نباشند ... دكتر محمّد معين كــه مَثَل ِ صحيح ِ علم و دانش اســت ؛ كاغذ پاره‌هاي ِ مرا بازديد كــنــد ... دكتر محمّد معين كــه هنوز او را نديده‌ام مثل ِ كسي اســت كــه او را ديده‌ام ... اگــر شرعاً مي‌توانم قيّم بــراي ِ ولد ِ خود داشته باشم ؛ دكتر محمّد معين قيّم اســت ؛ ولو اين‌كه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد ... امّا ما در زماني هستيم كــه مــمــكن اســت همه‌ي ِ ايــن اشخاص ِ نام‌برده از هم بدشان بيايد ؛ و چقدر بيچاره اســت انسان … !

اشعار نيما يوشيج

 

اشعار نيما يوشيج

 

مي تَراوَد مَهتاب
مي درخشد شَب تاب؛
نيست يك دَم شِكَنَد خواب بــه چشمِ كَس وليك
غَمِ ايــن خُفته ي چند
خواب در چشمِ تَرَم مي شكند.
نگران بــا من اِستاده سَحَر
صبح مي خواهد از من
كز مباركْ دَمِ او آوَرَم ايــن قومِ بــه جانْ باخته را بـلـكـه خبر
در جگر ليكن خاري
از رَهِ ايــن سفرم مي شكند… نيما يوشيج

آي آدمها كــه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك نفردر آب دارد مي سپارد جان.
يك نفر دارد كــه دست و پاي دائم‌ ميزند
روي ايــن درياي تند و تيره و سنگين كــه مي‌دانيد.
آن زمان كــه مست هستيد از خيال دست يابيدن بــه دشمن؛
آن زمان كــه پيش خود بيهوده پنداريد
كه گرفتستيد دست ناتواني را
تا تواناييّ بهتر را پديد آريد؛
آن زمان كــه تنگ ميبنديد
بركمرهاتان كمربند؛
در چــه هنگامي بگويم من؟
يك نفر در آب دارد مي‌كند بيهود جان قربان!
آي آدمها كــه بر ساحل بساط دلگشا داريد!
نان بــه سفره؛جامه تان بر تن؛
يك نفر در آب مي‌خواند شما را… نيما يوشيج

من دلم سخت گرفته اســت از اين
ميهمان‌خانه‌ي مهمان‌كش روزش تاريك
كه بــه جان هم نشناخته انداخته است:
چند تن خواب آلود
چند تن ناهموار
چند تن ناهشيار… نيما يوشيج

فرياد مي زنم ؛
من چهره ام گرفته !
من قايقم نشسته بــه خشكي !
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست ؛
يك دست بي صداست ؛
من ؛ دست من كمك ز دست شما مي كــنــد طلب؛
فرياد من شكسته اگــر در گلو ؛ وگر
فرياد من رسا ؛
من از بــراي راه خلاص خود و شما؛
فرياد مي زنم
؛ فرياد مي زنم!! نيما يوشيج

زندگاني چــه هوسناك اســت ؛ چــه شيرين!
چه برومندي دمي بــا زندگي آزاد بودن؛
خواستن بي ترس؛حرف از خواستن بي ترس گفتن؛شاد بودن!… نيما يوشيج

ترا من چشم در راهم
شباهنگام
كه مي گيرند در شاخ « تلاجن» سايه ها رنگ سياهي
وزان دلخستگانت راست اندوهي فراهم
ترا من چشم در راهم.
شباهنگام.در آندم كــه بر جا دره ها چــون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت كــه بندد دست نيلوفر بــه پاي سرو كوهي دام
گرم ياد آوري يــا نه
من از يادت نميكاهم
ترا من چشم در راهم نيما يوشيج

آن گل زودرس چو چشم گشود
به لب رودخانه تنها بود
گفت دهقان سالخورده كــه : حيف كــه چنين يكه بر شكفتي زود
لب گشادي كنون بدين هنگام
كه ز تو خاطري نيابد سود
گل زيباي من ولــي مشكن
كور نشناسد از سفيد كبود
نشود كم ز من بدو گل گفت
نه بــه بي موقع آمدم پي جود
كم شــود از كسي كــه خفت و بــه راه
دير جنبيد و رخ بــه من ننمود
آن كــه نشناخت قدر وقت درست
زيرا ايــن طاس لاجورد چــه جست ؟ نيما يوشيج

خانه ام ابري ست
يكسره روي زمين ابري ست بــا آن.
از فراز گردنه خرد و خراب و مست
باد ميپيچد.
يكسره دنيا خراب از اوست
و حواس من!
آي ني زن كــه تو را آواي ني برده ست دور از ره كجايي؟
خانه ام ابري ست اما
ابر بارانش گرفته ست… نيما يوشيج

در پيله تــا بــه كي بر خويشتن تني
پرسيد كرم را مرغ از فروتني
تا چند منزوي در كنج خلوتي
دربسته تــا بــه كي در محبس تني
در فكر رستنم ـپاسخ بداد كرم ـ
خلوت نشسنه ام زير روي منحني
هم سال هاي من پروانگان شدند
جستند از ايــن قفس؛گشتند ديدني
در حبس و خلوتم تــا وارهم بــه مرگ
يا پر بر آورم بهر پريدني
اينك تو را چــه شــد كاي مرغ خانگي!
كوشش نمي كني؛پري نمي زني؟ نيما يوشيج

شب هــمــه شب شكسته خواب بــه چشمم
گوش بر زنگ كاروانستم
با صداهاي نيمه زنده ز دور
همعنان گشته همزبان هستم

جاده امــا ز هــمــه كس خالي است
ريخته بر آوار آوار
اين منم بــه زندان شب تيره كــه باز
شب هــمــه شب
گوش بر زنگ كاروانستم نيما يوشيج

از ايــن راه شوم ؛گرچه تاريك است
همه خارزار اســت و باريك است
ز تاريكيم بس خوش آيد همي
كه تــا وقت كين از نظرها كمي… نيما يوشيج

به چشم كور از راهي بسي دور
به خوبي پشه اي پرنده ديدن
به جسم خود بدون پا و بي پر
به جوف صخره اي سختي پريدن
گرفتن شر زشيري را در آغوش
ميان آتش سوزان خزيدن
كشيدن قله الوند بر پشت
پس آنكه روي خار و خس دويدن
مرا آسانتر و خوشتر
بود زان
كه بار منت دو نان كشيدن نيما يوشيج

آنچه شنيديد زخود يــا زغير
وآنچه بكردند زشر و زخير
بود كم ار مدت آن يــا مديد
عارضه اي بود كــه شــد ناپديد
و آنچه بجا مانده بهاي دل است
كان هــمــه افسانه بي حاصل اســت نيما يوشيج


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۵:۴۲ توسط:myblog موضوع:

آشنايي با فريدون مشيري

فريدون مشيري

فريدون مشيري

 

فريدون مشيري در ۳۰ شهريور سال ۱۳۰۵ در تهران بــه دنيا آمد.

پدر و مادر او هــر دو از ادبيات و شعر سررشته داشتند و پدربزرگ مادري او ميرزا جوادخان مؤتمن‌الممالك از شاعران دوره ناصري بود.

وي در دوران خردسالي بــه شعر علاقه داشت و در دوران دبيرستان و سال اول دانشگاه دفتري از غزل و مثنوي فراهم كرد.

مشيري دوره آموزش‌هاي دبستاني و دبيرستاني را در مشهد و تهران بــه پايان رساند و ســپــس وارد دانشگاه شــد و در رشته ادبيات فارسي در دانشگاه تهران بــه تحصيل پرداخت.

وي ادبيات را ناتمام رها كــرد و بــه سبب دلبستگي بسياري كــه بــه حرفه روزنامه‌نگاري داشت از همان جواني وارد فعاليت مطبوعاتي در زمينه خبرنگاري و نويسندگي شــد و بيش از 30 سال در ايــن حوزه كار كرد.

مشيري سال‌ها عضو هيات تحريريه مجلات سخن؛ روشنفكر؛ سپيد و سياه و چند نشريه ديگر بود.

وي از سال 1324 در وزارت پست و تلگراف و تلفن و ســپــس شركت مخابرات ايران مشغول بــه كار بود و در سال 1357 بازنشسته شد.

فريدون مشيري در دوران شاعري خود؛ در هيچ عصري متوقف نشد؛ شعرش بازتابي اســت از هــمــه مظاهر زندگي و حوادثي كــه پيرامون او در جهان گذشته.

فريدون مشيري در سوم آبان سال 1379 در سن 74 سالگي دارفاني را وداع گفت.

كتاب‌هاي فريدون مشيري:

تشنه توفان
گناه دريا
نايافته
ابر و كوچه
بهار را باور كن
از خاموشي
مرواريد مهر
آه باران
از ديار آشتي
با پنج سخن سرا
لحظه‌ها و احساس
آواز آن پرنده غمگين

 

زندگينامه فريدون مشيري

 

زندگينامه فريدون مشيري

 

فريدون مشيري در سي ام شهريور ۱۳۰۵ در تهران بــه دنيا آمد. جد پدري اش بواسطه ماموريت اداري بــه همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود…

پدرش ابراهيم مشيري افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسي در همدان متولد شــد و در ايام جواني بــه تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گرديد. او نــيــز از علاقه مندان بــه شعر بود و در خانوده او هميشه زمزمه اشعار حافظ و سعدي و فردوسي بــه گوش مي رسيد. مشيري سالهاي اول و دوم تحصيلات ابتدايي را در تهران بود و ســپــس بــه علت ماموريت اداري پدرش بــه مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره بــه تهران بازگشت و سه سال اول دبيرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه بــه دبيرستان اديب رفت. بــه گفته خودش: ” در سال ۱۳۲۰ كــه ايران دچار آشفتگي هايي بود و نيروهاي متفقين از شمال و جنوب بــه كشور حمله كرده و در ايران بودند ما دوباره بــه تهران آمديم و من بــه ادامه تحصيل مشغول شدم. دبيرستان و بعد بــه دانشگاه رفتم.

با اينكه در هــمــه دوران كودكي ام بــه دليل اينكه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگي كارمندي پرهيز داشتم ولــي مشكلات خانوادگي و بيماري مادرم و مسائل ديگر سبب شــد كــه من در سن ۱۸ سالگي در وزارت پست و تلگراف مشغول بــه كار شوم و ايــن كار ۳۳ سال ادامه يافت. در همين زمينه شعري هم دارم بــا عــنــوان عمر ويران “ ... مادرش اعظم السلطنه ملقب بــه خورشيد بــه شعر و ادبيات علاقه مند بوده و گاهي شعر مي گفته؛ و پدر مادرش؛ ميرزا جواد خان مؤتمن الممالك نــيــز شعر مي گفته و نجم تخلص مي كرده و ديوان شعري دارد كــه چاپ نشده است. مشيري همزمان بــا تحصيل در سال آخر دبيرستان؛ در اداره پست و تلگراف مشغول بــه كار شد؛ و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگي درگذشت كــه اثري عميق در او بر جا گذاشت.

سپس در آموزشگاه فني وزارت پست مشغول تحصيل گرديد. روزها بــه كار مي پرداخت و شبها بــه تحصيل ادامه مي داد. از همان زمان بــه مطبوعات روي آورد و در روزنامه ها و مجلات كارهايي از قبيل خبرنگاري و نويسندگي را بــه عهده گرفت. بعدها در رشته ادبيات فارسي دانشگاه تهران بــه تحصيل ادامه داد. امــا كار اداري از يك سو و كارهاي مطبوعاتي از ســوي ديگر؛ در ادامه تحصيلش مشكلاتي ايجاد مي كــرد ... مشيري امــا كار در مطبوعات را رها نكرد. از سال ۱۳۳۲ تــا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفكر بود. ايــن صفحات كــه بعدها بــه نام هفت تار چنگ ناميده شد؛ بــه تمام زمينه هاي ادبي و فرهنگي از جمله نقد كتاب؛ فيلم؛ تئاتر؛ نقاشي و شعر مي پرداخت. بسياري از شاعران مشهور معاصر؛ اولين بار بــا چاپ شعرهايشان در ايــن صفحات معرفي شدند.

مشيري در سال هاي پــس از آن نــيــز تنظيم صفحه شعر و ادبي مجله سپيد و سياه و زن روز را بر عهده داشت ... فريدون مشيري در سال ۱۳۳۳ ازدواج كرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوي رشته نقاشي دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران بود. او هم پــس از ازدواج؛ تحصيل را ادامه نداد و بــه كار مشغول شد. فرزندان فريدون مشيري؛ بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابك (متولد ۱۳۳۸) هــر دو در رشته معماري در دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران و دانشكده معماري دانشگاه ملي ايران تحصيل كرده*اند. مشيري سرودن شعر را از نوجواني و تقريباً از پانزده سالگي شروع كرد. سروده هاي نوجواني او تحت تاثير شاهنامه خواني هاي پدرش شكل گرفته كــه از آن جمله؛ ايــن شعر مربوط بــه پانزده سالگي اوست : چرا كشور ما شده زيردست چرا رشته ملك از هم گسست چرا هــر كــه آيد ز بيگانگان پي قتل ايران ببندد ميان چرا جان ايرانيان شــد عزيز چرا بر ندارد كسي تيغ تيز برانيد دشمن ز ايران زمين كــه دنيا بود حلقه؛ ايران نگين چو از خاتمي ايــن نگين كم شــود هــمــه ديده ها پر ز شبنم شــود انگيزه سرودن ايــن شعر واقعه شهريور ۱۳۲۰ بوده است. اولين مجموعه شعرش بــا نام تشنه توفان در ۲۸ سالگي بــا مقدمه محمدحسين شهريار و علي دشتي بــه چاپ رسيد (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره ايــن مجموعه مي گويد: ” چهارپاره هايي بود كــه گاهي سه مصرع مساوي بــا يك قطعه كوتاه داشت؛ و هم وزن داشت؛ هم قافيه و هم معنا.

آن زمان چندين نفر از جمله نادر نادرپور؛ هوشنگ ابتهاج (سايه)؛ سياوش كسرايي؛ اخوان ثالث و محمد زهري بودند كــه بــه همين سبك شعر مي گـفـتـنـد و هــمــه از شاعران نامدار شدند؛ زيــرا بــه شعر گذشته ما بي اعتنا نبودند. اخوان ثالث؛ نادرپور و من بــه شعر قديم احاطه كامل داشتيم؛ يعني آثار سعدي؛ حافظ؛ رودكي؛ فردوسي و … را خوانده بوديم؛ در مورد آنها بحث مي كرديم و بر آن تكيه مي كرديم. “ مشيري توجه خاصي بــه موسيقي ايراني داشت و در پي  همين دلبستگي طي سالهاي ۱۳۵۰ تــا ۱۳۵۷ عضويت در شوراي موسيقي و شعر راديو را پذيرفت؛ و در كنار هوشنگ ابتهاج؛ سيمين بهبهاني و عماد خراساني سهمي بسزا در پيوند دادن شعر بــا موسيقي؛ و غني ساختن برنامه گلهاي تازه راديو ايران در آن سالها داشت.

” علاقه بــه موسيقي در مشيري بــه گونه اي بوده اســت كــه هــر بار سازي نواخته مي شده مايه آن را مي گفته؛ مايه شناسي اش را مي دانسته؛ بـلـكـه مي گفته از چــه رديفي اســت و چــه گوشه اي؛ و آن گوشه را بسط مي داده و بارها شنيده شده كــه تشخيص او در مورد برجسته ترين قطعات موسيقي ايران كاملاً درست و همراه بــا دقت تخصصي ويژه اي همراه بوده است. ايــن آشنايي از سالهاي خيلي دور از طريق خانواده مادري بــا موسيقي وتئاتر ايران مربوط بوده است.

فضل الله بايگان دايي ايشان در تئاتر بازي مي كــرد و منزل او در خيابان لاله زار (كوچه اي كــه تماشاخانه تهران يــا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهايي كــه از مشهد بــه تهران مي آمدند هــر شب موسيقي گوش مي كــردنــد ... مهرتاش؛ مؤسس جامعه باربد؛ و ابوالحسن صبا نــيــز بــا فضل الله بايگان دوست بودند و شبها بــه نواختن سه تار يــا ويولون مي پرداختند؛ و مشيري كــه در آن زمان ۱۴-۱۵ سال داشت مشتاقانه بــه شنيدن ايــن موسيقي دل مي داد.“ فريدون مشيري در سال ۱۳۷۷ بــه آلمان و امريكا سفر كرد؛ و مراسم شعرخواني او در شهرهاي كلن؛ ليمبورگ و فرانكفورت و همچنين در ۲۴ ايالت امريكا از جمله در دانشگاه هاي بركلي و نيوجرسي بــه طور بي سابقه اي مورد توجه دوستداران ادبيات ايران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طي سفري بــه سوئد در مراسم شعرخواني در چندين شهر از جمله استكهلم و مالمو و گوتبرگ شركت كرد.

 

اشعار فريدون مشيري

 

اشعار فريدون مشيري

 

شعري از زنده ياد فريدون مشيري در رثاي احمد شاملو :

راست مي گفتند
هميشه زودتر از آن كــه بينديشي اتفاق مي افتد
من بــه هــمــه چيز ايــن دنيا دير رسيدم
زماني كــه از دست مي رفت
و پاهاي خسته ام توان دويدن نداشت
چشم مي گشودم هــمــه رفته بودند
مثل “بامدادي” كــه گذشت
و دير فهميدم كــه ديگر شب است
” بامداد” رفت
رفت تــا تنهايي ماه را حس كني
شكيبايي درخت را
و استواري كوه را
من بــه هــمــه چيز ايــن دنيا دير رسيدم
به حس لهجه “بامداد “و شور شكفتن عشق
در واژه واژه كلامش كــه چــه زيبا مي گفت

“من درد مشتركم “مرا فرياد كن.

فريدون مشيري

گفتي چــه دلگشاست افق در طلوع صبح

گفتم كــه چهره ي تو از آن دلگشاتر است

گفتي كــه بــا صفاتر از ايــن نوبهار چيست؟

گفتم جمال دوست؛ بسي بــا صفاتر است

فريدون مشيري

من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل يخ را بــا باد

نفس پاك شقايق را در سينه كوه

صحبت چلچله ها را بــا صبح

بغض پاينده هستي را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

همه را ميشنوم

مي بينم

من بــه ايــن جمله نمي انديشم

به تو مي انديشم

اي سراپا هــمــه خوبي

تك و تنها بــه تو مي انديشم

همه وقت

همه جا

من بــه هــر حال كــه باشم بــه تو ميانديشم

“فريدون مشيري”

گفت دانايي كه: گرگي خيره سر؛
هست پنهان در نهاد هــر بشر!

لاجرم جاري اســت پيكاري سترگ
روز و شب؛ مابين ايــن انسان و گرگ

زور بازو چاره ي ايــن گرگ نيست
صاحب انديشه داند چاره چيست

اي بسا انسان رنجور پريش
سخت پيچيده گلوي گرگ خويش

وي بسا زور آفرين مرد دلير
هست در چنگال گرگ خود اسير

هر كــه گرگش را در اندازد بــه خاك
رفته رفته مي شــود انسان پاك

وآنكه از گرگش خورد هردم شكست
گرچه انسان مي نمايد گرگ هست

وآن كــه بــا گرگش مدارا مي كند
خلق و خوي گرگ پيدا مي كند

در جواني جان گرگت را بگير!
واي اگــر ايــن گرگ گردد بــا تو پير

روز پيري؛ گر كــه باشي هم چو شير
ناتواني در مصاف گرگ پير

مردمان گر يكدگر را مي درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند

اينكه انسان هست ايــن سان دردمند
گرگ ها فرمانروايي مي كنند

وآن ستمكاران كــه بــا هم محرم اند
گرگ هاشان آشنايان هم اند

گرگ ها همراه و انسان ها غريب
با كــه بــايــد گــفــت ايــن حال عجيب؟…

“فريدون مشيري”

‌اي بهار
اي بهار
‌اي بهار
تو پرنده‌ات‌‌ رها
بنفشه‌ات بــه بار
مي‌وزي پر از ترانه
مي‌رسي پر از نگار
هركجا رهگذار تست
شاخه‌هاي ارغوان شكوفه ريز
خوشه اقاقيا ستاره بار
بيدمشك زرفشان
لشكر ترا طلايه دار
بوي نرگسي كــه مي‌كني نثار
برگ تازه‌اي كــه مي‌دهي بــه شاخسار
چهره تو در فضاي كوچه باغ
شعر دلنشين روزگار
آفرين آفريدگار
اي طلوع تو
در ميان جنگل برهنه
چون طلوع سرخ عشق
چون طلوع سرخ عشق
پشت شاخه كبود انتظار
اي بهار
‌اي هميشه خاطرات عزيز!
عاقبت كجا؟
كدام دل؟
كدام دست؟
آشتي دهد من و ترا؟
تو بــه هــر كرانه گرم رستخيز
من خزان جاودانه پشت ميز
يك جهان ترانه‌ام شكسته در گلو
شعر بي‌جوانه‌ام نشسته روبرو
پشت ايــن دريچه‌هاي بسته
مي‌زنم هوار
اي بهار‌ اي بهار ‌اي بهار

محمدعلي بهمني:
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صداي شاخه‌ها و ريشه‌ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنايي؟
صدات مي‌اد… امــا خودت كجايي
وابكنيم پنجره‌ها رو يــا نه؟
تازه كنيم خاطره‌ها رو يــا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه‌تر از فصل شكفتنم كرد
بهار اومد بــا يه بغل جوونه
عيد آورد از تو كوچه تو خونه
حياط ما يه غربيل
باغچه ما يه گلدون
خونه ما هميشه
منتظر يه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم كرد
تازه‌تر از فصل شكفتنم كرد
بهار بهار يه مهمون قديمي
يه آشناي ساده و صميمي
يه آشنا كــه مثل قصه‌ها بود
خواب و خيال هــمــه بچه‌ها بود
آخ… كــه چــه زود قلك عيديامون
وقتي شكست باهاش شكست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه‌چين كرد
خنده بــه دلمردگي زمين كرد
چقد دلم فصل بهار و دوست داشت
واشدن پنجره‌ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره‌ها رو وا كرد
من و بــا حسي ديگه آشنا كرد
يه حرف يه حرف؛ حرفاي من كتاب شد
حيف كــه همش سوال بي‌جواب شد
دروغ نگم؛ هنوز دلم جوون بود
كه صبح تــا شب دنبال آب و نون بود

گل اميد

هوا هواي بهار اســت وباده باده ي ناب

به خنده خنده بنوشيم جرعه جرعه شراب

در ايــن پياله ندانم چــه ريختي پيداست

كه خوش بــه جان هم افتاده اند آتش وآب

فرشته ي روي من اي آفتاب صبح بهار

مرا بــه جامي از ايــن آب آتشين در ياب

به جام هستي ما اي شراب عشق بجوش

به بزم ساده ي ما اي چراغ ماه بتاب

گل اميد من امشب شكفته در بر من

بيا ويك نفس اي چشم سرنوشت بخواب

مگر نه خاك ره ايــن خرابه بــايــد شــد ؟

بيا كــه كام بگيريم از ايــن جهان خراب

(فريدون مشيري)


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۳:۲۱ توسط:myblog موضوع:

صادق هدايت

صادق هدايت

صادق هدايت

 

همانطور كــه جهانگير هدايت در ويژه برنامه بي بي سي يادآور شــد و توسط بسياري از دوستان و آشنايان او تاييد شده و در كتابهايي كــه دكتر كاتوزيان نوشته؛ بــه طور مستند ايــن مطالب آورده شده؛ هدايت در آخرين سفر بــا اميد فراواني قدم بــه پاريس مي گذارد تــا از فضاي خفه كننده ايران دور شده و بقيه عمر را بــه دور از لكاته ها و خنزرپنزري ها بگذراند و از طرفي كتابهاي خود را در فرانسه چاپ نموده و بــه شهرت و جايگاهي كــه لايق آن اســت برسد و بــا درآمد حاصل از آن زندگي اي مستقل؛ كــه در آن كــه زير دين خانواده اش نباشد؛ تشكيل دهد.

هدايت بــا ويزاي پزشكي دو ماهه و بــا عــنــوان بيمار روحي!!! بــراي معالجه عازم پاريس مي شــود و از ايــن مساله بسيار دلخور است؛ امــا بخاطر اميدي كــه در دل دارد زير بار ايــن ماجرا مي رود.

شمارش معكوس دو ماهه شروع شده؛ امــا در پاريس دوستش حسن شهيد نورائي كــه در چاپ كتابهاي هدايت كمك زيادي بــه او مي كــرد در بستر بيماري اســت و كاري از دستش ساخته نيست. هدايت حــتـي بــه دنبال ويزا بــراي رفتن بــه ژنو يــا لندن اســت تــا نزد دوستان خود يعني جمالزاده يــا فرزاد برود؛ امــا بــه هــر علتي جور نمي شود. مدت مرخصي كم كم رو بــه اتمام اســت و اگــر هدايت دست خالي (مدارك پزشكي) بــه تهران بازگردد شغل خود را در دانشكده هنرهاي زيبايي از دست مي دهد و از دست رفتن شغل هم يعني بي پولي و هدايت پيش از پيش سربار خانواده اش مي شــود و ازين موضوع متنفر اســت !

حال شهيد نورائي هم روز بــه روز وخيم تر مي شود. و امــا تير خلاص؛ رزم آرا1 در تهران ترور مي شــود و اميد هدايت بــه سفارت كــه قبل از ترور رزم آرا بــه واسطه نسبت خانوادگيش بــا وي ؛هدايت را بسيار تحويل مي گرفتند و احتمال آن بود كــه كار اقامتش را رديف كـنـنـد و اكنون جواب سلامش را بــه زور مي دهند نقش برآب مي شود. ايده خودكشي كــه مدت زيادي بــا او بوده؛ دوباره جان مي گيرد. بــه سراغ مصطفي فرزانه مي رود تــا پولي كــه بــه وي سپرده بود؛ را پــس بگيرد و پول كفن و دفن را جدا و بــا مابقي آن خانه اي مجهز بــه گاز اجاره ميكند و آدرسش را بــه هيچ كس جز يكي از دوستان دوره دبستان نمي دهد2 تــا ايــن چند روز باقي مانده از اقامت را بدون مزاحمت ديگران خوش بگذراند و نهايت استفاده را از آن ببرد.

شهيد نورايي شب قبل از خودكشي مي ميرد و هدايت را در تصميمش مصمم تر مي كند؛ امــا تصميم بــه خودكشي كافي نـيـسـت و بــه انگيزه بيشتر و جرات نياز دارد؛ جرات و انگيزه لازم را همان عللي كــه خيلي از شما دوستان بدان اشاره كرديد در طول زندگي بــه هدايت داده بودند و سرانجام راوي بوف كور در تعقيب گلدان راغه از پا ميافتد. ايــن بود نظر من درباره خودكشي هدايت نازنين ….

هرچند بازهم اشاره مي كنم خودكشي هدايت مهم اســت نه آنقدر كــه شخصيت خود هدايت و داستانهايش را بــه حاشيه براند.———————————————————————————————
پ.ن 1 : رزم آرا شوهرخواهر هدايت بود.
پ.ن 2 : ايــن دوست را بــه مهماني مرگ دعوت ميكند! هدفش ايــن بود كــه جنازه اش بو نگيرد و از مرگش مطلع شوند. ساعت 9 شب ايــن دوست بــه در خانه هدايت مي آيد امــا كسي در را نمي گشايد؛ تصميم بــه بازگشت مي گيرد امــا از آنجا كــه هدايت فردي خوش قول بوده شكاك مي شــود و متوجه بوي گاز شده و در را باز كرده و ….

 

زندگينامه صادق هدايت

 

زندگينامه صادق هدايت

 

صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان؛ شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كــه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شــد و پــس از اتمام ايــن دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم بــراي او پيش آمد كــه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شــد ولــي در سال1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كــه از همين جا بــا زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را بــه پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني بــراي تحصيل بــه بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه ايــن شهر بــه تحصيل پرداخت ولــي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كــرد تــا بالاخره او را بــه پاريس در فرانسه بــراي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 بــراي اولين بار دست بــه خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كــرد خود را در رودخانه مارن غرق كــنــد ولــي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او بــه تهران مراجعت كــرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در ايــن ايام گروه ربعه شكل گرفت كــه عبارت بودند از: بزرگ علوي؛ مسعود فرزاد؛ مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 بــه اصفهان مسافرت كــرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.

در سال 1312 سفري بــه شيراز كــرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال بــه تامينات در نظميه تهران احضار و بــه علت مطالبي كــه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول بــه كار شد. در همين سال عازم هند شــد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 بــه تهران مراجعت كــرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول بــه كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور بــه كار پرداخت و ضمنا همكاري بــا مجله موسيقي را آغاز كــرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا بــا سمت مترجم بــه كار مشغول شد.

در سال 1322 همكاري بــا مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري بــا مجله پيام نور را آغاز كــرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 بــراي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت بــه عمل آمد ولــي بــه دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شــد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست بــه خودكشي زد. او 48 سال داشت كــه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

 

جملات صادق هدايت

 

جملات صادق هدايت

 

اين سرنوشت اســت كــه فرمانروايي دارد

ولي در همين حال ايــن من هستم

كه سرنوشت خودم را درست كرده ام؛

سرنوشتي كــه ديگر نميتوانم از آن بگريزم.

((صادق هدايت))

من از بس چيزهاي متناقض ديده

و حرفهاي جوربجور شنيده ام

و از بسكه ديد چشمهايم

روي سطح اشياءِ مختلف سابيده شده –

اين قشر نازك و سختي

كه روح پشت آن پنهان است؛

حالا هيچ چيز را باور نميكنم –

به ثقل و ثبوت اشياء؛

به حقايق آشكار و روشن همين الان شك دارم –

نميدانم اگــر انگشتهايم را

به هاون سنگي گوشه حياطمان بزنم

و از او بپرسم آيا ثابت و محكم هستي

در صورت جواب مثبت بــايــد حرف او را باور بكنم يــا نه.

((صادق هدايت))

وقتي انسان شهري را وداع مي كند؛

مقداري از يادگار ؛

احساسات و كمي از هستي خودش

را در آنجا مي گذارد.

((صادق هدايت))

مي دانيد هميشه زن بــايــد بــه طرف من بيايد

و هرگز من بــه طرف زن نمي روم.

چون اگــر من جلو زن بروم ايــن طور حس مي كنم

كه آن زن بــراي خاطر من خودش را تسليم نكرده؛

ولي بــراي پول يــا زبان بازي و يــا علت ديگري كــه خارج از من بوده است؛

احساس يك چيز ساختگي و مصنوعي مي كنم.

اما در صورتي كــه اولين بار زن بــه طرف من بيايد؛

او را مي پرستم

((صادق هدايت))

پرنده را بــراي قفس نيافريده اند؛

اسب ؛ الاغ بــا زين و پالان زاييده نشده اند.

واضح تر بگوييم: انسان آنان را از طبيعت دزديده؛

براي هــر كدام يك مصرف و كاري تراشيده است.

((صادق هدايت))

زندگي من مثل شمع خرده خرده آب مــي‌ شود؛ نه

اشتباه مــي‌ كنم ؛ مثل يك كنده هيزم تر اســت كه

گوشه ديگدان افتاده و بــه آتش هيزم‌ هاي ديگر

برشته و ذغال شده ؛ ولــي نه سوخته‌ اســت و نه تر و

تازه مانده ؛ فــقــط از دود و دم ديگران خفه شده.

((صادق هدايت))

زندگي من تمام روز

ميان چهار ديواري اطاقم

مي گذشت

و مي گذرد .

ميان چهار ديوار

گذشته اســت …

((صادق هدايت))

اصلاً مرده شور ايــن طبيعت مرا ببرد؛

حق بجانب آنهائي اســت كــه مي گويند

بهشت و دوزخ در خود اشخاص است؛

بعضي ها خوش بدنيا مي آيند و بعضي ها ناخوش.

((صادق هدايت))

آيا اتاق من يك تابوت نبود؟

رختخوابم سردتر و تاريكتر از گور نبود؟

رختخوابي كــه هميشه افتاده بود و مرا دعوت بخوابيدن ميكرد –

چندين بار ايــن فكر برايم آمده بود كــه در تابوت هستم –

شبها بنظرم اتاقم كوچك ميشد

و مرا فشار ميداد آيا در گور همين احساس را نميكنند؟

آيا كسي از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟

اگرچه خون در بدن ميايستد

و بعد از يك شبانه روز بعضي از اعضاي بدن شروع بــه تجزيه شدن ميكنند

ولي تــا مدتي بعد از مرگ موي سر و ناخن ميرويد –

آيا احساسات و فكر هم بعد از ايستادن قلب از بين ميروند

و يــا تــا مدتي از باقيمانده خوني كــه در عروق كوچك هست

زندگي مبهمي را دنبال ميكنند؟

حس مرگ خودش ترسناك است

چه برسد بــه آنكه حس بكنند كــه مرده اند!

پيرهائي هستند كــه بــا لبخند ميميرند؛

مثل اينكه خواب بخواب ميروند و يــا پيه سوزي كــه خاموش ميشود.

اما يكنفر جوان قوي كــه ناگهان ميميرد

و هــمــه قواي بدنش تــا مدتي بر ضد مرگ مي جنگند

آيا چــه احساساتي خواهد كرد؟

بوف كور

((صادق هدايت))


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۲:۰۹ توسط:myblog موضوع:

آشنايي با حسين پناهي

حسين پناهي

حسين پناهي

 

وصيت نامه زيباي حسين پناهي

قبر مرا نيم متر كمتر عميق كنيد تــا پنجاه سانت بــه خدا نزديكتر باشم.

بعد از مرگم؛ انگشتهاي مرا بــه رايگان در اختيار اداره انگشتنگاري قرار دهيد.

به پزشك قانوني بگوييد روح مرا كالبدشكافي كند؛ من بــه آن مشكوكم!

ورثه حق دارند بــا طلبكاران من كتك كاري كنند.

عبور هرگونه كابل برق؛ تلفن؛ لوله آب يــا گاز از داخل گور اينجانب اكيدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذاريد تــا هنگام دلتنگي؛ گورستان را تماشا كنم.

كارت شناسايي مرا لاي كفنم بگذاريد؛ شايد آنجا هم نياز باشد!

مواظب باشيد بــه تابوت من آگهي تبليغاتي نچسبانند!

روي تابوت و كفن من بنويسيد: ايــن عاقبت كسي اســت كــه زگهواره تــا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال كنند. در چمنزار خاكم كنيد!

كساني كــه زير تابوت مرا ميگيرند؛ بــايــد هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا بــه طلبكاران ندهيد.

گواهينامه رانندگيم را بــه يك آدم مستحق بدهيد؛ ثواب دارد!

در مجلس ختم من گاز اشكآور پخش كنيد تــا هــمــه بــه گريه بيفتند.
از اينكه نميتوانم در مجلس ختم خودم حضوريابم قبلا پوزش مي‌طلبم.

 

زندگي نامه حسين پناهي

 

زندگي نامه حسين پناهي

 

حسين پناهي دژكوه در ۶ شهريور ۱۳۳۵ (يا بــه روايتي ۱۳۳۹) در روستاي دژكوه از توابع شهر سوق (شهرستان كهگيلويه) در استان كهكيلويه و بويراحمد متولد شد. پــس از اتمام تحصيل در بهبهان بــه توصيه و خواست پدر بــراي تحصيل بــه مدرسه ي آيت الله گلپايگاني رفته بود…

و بعد از پايان تحصيلات بــراي ارشاد و راهنمايي مردم بــه محل زندگي اش بازگشت. چند ماهي در كسوت روحانيت بــه مردم خدمت مي كرد. تــا اينكه زني بــراي پرسش مساله اي كــه برايش پيش آمده بود پيش حسين مي رود.از حسين مي پرسد كــه فضله ي موشي داخل روغن محلي كــه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است؛ آيا روغن نجس است؟ حسين بــا وجود اينكه مي دانست روغن نجس است؛ ولــي اينرا هم مي دانست كــه حاصل چند ماه تلاش ايــن زن روستايي؛ خرج سه چهار ماه خانواده اش را بــايــد تامين كند؛ بــه زن گــفــت نه همان فضله و مقداري از اطراف آنرا در بياورد و بريزد دور؛روغن ديگر مشكلي ندارد.بعد از ايــن اتفاق بود كــه حسين علي رغم فشارهاي اطرافيان؛ نتوانست تحمل كــنــد كــه در كسوت روحانيت باقي بماند. ايــن اقدام حسين بــه طرد وي از خانواده نــيــز منجر شد. حسين بــه تهران آمد و در مدرسه ي هنري آناهيتا چهار سال درس خواند و دوره بازيگري و نمايشنامه نويسي را گذراند.
پناهي بازيگري را نخست از مجموعه تلويزيوني محله بهداشت آغاز كرد. ســپــس چند نمايش تلويزيوني بــا استفاده از نمايشنامه هاي خودش ساخت كــه مدت ها در محاق ماند.
با پخش نمايش دو مرغابي درمه از تلويزيون كــه علاوه بر نوشتن و كارگرداني خودش نــيــز در آن بازي مي كرد؛ خوش درخشيد و بــا پخش نمايش هاي تلويزيوني ديگرش؛ طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمايش هاي دو مرغابي درمه و يك گل و بهار كــه پناهي آنها را نوشته و كارگرداني كرده بود؛ بنا بــه درخواست مردم بــه دفعات از تلويزيون پخش شد. در دهه شصت و اوايل دهه هفتاد او يكي از پركارترين و خلاق ترين نويسندگان و كارگردانان تلويزيون بود.
به دليل فيزيك كودكانه و شكننده؛ نحوه خاص سخن گفتن؛ سادگي و خلوصي كــه از رفتارش مي باريد و طنز تلخش بازيگر نقش هاي خاصي بود. امــا حسين پناهي بيشتر شاعربود. و ايــن شاعرانگي در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستين مجموعه شعر او بــا نام من و نازي در ۱۳۷۶ منتشرشد؛اين مجموعه ي شعر تــا كنون بيش از شانزده بار تجديد چاپ شــد و بــه شش زبان زنده ي دنيا ترجمه شده است.
وي در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگي بر اثر ايست قلبي درگذشت

كتابهاي وي :

من و نازي
ستاره
چيزي شبيه زندگي
دو مرغابي درمه
گلدان و آفتاب
پيامبر بي كتاب
دل شير

 

اشعار حسين پناهي

 

اشعار حسين پناهي

 

سلام ! اي ماه كج تاب !

تابان؛

بر ويرانه هاي سفيد و سياه زندگي ام !

گل نرگس !

آيا هرگز

كوكويي شام يازده سر عائله خواهد شد؟

چه فكر شترانه ي ابلهانه اي !

من هيچ ندارم؛ آقا !

هيچ…

جز چند دانه سيگار؛

همين صفحه و

اين قلم دشتي افكار ابلهان…

تكيه بده !

به شانه هايم تكيه بده و گريه كن !

من نــيــز ايــن چنين خواهم كرد…

حسين پناهي

و من چقدر دلم مي خواهد

همه داستانهاي پروانه ها را بدانند كه
بي نهايت بار
در نامه ها و شعر ها
در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نويسنده شان باشند

پروانه ها
آخ
تصور كن
آن ها در انديشه چيزي مبهم
كه انعكاس لرزاني از حس ترس و اميد را
در ذهن كوچك و رنگارنگشان مي رقصاند بــه گلها نزديك مي شوند
يادم مي آيد
روزگاري ساده لوحانه
صحرا بــه صحرا
و بهار بــه بهار
دانه دانه بنفشه هاي وحشي را يك دسته مي كردم
عشق را چگونه مي شــود نوشت
در گذر ايــن لحظات پرشتاب شبانه
كه بــه غفلت آن سوال بي جواب گذشت

ديگر حــتـي فرصت دروغ هم برايم باقي نمانده است
وگرنه چشمانم را مي بستم و بــه آوازي گوش ميدادم

كه در آن دلي مي خواند
من تو را
او را
كسي را دوست مي دارم

حسين پناهي

شب در چشمان من است؛

به سياهي چشم‌هايم نگاه كن!

روز در چشمان من است؛

به سفيدي چشم‌هايم نگاه كن!

شب و روز در چشمان من است؛

به چشم‌هايم نگاه كن!

پلك اگــر فرو بندم

جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!

حسين پناهي

حسين پناهي :

چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان

نه بــه دستي ظرفي را چرك مي كنند

نه بــه حرفي دلي را آلوده

تنها بــه شمعي قانعند

و اندكي سكوت…

ميزي بــراي كار

كاري بــراي تخت

تختي بــراي خواب

خوابي بــراي جان

جاني بــراي مرگ

مرگي بــراي ياد

يادي بــراي سنگ

اين بود زندگي!؟

پزشكان اصطلاحاتي دارند
كه ما نمي فهميم
ما دردهاي داريم كــه آنها نمي فهمند
نفهمي بد دردي است
خوش بــه حال دامپزشكان!

از حسين پناهي

حسين پناهي :

پشت چراغ قرمز

پسركي بــا چشمان معصوم  و دستاني كوچك گــفــت :

چسب زخم نمي خواهيد ؟

پنچ تا  ؛ صد تومن  ؛

آهي كشيدم و بــا خود گفتم :

تمام چسب زخم هايت  را هم كــه بخرم ؛

نه زخم هاي من خوب مي شــود نه زخم هاي تو …

اعتراف
من زنگي را دوست دارم
ولي از زندگي دوباره مي ترسم!
دين را دوست دارم

ولي از كشيش ها مي ترسم!
قانون را دوست دارم
ولي از پاسبان ها مي ترسم!
عشق را دوست دارم

ولي از زن ها مي ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولي از آينه مي ترسم!
سلام را دوست دارم
ولي از زبانم مي ترسم!

من مي ترسم ؛ پــس هستم
اين چنين مي گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم

ولي از روزگار مي ترسم!

از زنده ياد حسين پناهي


برچسب: ،
ادامه مطلب
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۰:۲۶ توسط:myblog موضوع: