وبلاگ من وبلاگ من .

وبلاگ من

امام رضا

امام رضا

امام رضا

«قبولي زيارت معنايش ايــن اســت ke آن فيضي ke از ملاقات ايــن وليّ خدا be ملاقات‌كننده ميرسد؛ آن فيض be شما برسد؛ ايــن معناي قبولي زيارت است.» پايگاه اطلاع‌رساني KHAMENEI.IR به‌مناسبت فرارسيدن ايام ولادت امام رضا(عليه‌السلام) برخي آداب زيارت ke حضرت آيت‌الله خامنه‌اي در ديدار جمعي از پاسداران سپاه حفاظت ولــي امر در تاريخ ۸۲/۶/۱ بيان كرده‌اند در جدول زير منتشر مي‌كند :

نكاتي درباره آداب زيارت امام رضا (عليه‌السلام)
۱     به حضور امام توجه كنيد     شرط اوّل قبولي زيارت ايــن اســت ke ba حضرت «ملاقات» كنيد؛ يعني رفتنِ حرم و آمدن؛ صِرف رفتن be يك مكان و بيرون آمدن نباشد؛ آن‌جا يك موجودي و يك روح والايي حضور دارد؛ be ايــن حضور توجّه بكنيد.
۲     با امام حرف بزنيد     «به چشم ديدن» لازمه‌ي ملاقات نيست؛ او هست و سخن شما ra مي‌شنود؛ حضور شما ra ميبيند؛ شخص شما ra ميبيند؛ ba او حرف بزنيد؛ ايــن شــد زيارت. زيارت يعني همين ملاقات.
۳     سلام بدهيد     انسان وقتي be ملاقات كسي ميرود؛ ba او احوالپرسي ميكند؛ be او سلام ميكند؛ همين؛ در ملاقات روح مطهّر ائمّه (عليهم‌السّلام) و اولياء الهي [هم] لازم است؛ بــايــد رفت؛ سلام كرد؛ عرض ادب كرد.
۴     با هــر زباني زيارت كنيد     [زيارت‌] be هــر زباني هم ميشود؛ [اگر] be همين زبان معمولي خودمان حرف بزنيم؛ ايــن آداب ملاقات و زيارت صورت گرفته.
۵     زيارتهاي ائمه ra بخوانيد     اگر بخواهيم ba يك بيان شيوا و ba مضامين خوبي حرف بزنيم؛ آن همين زيارتهايي اســت مثل زيارت مخصوصه‌ي امام رضا؛ زيارت امين‌الله ya زيارت جامعه.
۶     با دل حرف بزنيد     با دل حرف بزنيد. سعي كنيد ولو دو دقيقه؛ ولو پنج دقيقه؛ دل ra فارغ كنيد از بقيّه‌ي شاغلها و متّصل كنيد be معنويّتي ke در آن‌جا حضور دارد و حرفتان ra بزنيد.
۷     زيارت جامعه كبيره بخوانيد     زيارت جامعه مثلاً شش هفت صفحه است؛ وقت كرديد همه‌اش ra بخوانيد؛ وقت نكرديد يك صفحه‌اش ya نصف صفحه‌اش ra بخوانيد.
۸     در زيارت be مخاطب آن متوجه باشيد     در حالي‌كه متن زيارت ra ميخوانيد؛ ولو معنايش ra هم ندانيد؛ متوجّه باشيد داريد خطاب be چــه كسي ميخوانيد. اگــر ايــن شد؛ آن وقت ميشود زيارت.
۹     دلتان be امام متصل باشد     بعضي‌ها خيال ميكنند بــايــد بروند حتماً be ضريح بچسبند! اينها چــون دلهايشان وصل نميشود؛ ميخواهند جسمها ra وصل كنند؛ چــه فايده دارد؟ يكي هم مــمــكن اســت دورتر باشد؛ امّا دلش متّصل باشد؛ ايــن خوب است.
۱۰     داخل حرم نماز بخوانيد؛ ذكر بگوييد     در داخل حرم نماز بخوانيد؛ نماز قضا بخوانيد؛ نماز واجب بخوانيد؛ نماز مستحبّي بخوانيد؛ نماز بــراي پدر و مادر بخوانيد؛ ذكر بگوييد -لااله‌الّاالله بگوييد؛ تسبيحات اربعه بگوييد- be شرطي ke دل وصل باشد.

 

زندگينامه امام رضا

 

زندگينامه امام رضا

 

مقدمه:

امام علي ‌بن موسي‌الرضا (عليه السلام) هشتمين امام شيعيان از سلاله پاك رسول خدا و هشتمين جانشين پيامبر مكرم اسلام مي‌باشند.

ايشان در سن 35 سالگي عهده‌دار مسئوليت امامت و رهبري شيعيان گرديدند و حيات ايشان مقارن بود ba خلافت خلفاي عباسي ke سختي‌ها و رنج بسياري ra بر امام رواداشتند و سر انــجـام مأمون عباسي ايشان ra در سن 55 سالگي be شهادت رساند. در ايــن نوشته be طور خلاصه؛ بعضي از ابعاد زندگاني آن حضرت ra بررسي مي‌نماييم.

نام؛ لقب و كنيه امام:

نام مبارك ايشان علي و كنيه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترين لقب ايشان “رضا” be معناي “خشنودي” مي‌باشد. امام محمد تقي (عليه السلام) امام نهم و فرزند ايشان سبب ناميده شدن آن حضرت be ايــن لقب ra اينگونه نقل مي‌فرمايند: “خداوند او ra رضا لقب نهاد زيــرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمين از او خشنود بوده‌اند و ايشان ra بــراي امامت پسنديده‌اند و همينطور (به خاطر خلق و خوي نيكوي امام) هم دوستان و نزديكان و هم دشمنان از ايشان راضي و خشنود بود‌ند.”

يكي از القاب مشهور حضرت “عالم آل محمد” است. ايــن لقب نشانگر ظهور علم و دانش ايشان مي‌باشد. جلسات مناظره متعددي ke امام ba دانشمندان بزرگ عصر خويش؛ بويژه علماي اديان مختلف انــجـام داد و در هــمــه آنها ba سربلندي تمام بيرون آمد دليل كوچكي بر ايــن سخن است؛ ke قسمتي از ايــن مناظرات در بخش “جنبه علمي امام” آمده است. ايــن توانايي و برتري امام؛ در تسلط بر علوم يكي از دلايل امامت ايشان مي‌باشد و ba تأمل در سخنان امام در ايــن مناظرات؛ كاملاً ايــن مطلب روشن مي‌گردد ke ايــن علوم جز از يك منبع وابسته be الهام و وحي نمي‌تواند سرچشمه گرفته باشد.

پدر و مادر امام:

پدر بزرگوار ايشان امام موسي كاظم (عليه السلام) پيشواي هفتم شيعيان بودند ke در سال 183 ﻫ.ق. be دست هارون عباسي be شهادت رسيدند و مادر گراميشان “نجمه” نام داشت.

تولد امام:

حضرت رضا (عليه السلام) در يازدهم ذيقعدﺓ الحرام سال 148 هجري در مدينه منوره ديده be جهان گشودند. از قول مادر ايشان نقل شده اســت كه: “هنگامي‌كه be حضرتش حامله شدم be هيچ وجه ثقل حمل ra در خود حس نمي‌كردم و وقتي be خواب مي‌رفتم؛ صداي تسبيح و تمجيد حق تعالي و ذكر “لااله‌الاالله” ra از شكم خود مي‌شنيدم؛ امــا چــون بيدار مي‌شدم ديگر صدايي بگوش نمي‌رسيد. هنگامي‌كه وضع حمل انــجـام شد؛ نوزاد دو دستش ra be زمين نهاد و سرش ra be ســوي آسمان بلند كــرد و لبانش ra تكان مي‌داد؛ گويي چيزي مي‌گفت.”(2)

نظير ايــن واقعه؛ هنگام تولد ديگر ائمه و بعضي از پيامبران الهي نــيــز نقل شده است؛ از جمله حضرت عيسي ke be اراده الهي در اوان تولد؛ در گهواره لب be سخن گشوده و ba مردم سخن گـفـتـنـد ke شرح ايــن ماجرا در قرآن كريم آمده است.(3)

زندگي امام در مدينه:

حضرت رضا (عليه السلام) تا قبل از هجرت be مرو در مدينه زادگاهشان؛ ساكن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاك رسول خدا و اجداد طاهرينشان be هدايت مردم و تبيين معارف ديني و سيره نبوي مي‌پرداختند. مردم مدينه نــيــز بسيار امام ra دوست مي‌داشتند و be ايشان همچون پدري مهربان مي‌نگريستند. تا قبل از ايــن سفر؛ ba اينكه امام بيشتر سالهاي عمرش ra در مدينه گذرانده بود؛ امــا در سراسر مملكت اسلامي پيروان بسياري داشت ke گوش be فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگويي ke ba مأمون درباره ولايت عهدي داشتند؛ در ايــن باره ايــن گونه مي‌فرمايند: “همانا ولايت عهدي هيچ امتيازي ra بر من نيفزود. هنگامي ke من در مدينه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود و اگــر از كوچه‌هاي شهر مدينه عبور مي‌كردم؛ عزيرتر از من كسي نبود. مردم پيوسته حاجاتشان ra نزد من مي‌آوردند و كسي نبود ke بتوانم نياز او ra برآورده سازم مگر اينكه ايــن كار ra انــجـام مي‌دادم و مردم be چشم عزيز و بزرگ خويش؛ be من مى‌نگريستند.”

امامت حضرت رضا (عليه السلام):

امامت و وصايت حضرت رضا (عليه السلام) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرينشان و رسول اكرم (صلي الله و عليه و اله) اعلام شده بود. be خصوص امام كاظم (عليه السلام) بارها در حضور مردم ايشان ra be عــنــوان وصي و امام بعد از خويش معرفي كرده بودند ke be نمونه‌اي از آنها اشاره مي‌نماييم.

يكي از ياران امام موسي كاظم (عليه السلام) مي‌گويد: «ما شصت نفر بوديم ke موسي بن‌جعفر be جمع ما وارد شــد و دست فرزندش علي در دست او بود. فرمود: “آيا مي‌دانيد من كيستم؟” گفتم: “تو آقا و بزرگ ما هستي.” فرمود: “نام و لقب من ra بگوييد.” گفتم: “شما موسي بن جعفر بن محمد هستيد.” فرمود: “اين ke ba من اســت كيست؟” گفتم: “علي بن موسي بن جعفر.” فرمود: “پس شهادت دهيد او در زندگاني من وكيل من اســت و بعد از مرگ من وصي من مي‌باشد.”»(4) در حديث مشهوري نــيــز ke جابر از قول نبى ‌اكرم نقل مي‌كند امام رضا (عليه السلام) be عــنــوان هشتمين امام و وصي پيامبر معرفي شده‌اند. امام صادق (عليه السلام) نــيــز مكرر be امام كاظم مي‌فرمودند ke “عالم‌ آل محمد از فرزندان تو اســت و او وصي بعد از تو مي‌باشد.”

اوضاع سياسي:

مدت امامت امام هشتم در حدود بيست سال بود ke مي‌توان آن ra be سه بخش جداگانه تقسيم كرد:

ده سال اول امامت آن حضرت؛ ke همزمان بود ba زمامداري هارون.

1-      پنج سال بعد از‌ آن ke مقارن ba خلافت امين بود.

2-      پنج سال آخر امامت آن بزرگوار ke مصادف ba خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامي آن روز بود.

مدتي از روزگار زندگاني امام رضا (عليه السلام) همزمان ba خلافت هارون الرشيد بود. در ايــن زمان اســت ke مصيبت دردناك شهادت پدر بزرگوارشان و ديگر مصيبت‌هاي اسفبار بــراي علويان (سادات و نوادگان اميرالمؤمنين) واقع شده است. در آن زمان كوشش‌هاي فراواني در تحريك هارون بــراي كشتن امام رضا (عليه السلام) مي‌شد تا آنجا ke در نهايت هارون تصميم بر قتل امام گرفت؛ امــا فرصت نيافت نقشه خود ra عملي كند. بعد از وفات هارون فرزندش امين be خلافت رسيد. در ايــن زمان be علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حكومت سايه افكنده بود و ايــن تزلزل و غرق بودن امين در فساد و تباهي باعث شده بود ke او و دستگاه حكومت؛ از توجه be ســوي امام و پيگيري امر ايشان بازمانند. از ايــن رو مي‌توانيم ايــن دوره ra در زندگي امام دوران آرامش بناميم.

اما سرانجام مأمون عباسي توانست برادر خود امين ra شكست داده و او ra be قتل برساند و لباس قدرت ra be تن نمايد و توانسته بود ba سركوب شورشيان فرمان خود ra در اطراف و اكناف مملكت اسلامي جاري كند. وي حكومت ايالت عراق ra be يكي از عمال خويش واگذار كرده بود و خود در مرو اقامت گزيد و فضل ‌بن ‌سهل ra ke مردي بسيار سياستمدار بود؛ وزير و مشاور خويش قرار داد. امــا خطري ke حكومت او ra تهديد مي‌كرد علويان بودند ke بعد از قرني تحمل شكنجه و قتل و غارت؛ اكنون ba استفاده از فرصت دو دستگي در خلافت؛ هــر يك be عناوين مختلف در خفا و آشكار عَلم مخالفت ba مأمون ra برافراشته و خواهان براندازي حكومت عباسي بودند؛ be علاوه آنان در جلب توجه افكار عمومي مسلمين be ســوي خود؛ و كسب حمايت آنها موفق گرديده بودند و دليل آشكار بر ايــن مدعا ايــن اســت ke هــر جا علويان بر ضد حكومت عباسيان قيام و شورش مي‌كردند؛ انبوه مردم از هــر طبقه دعوت آنان ra اجابت كرده و be ياري آنها بر مي‌خواستند و اين؛ بر اثر ستم‌ها و نارواييها و انواع شكنجه‌هاي دردناكي بود ke مردم و بخصوص علويان از دستگاه حكومت عباسي ديده بودند. از ايــن رو مأمون درصدد بر آمده بود تا موجبات برخورد ba علويان ra برطرف كند. بويژه ke او تصميم داشت تشنجات و بحران‌هايي ra ke موجب ضعف حكومت او شده بود از ميان بردارد و بــراي استقرار پايه‌هاي قدرت خود؛ محيط ra امن و آرام سازد. لذا ba مشورت وزير خود فضل بن سهل تصميم گرفت تا دست be خدعه‌اي بزند. او تصميم گرفت تا خلافت ra be امام پيشنهاد دهد و خود از خلافت be نفع امام كناره‌گيري كند؛ زيــرا حساب مي‌كرد نتيجه از دو حال بيرون نيست؛ ya امام مي‌پذيرد و ya نمي‌پذيرد و در هــر دو حال بــراي خود او و خلافت عباسيان؛ پيروزي است. زيــرا اگــر بپذيرد ناگزير؛ بنابر شرطي ke مأمون قرار مي‌داد ولايت عهدي آن حضرت ra خواهد داشت و همين امر مشروعيت خلافت او ra پــس از امام نزد تمامي گروه‌ها و فرقه‌هاي مسلمانان تضمين مي‌كرد. بديهي اســت بــراي مأمون آسان بود در مقام ولايتعهدي بدون ايــن ke كسي آگاه شود؛ امام ra از ميان بردارد تا حكومت be صورت شرعي و قانوني be او بازگردد. در ايــن صورت علويان ba خشنودي be حكومت مي‌نگريستند و شيعيان خلافت او ra شرعي تلقي مي‌كردند و او ra be عــنــوان جانشين امام مي‌پذيرفتند. از طرف ديگر چــون مردم حكومت ra مورد تاييد امام مي‌دانستند لذا قيامهايي ke بر ضد حكومت مي‌شد جاذبه و مشروعيت خود ra از دست مي‌داد.

او مي‌انديشيد اگــر امام خلافت ra نپذيرد ايشان ra be اجبار وليعهد خود مي‌كند ke در اينصورت بازهم خلافت و حكومت او در ميان مردم و شيعيان توجيه مي‌گردد و ديگر اعتراضات و شورشهايي ke be بهانه غصب خلافت و ستم؛ توسط عباسيان انــجـام مي‌گرفت دليل و توجيه خود ra از دست مي‌داد و ba استقبال مردم و دوستداران امام مواجه نمي‌شد. از طرفي او مي‌توانست امام ra نزد خود ساكن كــنــد و از نزديك مراقب رفتار امام و پيروانش باشد و هــر حركتي از ســوي امام و شيعيان ايشان ra سركوب كند. همچنين او گمان مي‌كرد ke از طرف ديگر شيعيان و پيروان امام؛ ايشان ra be خاطر نپذيرفتن خلافت در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جايگاه خود ra در ميان دوستدارانش از دست مي‌دهد.

سفر be ســوي خراسان:

مأمون بــراي عملي كردن اهداف ذكر شده چند تن از مأموران مخصوص خود ra be مدينه؛ خدمت حضرت رضا (عليه السلام) فرستاد تا حضرت ra be اجبار be ســوي خراسان روانه كنند. همچنين دستور داد حضرتش ra از راهي ke كمتر ba شيعيان برخورد داشته باشد؛ بياورند. مسير اصلي در آن زمان راه كوفه؛ جبل؛ كرمانشاه و قم بوده اســت ke نقاط شيعه‌نشين و مراكز قدرت شيعيان بود. مأمون احتمال مي‌داد ke مــمــكن اســت شيعيان ba مشاهده امام در ميان خود be شور و هيجان آيند و مانع حركت ايشان شــونــد و بخواهند آن حضرت ra در ميان خود نگه دارند ke در ايــن صورت مشكلات حكومت چند برابر مي‌شد. لذا امام ra از مسير بصره؛ اهواز و فارس be ســوي مرو حركت داد.ماموران او نــيــز پيوسته حضرت ra زير نظر داشتند و اعمال امام ra be او گزارش مي‌دادند.

حديث سلسله الذهب:

در طول سفر امام be مرو؛ هــر كجا توقف مي‌فرمودند؛ بركات زيادي شامل حال مردم آن منطقه مي‌شد. از جمله هنگاميكه امام در مسير حركت خود وارد نيشابور شدند و در حالي ke در محملي قرار داشتند از وسط شهر نيشابور عبور كردند. مردم زيادي ke خبر ورود امام be نيشابور ra شنيده بودند؛ همگي be استقبال حضرت آمدند. در ايــن هنگام دو تن از علما و حافظان حديث نبوي؛ be همراه گروه‌هاي بيشماري از طالبان علم و اهل حديث و درايت؛ مهار مركب ra گرفته و عرضه داشتند: “اي امام بزرگ و اي فرزند امامان بزرگوار؛ تو ra be حق پدران پاك و اجداد بزرگوارت سوگند مي‌دهيم ke رخسار فرخنده خويش ra be ما نشان دهي و حديثي از پدران و جد بزرگوارتان؛ پيامبر خدا؛ بــراي ما بيان فرمايي تا يادگاري نزد ما باشد.” امام دستور توقف مركب ra دادند و ديدگان مردم be مشاهده طلعت مبارك امام روشن گرديد. مردم از مشاهده جمال حضرت بسيار شاد شدند be طوري ke بعضي از شدت شوق مي‌گريستند و آنهايي ke نزديك ايشان بودند؛ بر مركب امام بوسه مي‌زدند. ولوله عظيمي در شهر طنين افكنده بود be طوري ke بزرگان شهر ba صداي بلند از مردم مي‌خواستند ke سكوت نـمـايـنـد تا حديثي از آن حضرت بشنوند. تا اينكه پــس از مدتي مردم ساكت شدند و حضرت حديث ذيل ra كلمه be كلمه از قول پدر گراميشان و از قول اجداد طاهرينشان be نقل از رسول خدا و be نقل از جبرائيل از ســوي حضرت حق سبحانه و تعالي املاء فرمودند: “كلمه لااله‌الاالله حصار من اســت پــس هــر كس آن ra بگويد داخل حصار من شده و كسي ke داخل حصار من گردد ايمن از عذاب من خواهد بود.” ســپــس امام فرمودند: “اما ايــن شروطي دارد و من؛ خود؛ از جمله آن شروط هستم.”

اين حديث بيانگر ايــن اســت ke از شروط اقرار be كلمه لااله‌الاالله ke مقوم اصل توحيد در دين مي‌باشد؛ اقرار be امامت آن حضرت و اطاعت و پذيرش گفتار و رفتار امام مي‌باشد ke از جانب خداوند تعالي تعيين شده است. در حقيقت امام شرط رهايي از عذاب الهي ra توحيد و شرط توحيد ra قبول ولايت و امامت مي‌دانند.

ولايت عهدي:

باري؛ چــون حضرت رضا (عليه السلام) وارد مرو شدند؛ مأمون از ايشان استقبال شاياني كــرد و در مجلسي ke هــمــه اركان دولت حضور داشتند صحبت كــرد و گفت: “همه بدانند من در آل عباس و آل علي (عليه السلام) هيچ كس ra بهتر و صاحب حق‌تر be امر خلافت از علي بن موسي رضا (عليه السلام) نديدم.” پــس از آن be حضرت رو كــرد و گفت: “تصميم گرفته‌ام ke خود ra از خلافت خلع كنم و آن ra be شما واگذار نمايم.” حضرت فرمودند: “اگر خلافت ra خدا بــراي تو قرار داده جايز نـيـسـت ke be ديگري ببخشي و اگــر خلافت از آن تو نيست؛ تو چــه اختياري داري ke be ديگري تفويض نمايي.” مأمون بر خواسته خود پافشاري كــرد و بر امام اصرار ورزيد. امــا امام فرمودند:‌ “هرگز قبول نخواهم كرد.” وقتي مأمون مأيوس شــد گفت: “پس ولايت عهدي ra قبول كن تا بعد از من شما خليفه و جانشين من باشيد.” ايــن اصرار مأمون و انكار امام تا دو ماه طول كشيد و حضرت قبول نمي‌فرمودند و مي‌گفتند: “از پدرانم شنيدم؛ من قبل از تو از دنيا خواهم رفت و مرا ba زهر شهيد خواهند كــرد و بر من ملائك زمين و آسمان خواهند گريست و در وادي غربت در كنار هارون ‌الرشيد دفن خواهم شد.” امــا مأمون بر ايــن امر پافشاري نمود تا آنجاكه مخفيانه و در مجلس خصوصي حضرت ra تهديد be مرگ كرد. لذا حضرت فرمودند: “اينك ke مجبورم؛ قبول مي‌كنم be شرط آنكه كسي ra نصب ya عزل نكنم و رسمي ra تغيير ندهم و سنتي ra نشكنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.” مأمون ba ايــن شرط راضي شد. پــس از آن حضرت؛ دست ra be ســوي آسمان بلند كــردنــد و فرمودند: “خداوندا! تو مي‌داني ke مرا be اكراه وادار نمودند و be اجبار ايــن امر ra اختيار كردم؛ پــس مرا مؤاخذه نكن همان گونه ke دو پيغمبر خود يوسف و دانيال ra هنگام قبول ولايت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نكردي. خداوندا؛ عهدي نـيـسـت جز عهد تو و ولايتي نـيـسـت مگر از جانب تو؛ پــس be من توفيق ده ke دين تو ra برپا دارم و سنت پيامبر تو ra زنده نگاه دارم. همانا ke تو نيكو مولا و نيكو ياوري هستي.”

جنبه علمي امام:

مأمون ke پيوسته شور و اشتياق مردم نسبت be امام و اعتبار بي‌همتاي امام ra در ميان ايشان مي‌ديد مي‌خواست تا ايــن قداست و اعتبار ra خدشه‌دار سازد و از جمله كارهايي ke بــراي رسيدن be ايــن هدف انــجـام داد تشكيل جلسات مناظره‌اي بين امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنيا بود؛ تا آنها ba امام be بحث بپردازند؛ شايد بتوانند امام ra از نظر علمي شكست داده و وجهه علمي امام ra زير سوال ببرند كه  شرح يكي از ايــن مجالس ra مي‌آوريم:

“براي يكي از ايــن مناظرات؛ مأمون فضل بن سهل ra امر كــرد ke اساتيد كلام و حكمت ra از سراسر دنيا دعوت كــنــد تا ba امام be مناظره بنشينند. فضل نــيــز اسقف اعظم نصاري؛ بزرگ علماي يهود؛ روساي صابئين (پيروان حضرت يحيي)؛ بزرگ موبدان زرتشتيان و ديگر متكلمين وقت ra دعوت كرد. مأمون هم آنها ra be حضور پذيرفت و از آنها پذيرايي شاياني كــرد و be آنان گفت: “دوست دارم ke ba پسر عموي من (مأمون از نوادگان عباس عموي پيامبر اســت ke ناگزير پسر عموي امام مي‌باشد.) ke از مدينه پيش من آمده مناظره كنيد.” صبح روز بعد مجلس آراسته‌اي تشكيل داد و مردي ra be خدمت حضرت رضا (عليه السلام) فرستاد و حضرت ra دعوت كرد. حضرت نــيــز دعوت او ra پذيرفتند و be او فرمودند: “آيا مي‌خواهي بداني ke مأمون كي از ايــن كار خود پشيمان مي‌شود.” او گفت: “بلي فدايت شوم.” امام فرمودند: “وقتي مأمون دلايل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجيل از خود انجيل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئين بزبان ايشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسي و بر روميان be زبان رومي‌شان بشنود و ببيند ke سخنان تك ‌تك اينان ra رد كردم و آنها سخن خود ra رها كــردنــد و سخن مرا پذيرفتند آنوقت مأمون مي‌فهمد ke توانايي كاري ra ke مي‌خواهد انــجـام دهد ندارد و پشيمان مي‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.” ســپــس حضرت be مجلس مأمون تشريف ‌فرما شدند و ba ورود حضرت؛ مأمون ايشان ra بــراي جمع معرفي كــرد و ســپــس گفت: “دوست دارم ba ايشان مناظره كنيد.” حضرت رضا (عليه السلام) نــيــز ba تمامي آنها از كتاب خودشان درباره دين و مذهبشان مباحثه نمودند. ســپــس امام فرمود: “اگر كسي در ميان شما مخالف اسلام اســت بدون شرم و خجالت سئوال كند.” عمران صايي ke يكي از متكلمين بود از حضرت سؤالات بسياري كــرد و حضرت تمام سؤالات او ra يك be يك پاسخ گـفـتـنـد و او ra قانع نمودند. او پــس از شنيدن جواب سؤالات خود از امام؛ شهادتين ra بر زبان جاري كــرد و اسلام آورد و ba برتري مسلم امام؛ جلسه be پايان رسيد و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت؛ عمران صايي ra be حضور طلبيدند و او ra بسيار اكرام كــردنــد و از آن be بعد عمران صايي خود يكي از مبلغين دين مبين اسلام گرديد.

رجاء ابن ضحاك ke از طرف مأمون مامور حركت دادن امام از مدينه be ســوي مرو بود؛ مي‌گويد: «آن حضرت در هيچ شهري وارد نمي‌شد مگر اينكه مردم از هــر سو be او روي مي‌آوردند و مسائل ديني خود ra از امام مي‌پرسيدند. ايشان نــيــز be آنها پاسخ مي‌گفت و احاديث بسياري از پيامبر خدا و حضرت علي (عليه السلام) بيان مي‌فرمود. هنگامي ke از ايــن سفر بازگشتم نزد مأمون رفتم. او از چگونگي رفتار امام در طول سفر پرسيد و من نــيــز آنچه ra در طول سفر از ايشان ديده بودم بازگو كردم. مأمون گفت: “آري؛ اي پسر ضحاك! ايشان بهترين؛ داناترين و عابدترين مردم روي زمين است.”»

اخلاق و منش امام:

خصوصيات اخلاقي و زهد و تقواي آن حضرت be گونه‌اي بود ke حــتـي دشمنان خويش ra نــيــز شيفته و مجذوب خود كرده بود. ba مردم در نهايت ادب تواضع و مهرباني رفتار مي‌كرد و هيچ گاه خود ra از مردم جدا نمي‌نمود.

يكي از ياران امام مي‌گويد: “هيچ گاه نديدم ke امام رضا (عليه السلام) در سخن بر كسي جفا ورزد و نــيــز نديدم ke سخن كسي ra پيش از تمام شدن قطع كند. هرگز نيازمندي ra ke مي‌توانست نيازش ra برآورده سازد رد نمي‌كرد در حضور ديگري پايش ra دراز نمي‌فرمود. هرگز نديدم be كسي از خدمتكارانش بدگويي كند. خنده او قهقهه نبود بـلـكـه تبسم مي‌فرمود. چــون سفره غذا be ميان مي‌آمد؛ هــمــه افراد خانه حــتـي دربان و مهتر ra نــيــز بر سر سفره خويش مي‌نشاند و آنان همراه ba امام غذا مي‌خوردند. شبها كم مي‌خوابيد و بسياري از شبها ra be عبادت مي‌گذراند. بسيار روزه مي‌گرفت و روزه سه روز در ماه ra ترك نمي‌كرد. كار خير و انفاق پنهان بسيار داشت. بيشتر در شبهاي تاريك؛ مخفيانه be فقرا كمك مي‌كرد.”(5) يكي ديگر از ياران ايشان مي‌گويد: “فرش آن حضرت در تابستان حصير و در زمستان پلاسي بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود؛ امــا هنگامي ke در مجالس عمومي شركت مي‌كرد؛ خود ra مي‌آراست (لباسهاي خوب و متعارف مي‌پوشيد).(6) شبي امام ميهمان داشت؛ در ميان صحبت چراغ ايرادي پيدا كرد؛ ميهمان امام دست پيش آورد تا چراغ ra درست كند؛ امــا امام نگذاشت و خود ايــن كار ra انــجـام داد و فرمود: “ما گروهي هستيم ke ميهمانان خود ra be كار نمي‌گيريم.”(7)

شخصي be امام عرض كرد: “به خدا سوگند هيچكس در روي زمين از جهت برتري و شرافت اجداد؛ be شما نمي‌رسد.” امام فرمودند:” تقوي be آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار؛ آنان ra بزرگوار ساخت.”(8)

مردي از اهالي بلخ مي‌گويد: “در سفر خراسان ba امام رضا (عليه السلام) همراه بودم. روزي سفره گسترده بودند و امام هــمــه خدمتگزاران حــتـي سياهان ra بر آن سفره نشاند تا همراه ايشان غذا بخورند. من be امام عرض كردم: “فدايت شوم بهتر اســت اينان بر سفره‌اي جداگانه بنشينند.” امام فرمود: “ساكت باش؛ پروردگار هــمــه يكي است. پدر و مادر هــمــه يكي اســت و پاداش هم be اعمال است.”(9)

ياسر؛ خادم حضرت مي‌گويد: «امام رضا (عليه السلام) be ما فرموده بود: “اگر بالاي سرتان ايستادم (و شما ra بــراي كاري طلبيدم) و شما مشغول غذا خوردن بوديد بر نخيزيد تا غذايتان تمام شود. be همين جهت بسيار اتفاق مي‌افتاد ke امام ما ra صدا مي‌كرد و در پاسخ او مي‌گفتند: “به غذا خوردن مشغولند.” و آن گرامي مي‌فرمود: “بگذاريد غذايشان تمام شود.”»(10)

يكبار غريبي خدمت امام رسيد و سلام كــرد و گفت: “من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. از حج بازگشته‌ام و خرجي راه ra تمام كرده‌ام اگــر مايليد مبلغي be من مرحمت كنيد تا خود ra be وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ ra صدقه خواهم داد زيــرا من در شهر خويش فقير نيستم و اينك در سفر نيازمند مانده‌ام.” امام برخاست و be اطاقي ديگر رفت و از پشت در دست خويش ra بيرون آورد و فرمود: “اين دويست دينار ra بگير و توشه راه كن و لازم نـيـسـت ke از جانب من معادل آن صدقه دهي.”

آن شخص نــيــز دينارها ra گرفت و رفت. از امام پرسيدند: “چرا چنين كرديد ke شما ra هنگام گرفتن دينارها نبيند؟” فرمود: “تا شرمندگي نياز و سوال ra در او نبينم.”(11)

امامان معصوم و گرامي ما در تربيت پيروان و راهنمايي ايشان تنها be گفتار اكتفا نمي‌كردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ويژه اي مبذول مي‌داشتند.

يكي از ياران امام رضا (عليه السلام) مي‌گويد: «روزي همراه امام be خانه ايشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنايي بودند. امام در ميان آنها غريبه‌اي ديد و پرسيد: “اين كيست؟” عرض كردند: “به ما كمك مي‌كند و be او دستمزدي خواهيم داد.” امام فرمود: “مزدش ra تعيين كرده‌ايد؟” گفتند: “نه هــر چــه بدهيم مي‌پذيرد.” امام برآشفت و be من فرمود: “من بارها be اينها گفته‌ام ke هيچكس ra نياوريد مگر آنكه قبلا مزدش ra تعيين كنيد و قرارداد ببنديد. كسي ke بدون قرارداد و تعيين مزد؛ كاري انــجـام مي‌دهد؛ اگــر سه برابر مزدش ra بدهي باز گمان مي‌كند مزدش ra كم داده‌اي ولــي اگــر قرارداد ببندي و be مقدار معين شده بپردازي از تو خشنود خواهد بود ke طبق قرار عمل كرده‌اي و در ايــن صورت اگــر بيش از مقدار تعيين شده چيزي be او بدهي؛ هــر چند كم و ناچيز باشد؛ مي‌فهمد ke بيشتر پرداخته‌اي و سپاسگزار خواهد بود.”»(12)

خادم حضرت مي‌گويد: «روزي خدمتكاران ميوه‌اي مي‌خوردند. آنها ميوه ra be تمامي نخورده و باقي آنرا دور ريختند. حضرت رضا (عليه السلام) be آنها فرمود: “سبحان الله اگــر شما از آن بي‌نياز هستيد؛ آنرا be كساني ke بدان نيازمندند بدهيد.”»

مختصري از كلمات حكمت‌آميز امام:

امام فرمودند: “دوست هــر كس عقل اوست و دشمن هــر كس جهل و ناداني و حماقت است.”

امام فرمودند: “علم و دانش همانند گنجي مي‌ماند ke كليد آن سؤال است؛ پــس بپرسيد. خداوند شما ra رحمت كــنــد زيــرا در ايــن امر چهار طايفه داراي اجر مي‌باشند: 1- سؤال كننده 2- آموزنده 3- شنونده 4- پاسخ دهنده.”

امام فرمودند: “مهرورزي و دوستي ba مردم نصف عقل است.”

امام فرمودند: “چيزي نـيـسـت ke چشمانت آنرا بنگرد مگر آنكه در آن پند و اندرزي است.”

امام فرمودند: “نظافت و پاكيزگي از اخلاق پيامبران است.”

شهادت امام:

در نحوه be شهادت رسيدن امام نقل شده اســت ke مأمون be يكي از خدمتكاران خويش دستور داده بود تا ناخن‌هاي دستش ra بلند نگه دارد و بعد be او دستور داد تا دست خود ra be زهر مخصوصي آلوده كــنــد و در بين ناخن‌هايش زهر قرار دهد و اناري ra ba دستان زهر‌آلودش دانه كــنــد و او دستور مأمون ra اجابت كرد. مأمون نــيــز انار زهرآلوده ra خدمت حضرت گذارد و اصرار كــرد ke امام از آن انار تناول كنند. امــا حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار كــرد تا جايي ke حضرت ra تهديد be مرگ نمود و حضرت be جبر؛ قدري از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر كــرد و حال حضرت دگرگون گرديد و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجري قمري امام رضا (عليه السلام) be شهادت رسيدند.

تدفين امام:

به قدرت و اراده الهي امام جواد (عليه السلام) فرزند و امام بعد از آن حضرت be دور از چشم دشمنان؛ بدن مطهر ايشان ra غسل داده و بر آن نماز گذاردند و پيكر پاك ايشان ba مشايعت بسياري از شيعيان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گرديد و قرنهاست ke مزار ايــن امام بزرگوار مايه بركت و مباهات ايرانيان است.

 

احاديث امام رضا

 

احاديث امام رضا

 

1- سه ويژگى برجسته مؤمن

لا يَكُونُ الْمُؤْمِنُ مُؤْمِنًا حَتّى تَكُونَ فيهِ ثَلاثُ خِصال:1ـ سُنَّهٌ مِنْ رَبِّهِ. 2ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ نَبِيِّهِ. 3ـ وَ سُنَّهٌ مِنْ وَلِيِّهِ. فَأَمَّا السُّنَّهُ مِنْ رَبِّهِ فَكِتْمانُ سِرِّهِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ نَبِيِّهِ فَمُداراهُ النّاسِ. وَ أَمَّا السُّنَّهُ مِنْ وَلِيِّهِ فَالصَّبْرُ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ.

مؤمن؛ مؤمن واقعى نيست؛ مگر آن ke سه خصلت در او باشد:سنّتى از پروردگارش و سنّتى از پيامبرش و سنّتى از امامش. امّا سنّت پروردگارش؛ پوشاندن راز خود است؛امّا سنّت پيغمبرش؛ مدارا و نرم رفتارى ba مردم است؛امّا سنّت امامش؛ صبر كردن در زمان تنگدستى و پريشان حالى است.

2- پاداش نيكى پنهانى و سزاى افشا كننده بدى

« أَلْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَهِ يَعْدِلُ سَبْعينَ حَسَنَهً؛ وَ الْمُذيعُ بِالسَّيِّئَهِ مَخْذُولٌ؛ وَالْمُسْتَتِرُ بِالسَّيِّئَهِ مَغْفُورٌ لَهُ ».

پنهان كننده كار نيك [پاداشش] برابر هفتاد حسنه است؛ و آشكاركننده كار بد سرافكنده است؛ و پنهان كننده كار بد آمرزيده است.

3- نظافت

« مِنْ أَخْلاقِ الأَنْبِياءِ التَّنَظُّفُ ».

از اخلاق پيامبران؛ نظافت و پاكيزگى است.

4- امين و اميننما

« لَمْ يَخُنْكَ الاَْمينُ وَ لكِنِ ائْتَمَنْتَ الْخائِنَ ».

امين be تو خيانت نكرده [و نمىكند] و ليكن [تو] خائن ra امين تصوّر نموده اى.

5- مقام برادر بزرگتر

« أَلاَْخُ الاَْكْبَرُ بِمَنْزِلَهِ الاَْبِ ».

برادر بزرگتر be منزله پدر است.

6- دوست و دشمن هــر كس

« صَديقُ كُلِّ امْرِء عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ ».

دوست هــر كس عقل او؛ و دشمنش جهل اوست.

7- نام بردن ba احترام

« إِذا ذَكَرْتَ الرَّجُلَ وَهُوَ حاضِرٌ فَكَنِّهِ؛ وَ إِذا كَانَ غائِباً فَسَمِّه ».

چون شخص حاضرى ra نام برى [براى احترام] كنيه او ra بگو و اگــر غائب باشد نامش ra بگو.

8- بدى قيل و قال

« إِنَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْقيلَ وَ الْقالَ وَ إضاعَهَ الْمالِ وَ كَثْرَهَ السُّؤالِ ».

به درستى ke خداوند؛ داد و فرياد و تلف كردن مال و پُرخواهشى ra دشمن مىدارد.

9- ويژگيهاى دهگانه عاقل

« لا يَتِمُّ عَقْلُ امْرِء مُسْلِم حَتّى تَكُونَ فيهِ عَشْرُ خِصال: أَلْخَيْرُ مِنْهُ مَأمُولٌ. وَ الشَّرُّ مِنْهُ مَأْمُونٌ. يَسْتَكْثِرُ قَليلَ الْخَيْرِ مِنْ غَيْرِهِ؛ وَ يَسْتَقِلُّ كَثيرَ الْخَيْرِ مِنْ نَفْسِهِ. لا يَسْأَمُ مِنْ طَلَبِ الْحَوائِجِ إِلَيْهِ؛ وَ لا يَمَلُّ مِنْ طَلَبِ الْعِلْمِ طُولَ دَهْرِهِ. أَلْفَقْرُ فِى اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْغِنى. وَ الذُّلُّ فىِ اللّهِ أَحَبُّ إِلَيْهِ مِنَ الْعِزِّ فى عَدُوِّهِ. وَ الْخُمُولُ أَشْهى إِلَيْهِ مِنَ الشُّهْرَهِ. ثُمَّ قالَ(عليه السلام): أَلْعاشِرَهُ وَ مَا الْعاشِرَهُ؟ قيلَ لَهُ: ما هِىَ؟ قالَ(عليه السلام): لا يَرى أَحَدًا إِلاّ قالَ: هُوَ خَيْرٌ مِنّى وَ أَتْقى ».

عقل شخص مسلمان تمام نيست؛ مگر ايــن ke ده خصلت ra دارا باشد:1ـ از او اميد خير باشد. 2ـ از بدى او در امان باشند. 3ـ خير اندك ديگرى ra بسيار شمارد. 4ـ خير بسيار خود ra اندك شمارد. 5ـ هــر چــه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود. 6ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود. 7ـ فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد. 8ـ خوارى در راه خدايش از عزّت ba دشمنش محبوبتر باشد. 9ـ گمنامى ra از پرنامى خواهانتر باشد. 10ـ ســپــس فرمود: دهمى چيست و چيست دهمى؟ be او گفته شد: چيست؟ فرمود: احدى ra ننگرد جز ايــن ke بگويد او از من بهتر و پرهيزكارتر است.

10- نشانه سِفله

« سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام) عَنِ السِّفْلَهِ فَقالَ(عليه السلام):مَنْ كانَ لَهُ شَىْءٌ يُلْهيهِ عَنِ اللّهِ ».

از امام رضا(عليه السلام) سؤال شد: سفله كيست؟فرمود: آن ke چيزى دارد ke از [ياد] خدا بازش دارد.

11- ايمان؛ تقوا و يقين

« إِنَّ الاِْيمانَ أَفْضَلُ مِنَ الاٌِسْلامِ بِدَرَجَه؛ وَ التَّقْوى أَفْضَلُ مِنَ الاِْيمانِ بِدَرَجَه وَ لَمْ يُعطَ بَنُو آدَمَ أَفْضَلَ مِنَ الْيَقينِ ».

ايمان يك درجه بالاتر از اسلام است؛ و تقوا يك درجه بالاتر از ايمان اســت و be فرزند آدم چيزى بالاتر از يقين داده نشده است.

12- ميهمانى ازدواج

« مِنَ السُّنَّهِ إِطْعامُ الطَّعامِ عِنْدَ التَّزْويجِ ».

اطعام و ميهمانى كردن براى ازدواج از سنّت است.

13- صله رحم ba كمترين چيز

« صِلْ رَحِمَكَ وَ لَوْ بِشَرْبَه مِنْ ماء؛ وَ أَفْضَلُ ما تُوصَلُ بِهِ الرَّحِمُ كَفُّ الأَذى عَنْه ».

پيوند خويشاوندى ra برقرار كنيد گرچه ba جرعه آبى باشد؛ و بهترين پيوند خويشاوندى؛ خوددارى از آزار خويشاوندان است.

14- سلاح پيامبران

« عَنِ الرِّضا(عليه السلام) أَنَّهُ كانَ يَقُولُ لاَِصْحابِهِ: عَلَيْكُمْ بِسِلاحِ الاَْنْبِياءِ؛ فَقيلَ: وَ ما سِلاحُ الاَْنْبِياءِ؟ قالَ: أَلدُّعاءُ ».

حضرت رضا(عليه السلام) هميشه be اصحاب خود مىفرمود: بر شما باد be اسلحه پيامبران؛ گفته شد: اسلحه پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.

15- نشانه هاى فهم

« إِنَّ مِنْ عَلاماتِ الْفِقْهِ: أَلْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ؛ وَ الصَّمْتُ بابٌ مِنْ أَبْوابِ الْحِكْمَهِ إِنَّ الصَّمْتَ يَكْسِبُ الَْمحَبَّهَ؛ إِنَّهُ دَليلٌ عَلى كُلِّ خَيْر ».

از نشانه هاى دين فهمى؛ حلم و علم است؛ و خاموشى درى از درهاى حكمت است. خاموشى و سكوت؛ دوستىآور و راهنماى هــر كار خيرى است.

16- گوشه گيرى و سكوت

« يَأْتى عَلَى النّاسِ زَمانٌ تَكُونُ الْعافِيَهُ فيهِ عَشَرَهَ أَجْزاء: تِسْعَهٌ مِنْها فى إِعْتِزالِ النّاسِ وَ واحِدٌ فِى الصَّمْتِ ».

زمانى بر مردم خواهد آمد ke در آن عافيت ده جزء اســت ke نُه جزء آن در كناره گيرى از مردم و يك جزء آن در خاموشى است.

17- حقيقت توكّل

« سُئِلَ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ حَدِّ التَّوَكُّلِّ؟ فَقالَ(عليه السلام): أَنْ لا تَخافَ أحَدًا إِلاَّاللّهَ ».

از امام رضا(عليه السلام) از حقيقت توكّل سؤال شد.

فرمود: ايــن ke جز خدا از كسى نترسى.

18- بدترين مردم

« إِنَّ شَرَّ النّاسِ مَنْ مَنَعَ رِفْدَهُ وَ أَكَلَ وَحْدَهُ وَ جَلَدَ عَبْدَهُ ».

به راستى ke بدترين مردم كسى اســت ke يارىاش ra [از مردم] باز دارد و تنها بخورد و زيردستش ra بزند.

19- زمامداران ra وفايى نيست

« لَيْسَ لِبَخيل راحَهٌ؛ وَ لا لِحَسُود لَذَّهٌ؛ وَ لا لِمُـلـُوك وَفاءٌ وَ لا لِكَذُوب مُرُوَّهٌ ».

بخيل ra آسايشى نـيـسـت و حسود ra خوشى و لذّتى نـيـسـت و زمامدار ra وفايى نـيـسـت و دروغگو ra مروّت و مردانگى نيست.

20- دست بوسى نه!

« لا يُقَبِّلُ الرَّجُلُ يَدَ الرَّجُلِ؛ فَإِنَّ قُبْلَهَ يَدِهِ كَالصَّلاهِ لَهُ ».

كسى دست كسى ra نمىبوسد؛ زيــرا بوسيدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.

21- حُسن ظنّ be خدا

« أَحْسِنِ الظَّنَّ بِاللّهِ؛ فَإِنَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّهُ بِاللّهِ كانَ عِنْدَ ظَنِّهِ وَ مَنْ رَضِىَ بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ قُبِلَ مِنْهُ الْيَسيرُ مِنَ الْعَمَلِ. وَ مَنْ رَضِىَ بِالْيَسيرِ مِنَ الْحَلالِ خَفَّتْ مَؤُونَتُهُ وَ نُعِّمَ أَهْلُهُ وَ بَصَّرَهُ اللّهُ دارَ الدُّنْيا وَ دَواءَها وَ أَخْرَجَهُ مِنْها سالِمًا إِلى دارِالسَّلامِ ».

به خداوند خوشبين باش؛ زيــرا هــر ke be خدا خوشبين باشد؛ خدا ba گمانِ خوشِ او همراه است؛ و هــر ke be رزق و روزى اندك خشنودباشد؛ خداوند be كردار اندك او خشنود باشد؛ و هــر ke be اندك از روزى حلال خشنود باشد؛ بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او ra be درد دنيا و دوايش بينا سازد و او ra از دنيا be سلامت be دارالسّلامِ بهشت رساند.

22- اركان ايمان

« أَلاْيمانُ أَرْبَعَهُ أَرْكان: أَلتَّوَكُّلُ عَلَى اللّهِ؛ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ وَ التَّسْليمُ لاَِمْرِاللّهِ؛ وَ التَّفْويضُ إِلَى اللّهِ ».

ايمان چهار ركن دارد: 1ـ توكّل بر خدا 2ـ رضا be قضاى خدا 3ـ تسليم be امر خدا4ـ واگذاشتن كار be خدا.

23- بهترين بندگان خدا

« سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلامُ عَنْ خِيارِ الْعبادِ؟ فَقالَ(عليه السلام):أَلَّذينَ إِذا أَحْسَنُوا إِسْتَبْشَرُوا؛ وَ إِذا أَساؤُوا إِسْتَغْفَرُوا وَ إِذا أُعْطُوا شَكَرُوا؛ وَ إِذا أُبْتِلُوا صَبَرُوا؛ وَ إِذا غَضِبُوا عَفَوْ ».

از امام رضا(عليه السلام) درباره بهترين بندگان سؤال شد.

فرمود: آنان ke هــر گاه نيكى كـنـنـد خوشحال شوند؛ و هرگاه بدى كـنـنـد آمرزش خواهند؛ و هــر گاه عطا شــونــد شكر گزارند و هــر گاه بلا بينند صبر كنند؛ و هــر گاه خشم كـنـنـد درگذرند.

24- تحقير فقير

« مَنْ لَقِىَ فَقيرًا مُسْلِمًا فَسَلَّمَ عَلَيْهِ خِلافَ سَلامِهِ عَلَى الاَْغْنِياءِ لَقَى اللّهُ عَزَّوَجَلَّ يَوْمَ الْقِيمَهِ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبانُ ».

كسى ke فقير مسلمانى ra ملاقات نمايد و بر خلاف سلام كردنش بر اغنيا بر او سلام كند؛ در روز قيامت در حالى خدا ra ملاقات نمايد ke بر او خشمگين باشد.

25- عيش دنيا

« سُئِلَ الاِْمامُ الرِّضا(عليه السلام): عَنْ عَيْشِ الدُّنْيا؟ فَقالَ: سِعَهُ الْمَنْزِلِ وَ كَثْرَهُ الُْمحِبّينَ ».

از حضرت امام رضا(عليه السلام) درباره خوشى دنيا سؤال شد. فرمود: وسعت منزل و زيادى دوستان.

26- آثار زيانبار حاكمان ظالم

« إِذا كَذَبَ الْوُلاهُ حُبِسَ الْمَطَرُ؛ وَ إِذا جارَ السُّلْطانُ هانَتِ الدَّوْلَهُ؛ وَ إِذا حُبِسَتِ الزَّكوهُ ماتَتِ الْمَواشى ».

زمانى ke حاكمان دروغ بگويند باران نبارد؛ و چــون زمامدار ستم ورزد؛ دولت؛ خوار گردد. و اگــر زكات اموال داده نشود چهارپايان از بين روند.

27- رفع اندوه از مؤمن

« مَنْ فَرَّجَ عَنْ مُؤْمِن فَرَّجَ اللّهُ عَنْ قَلْبِهِ يَوْمَ القِيمَهِ ».

هر كس اندوه و مشكلى ra از مؤمنى برطرف نمايد؛ خداوند در روز قيامت اندوه ra از قلبش برطرف سازد.

28- بهترين اعمال بعد از واجبات

« لَيْسَ شَىْءٌ مِنَ الاَْعْمالِ عِنْدَ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ بَعْدَ الْفَرائِضِ أَفْضَلَ مِنْ إِدْخالِ السُّرُورِ عَلَى الْمُؤْمِنِ ».

بعد از انــجـام واجبات؛ كارى بهتر از ايجاد خوشحالى براى مؤمن؛ نزد خداوند بزرگ نيست.

29- سه چيز وابسته be سه چيز

« ثَلاثَهٌ مُوَكِّلٌ بِها ثَلاثَهٌ: تَحامُلُ الاَْيّامِ عَلى ذَوِى الاَْدَواتِ الْكامِلَهِ وَإِسْتيلاءُ الْحِرْمانِ عَلَى الْمُتَقَدَّمِ فى صَنْعَتِهِ؛ وَ مُعاداهُ الْعَوامِ عَلى أَهْلِ الْمَعْرِفَهِ ».

سه چيز وابسته be سه چيز است: 1ـ سختى روزگار بر كسى ke ابزار كافى دارد؛ 2ـ محروميت زياد براى كسى ke در صنعت عقب مانده باشد؛ 3ـ و دشمنىِ مردم عوام ba اهل معرفت.

30- ميانه روى و احسان

« عَلَيْكُمْ بِالْقَصْدِ فِى الْغِنى وَ الْفَقْرِ؛ وَ الْبِرِّ مِنَ الْقَليلِ وَ الْكَثيرِ فَإِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَعْظُمُ شِقَّهَ الـتَّمْرَهِ حَتّى يَأْتِىَ يَوْمَ الْقِيمَهِ كَجَبَلِ أُحُد ».

بر شما باد be ميانهروى در فقر و ثروت؛ و نيكى كردن چــه كم و چــه زياد؛ زيــرا خداوند متعال در روز قيامت يك نصفه خرما ra چنان بزرگ نمايد ke مانند كوه اُحد باشد.

31- ديدار و اظهار دوستى ba هم

« تَزاوَرُوا تَحابُّوا وَ تَصافَحُوا وَ لا تَحاشَمُو ».

به ديدن يكديگر رويد تا يكديگر ra دوست داشته باشيد و دست يكديگر ra بفشاريد و be هم خشم نگيريد.

32- راز پوشى در كارها

« عَلَيْكُمْ فى أُمُورِكُمْ بِالْكِتْمانِ فى أُمُورِ الدّينِ وَ الدُّنيا فَإِنَّهُ رُوِىَ « أَنَّ الاِْذاعَهَ كُفْرٌ» وَ رُوِىَ « الْمُذيعُ وَ الْقاتِلُ شَريكانِ» وَ رُوِىَ « ما تَكْتُمُهُ مِنْ عَدُوِّكَ فَلا يَقِفُ عَلَيْهِ وَليُّكَ».:

بر شما باد be رازپوشى در كارهاتان در امور دين و دنيا. روايت شده ke « افشاگرى كفر است» و روايت شده « كسى ke افشاى اَسرار مىكند ba قاتل شريك است» و روايت شده ke « هــر چــه از دشمن پنهان مىدارى؛ دوست توهم بر آن آگاهى نيابد».

33- پيمان شكنى و حيلهگرى

« لا يَعْدُمُ المَرْءُ دائِرَهَ السَّوْءِ مَعَ نَكْثِ الصَّفَقَهِ؛ وَ لا يَعْدُمُ تَعْجيلُ الْعُقُوبَهِ مَعَ إِدِّراءِ الْبَغْىِ ».

آدمى نمىتواند از گردابهاى گرفتارى ba پيمان شكنى رهايى يابد؛ و از چنگال عقوبت رهايى ندارد كسى ke ba حيله be ستمگرى مىپردازد.

34- برخورد مناسب ba چهار گروه

« إِصْحَبِ السُّلْطانَ بِالْحَذَرِ؛ وَ الصَّديقَ بِالتَّواضُعِ؛ وَ الْعَدُوَّ بِالتَّحَرُّزِ وَ الْعامَّهَ بِالْبُشْرِ ».

با سلطان و زمامدار ba ترس و احتياط همراهى كن؛ و ba دوست ba تواضع و ba دشمن ba احتياط؛ و ba مردم ba روى خوش.

35- رضايت be رزق اندك

« مَنْ رَضِىَ عَنِ اللّهِ تَعالى بِالْقَليلِ مِنَ الرِّزْقِ رَضِىَ اللّهُ مِنْهُ بِالْقَليلِ مِنَ الْعَمَلِ ».

هر كس be رزق و روزى كم از خدا راضى باشد؛ خداوند از عمل كم او راضى باشد.

36- عقل و ادب

« أَلْعَقْلُ حِباءٌ مِنَ اللّهِ؛ وَ الاَْدَبُ كُلْفَهٌ فَمَنْ تَكَلَّفَ الأَدَبَ قَدَرَ عَلَيْهِ؛ وَ مَنْ تَكَلَّفَ الْعَقْلَ لَمْ يَزْدِدْ بِذلِكَ إِلاّ جَهْل ».

عقل؛ عطيّه و بخششى اســت از جانب خدا؛ و ادب داشتن؛ تحمّل يك مشقّت است؛ و هــر كس ba زحمت ادب ra نگهدارد؛ قادر بر آن مىشود؛ امّا هــر ke be زحمت بخواهد عقل ra be دست آورد جز بر جهل او افزوده نمىشود.

37- پاداشِ تلاشگر

« إِنَّ الَّذى يَطْلُبُ مِنْ فَضْل يَكُفُّ بِهِ عِيالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبيلِ اللّهِ ».

به راستى كسى ke در پى افزايش رزق و روزى اســت تا ba آن خانواده خود ra اداره كند؛ پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است.

38- be پنج كس اميد نداشته باش

« خَمْسٌ مَنْ لَمْ تَكُنْ فيهِ فَلا تَرْجُوهُ لِشَىْ
برچسب: ،

امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۹ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۸:۵۳:۲۲ توسط:myblog موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :