وبلاگ من وبلاگ من .

وبلاگ من

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد

 

فروغ فرخزاد در دي ماه سال 1313 هجري شمسي در تهران متولد شد. پــس از گذراندن دوره هاي آموزش دبستاني و دبيرستاني بــه هنرستان بانوان رفت و خياطي و نقاشي را فرا گرفت…

شانزده ساله بود كــه بــه يكي از بستگان مادرش-پرويز شاپور كــه پانزده سال از وي بزرگتر بود- علاقه مند شــد و آن دو بــا وجود مخالفت خانواده هايشن بــا هم ازدواج كردند. چندي بعد بــه ضرورت شغل همسرش بــه اهواز رفت و نه ماه بعد تنها فرزند آنان كاميار ديده بــه جهان گشود. از ايــن سالها بود كــه بــه دنياي شعر روي آورد و برخي از سروده هايش در مجله خواندنيها بــه چاپ رسيد. زندگي مشترك او بسيار كوتاه مدت بود و بــه دليل اختلافاتي كــه بــا همسرش پيدا كــرد بــه زودي بــه متاركه انجاميد و از ديدار تنها فرزندش محروم ماند.

 

زندگينامه فروغ فرخزاد

 

زندگينامه فروغ فرخزاد

 

نخستين مجموعه شعر او بــه نام اسير بــه سال ۱۳۳۱ در حالي كــه هفده سال بيشتر نداشت از چاپ درآمد. دومين مجموعه اش ديوار را در بيست ويك سالگي چاپ كــرد و بــه دليل پاره اي گستاخي ها و سنت شكني ها مورد نقد و سرزنش قرار گرفت. بيست و دو سال بيشتر نداشت كــه بــه رغم آن ملامت ها سومين مجموعه شعرش عصيان از چاپ درآمد.
فروغ در مجموعه اسير بدون پرده پوشي و بي توجه بــه سنت ها و ارزشهاي اجتماعي آن احوال و احساسات زنانه خود را كــه در واقع زندگي تجربي اوست توصيف مي كند. اندوه و تنهايي و نااميدي و ناباوري كــه براثر سرماخوردگي در عشق در وجود او رخنه كرده اســت سراسر اشعار او را فرا مي گيرد. ارزش هاي اخلاقي را زير پا مي نهد و آشكارا بــه اظهار و تمايل مي پردازد و در واقع مضمون جديدي كــه تــا آن زمان در اشعار زنان شاعر سابقه نداشته اســت مي آفريند.
در مجموعه ديوار و عصيان نــيــز بــه بيان اندوه و تنهايي و سرگرداني و ناتواني و زندگي در ميان روياهاي بيمارگونه و تخيلي مي پردازد و نسبت بــه هــمــه چيز عصيان مي كند. بدينسان فروغ همان شيوه توللي را بــا زباني ساده و روان امــا كم مايه و ناتوان دنبال مي كند. از لحاظ شكل نــيــز در ايــن سه مجموعه همان قالب چهار پاره را مي پذيرد و گهگاه تنها بــه خاطر تنوع ؛ اندكي از آن تجاوز مي كند.
فروغ از سال ۱۳۳۷ بــه كارهاي سينمايي پرداخت. در ايــن ايام اســت كــه او را بــا ابراهيم گلستان نويسنده و هنرمند آن روزگار همگام مي بينيم. آن دو بــا هم در گلستان فيلم كار مي كردند.
در سال ۱۳۳۸ بــراي نخستين بار بــه انگلستان رفت تــا در زمينه امور سينمايي و تهيه فيلم مطالعه كند. وقتي كــه از ايــن سفر بازگشت بــه فيلمبرداري روي آورد و در تهيه چند فيلم گوتاه بــا گلستان همكاري نزديك و موثر داشت. در بهار ۱۳۴۱ بــراي تهيه يك فيلم مستند از زندگي جذاميان بــه تبريز رفت. فيلم خانه سياه اســت كــه بر اساس زندگي جذاميان تهيه شده ؛ يادگاري هنري سفرهاي او بــه تبريز است. ايــن فيلم در زمستان ۱۳۴۲ از فستيوال اوبرهاوزن ايتاليا جايزه بهترين فيلم مستند را بــه دست آورد.
چهارمين مجموعه شعر فروغ تولدي ديگر بود كــه در زمستان ۱۳۴۳ بــه چاپ رسيد و بــه راستي حياتي دوباره را در مسير شاعري او نشان مي داد. تولدي ديگر ؛ هم در زندگي فروغ و هم در ادبيات معاصر ايران نقطه اي روشن بود كــه ژرفاي شعر و دنياي تفكرات شاعرانه را بــه گونه اي نوين و بي همانند نشان مي داد. زبان شعر فروغ در ايــن مجموعه و نــيــز مجموعه ايمان بياوريم بــه آغاز فصل سرد كــه پــس از مرگ او منتشر شــد ؛ زبان مشخصي اســت بــا هويت و مخصوص بــه خود او. ايــن استقلال را فــقــط نيما دارا بود و پــس از او اخوان ثالث و احمد شاملو ﴿در شهرهاي بي وزنش﴾ و ايــن تشخيص نحصول كوشش چندين جانبه اوست: نخست سادگي زبان و نزديكي بــه حدود محاوره و گفتار و دو ديگر آزادي در انتخاب واژه ها بــه تناسب نيازمندي در گزارش دريافت هاي شخصي و سه ديگر توسعي كــه در مقوله وزن قائل بود.
فروغ پــس از آنكه در تهيه چندين فيلم ابراهيم گلستان را ياري كرده بود در تابستان ۱۳۴۳ بــه ايتاليا؛ آلمان و فرانسه سفر كــرد و زبان آلماني و ايتاليايي را فرا گرفت. سال بعد سازمان فرهنگي يونسكو از زندگي او فيلم نيم ساعته تهيه كرد؛ زيــرا شعر و هنر او در بيرون از مرزهاي ايران بــه خوبي مطرح شده بود.
فروغ فروخزاد سي و سه سال بيشتر نداشت كــه در سال ۱۳۴۸ بــه هنگام رانندگي بر اثر تصادف جان سپرد و در گورستان ظهيرالدوله تهران بــه خاك سپرده شد.
افسوس و صد افسوس كــه او ازميان ما رفت روحش شاد ايــن يگانه دردانه شعرادبيات پارسي

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

اشعار فروغ فرخزاد

 

رفتم ؛ مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهي بجز گريز برايم نمانده بود

اين عشق آتشين پر از درد بي اميد

در وادي گناه و جنونم كشانده بود

رفتم كــه داغ بوسه ي پر حسرت تو را

با اشكهاي ديده ز لب شستشو دهم

رفتم كــه ناتمام بمانم در ايــن سرود

رفتم كــه بــا نگفته بــه خود آبرو دهم

رفتم ؛ مگو ؛ مگو كــه چرا رفت ؛ ننگ بود

عشق من و نياز تو و سوز و ساز ما

از پرده ي خموشي و ظلمت ؛ چو نور صبح

بيرون فتاده بود بــه يكباره راز ما

رفتم ؛ كــه گم شوم چو يكي قطره اشك ِ گرم

در لابلاي دامن شبرنگ زندگي

رفتم كــه در سياهي يك گور بي نشان

فارغ شوم ز كشمكش و جنگ زندگي

من از دو چشم روشن و گريان گريختم

از خنده هاي وحشي طوفان گريختم

از بستر وصال بــه آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گريختم

اي سينه در حرارت سوزان خود بسوز

ديگر سراغ شعله ي آتش ز من مگير

مي خواستم كــه شعله شوم سركشي كنم

مرغي شدم بــه كنج قفس بسته و اسير

روحي مشوشم كــه شبي بي خبر ز خويش

در دامن سكوت بــه تلخي گريستم

نالان ز كرده ها و پشيمان ز گفته ها

ديدم كــه لايق تو عشق تو نيستم

فروغ فرخزاد

اگر بــه خانه من آمدي بــراي من اي مهربان چراغ
بياور
و يك دريچه كــه از آن
به ازدحام كوچه ي خوشبخت بنگرم

فروغ فرخزاد

كسي مرا بــه آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا بــه ميهماني گنجشك ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردني ست

فروغ فرخزاد

همه هستي من آيه تاريكيست
كه ترا در خود تكرار كنان
به سحرگاه شكفتن ها و رستن هاي ابدي خواهد برد

فروغ فرخزاد

هر چــه دادم بــه او حلالش باد
غير از آن دل كــه مفت بخشيدم
دل من كودكي سبكسر بود
خود ندانم چگونه رامش كرد
او كــه ميگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم بــه جامش كرد

فروغ فرخزاد

هيچ صيادي در جوي حقيري كــه بــه گودالي مي ريزد
مرواريدي صيد نخواهد كرد

فروغ فرخزاد

شايد ايــن را شنيده اي كــه زنان
در دل « آري » و « نه » بــه لب دارند
ضعف خود را عيان نمي سازند
رازدار و خموش و مكارند

آه ؛ من هم زنم ؛ زني كــه دلش
در هواي تو مي زند پر و بال
دوستت دارم اي خيال لطيف
دوستت دارم اي اميد محال

فروغ فرخزاد

كاش چــون پاييز بودم
كاش چــون پاييز خاموش وملال انگيز بودم.
برگهاي آرزوهايم , يكايك زرد مي شد,
آفتاب ديدگانم سرد مي شد,
آسمان سينه ام پر درد مي شد
ناگهان توفان اندوهي بــه جانم چنگ مي زد
اشك هايم همچو باران دامنم را رنگ مي زد.
وه … چــه زيبا بود, اگــر پاييز بودم,
وحشي و پر شور ورنگ آميز بودم,
شاعري در چشم من ميخواند …شعري آسماني
در كنارم قلب عاشق شعله مي زد,
در شرار آتش دردي نهاني.
نغمه ي من …

همچو آواري نسيم پر شكسته
عطر غم مي ريخت بر دلهاي خسته.
پيش رويم :
چهره تلخ زمستان جواني
پشت سر :
آشوب تابستان عشقي ناگهاني
سينه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گماني.
كاش چــون پاييز بودم

فروغ فرخزاد

ديدگان تو در قاب اندوه

سرد و خاموش

خفته بودند

زودتر از تو ناگفته ها را

با زبان نگه گفته بودند

از من و هرچه در من نهان بود

مي رميدي

مي رهيدي

يادم آمد كــه روزي در ايــن راه

ناشكيبا مرا در پي خويش

ميكشيدي

ميكشيدي

آخرين بار

آخرين لحظه تلخ ديدار

سر بــه سر پوچ ديدم جهان را

باد ناليد و من گوش كردم

خش خش برگهاي خزان را

باز خواندي

باز راندي

باز بر تخت عاجم نشاندي

باز در كام موجم كشاندي

گر چــه در پرنيان غمي شوم

سالها در دلم زيستي تو

آه هرگز ندانستم از عشق

چيستي تو؟

كيستي تو؟


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۵:۰۱:۱۳ توسط:myblog موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :