وبلاگ من وبلاگ من .

وبلاگ من

صادق هدايت

صادق هدايت

صادق هدايت

 

همانطور كــه جهانگير هدايت در ويژه برنامه بي بي سي يادآور شــد و توسط بسياري از دوستان و آشنايان او تاييد شده و در كتابهايي كــه دكتر كاتوزيان نوشته؛ بــه طور مستند ايــن مطالب آورده شده؛ هدايت در آخرين سفر بــا اميد فراواني قدم بــه پاريس مي گذارد تــا از فضاي خفه كننده ايران دور شده و بقيه عمر را بــه دور از لكاته ها و خنزرپنزري ها بگذراند و از طرفي كتابهاي خود را در فرانسه چاپ نموده و بــه شهرت و جايگاهي كــه لايق آن اســت برسد و بــا درآمد حاصل از آن زندگي اي مستقل؛ كــه در آن كــه زير دين خانواده اش نباشد؛ تشكيل دهد.

هدايت بــا ويزاي پزشكي دو ماهه و بــا عــنــوان بيمار روحي!!! بــراي معالجه عازم پاريس مي شــود و از ايــن مساله بسيار دلخور است؛ امــا بخاطر اميدي كــه در دل دارد زير بار ايــن ماجرا مي رود.

شمارش معكوس دو ماهه شروع شده؛ امــا در پاريس دوستش حسن شهيد نورائي كــه در چاپ كتابهاي هدايت كمك زيادي بــه او مي كــرد در بستر بيماري اســت و كاري از دستش ساخته نيست. هدايت حــتـي بــه دنبال ويزا بــراي رفتن بــه ژنو يــا لندن اســت تــا نزد دوستان خود يعني جمالزاده يــا فرزاد برود؛ امــا بــه هــر علتي جور نمي شود. مدت مرخصي كم كم رو بــه اتمام اســت و اگــر هدايت دست خالي (مدارك پزشكي) بــه تهران بازگردد شغل خود را در دانشكده هنرهاي زيبايي از دست مي دهد و از دست رفتن شغل هم يعني بي پولي و هدايت پيش از پيش سربار خانواده اش مي شــود و ازين موضوع متنفر اســت !

حال شهيد نورائي هم روز بــه روز وخيم تر مي شود. و امــا تير خلاص؛ رزم آرا1 در تهران ترور مي شــود و اميد هدايت بــه سفارت كــه قبل از ترور رزم آرا بــه واسطه نسبت خانوادگيش بــا وي ؛هدايت را بسيار تحويل مي گرفتند و احتمال آن بود كــه كار اقامتش را رديف كـنـنـد و اكنون جواب سلامش را بــه زور مي دهند نقش برآب مي شود. ايده خودكشي كــه مدت زيادي بــا او بوده؛ دوباره جان مي گيرد. بــه سراغ مصطفي فرزانه مي رود تــا پولي كــه بــه وي سپرده بود؛ را پــس بگيرد و پول كفن و دفن را جدا و بــا مابقي آن خانه اي مجهز بــه گاز اجاره ميكند و آدرسش را بــه هيچ كس جز يكي از دوستان دوره دبستان نمي دهد2 تــا ايــن چند روز باقي مانده از اقامت را بدون مزاحمت ديگران خوش بگذراند و نهايت استفاده را از آن ببرد.

شهيد نورايي شب قبل از خودكشي مي ميرد و هدايت را در تصميمش مصمم تر مي كند؛ امــا تصميم بــه خودكشي كافي نـيـسـت و بــه انگيزه بيشتر و جرات نياز دارد؛ جرات و انگيزه لازم را همان عللي كــه خيلي از شما دوستان بدان اشاره كرديد در طول زندگي بــه هدايت داده بودند و سرانجام راوي بوف كور در تعقيب گلدان راغه از پا ميافتد. ايــن بود نظر من درباره خودكشي هدايت نازنين ….

هرچند بازهم اشاره مي كنم خودكشي هدايت مهم اســت نه آنقدر كــه شخصيت خود هدايت و داستانهايش را بــه حاشيه براند.———————————————————————————————
پ.ن 1 : رزم آرا شوهرخواهر هدايت بود.
پ.ن 2 : ايــن دوست را بــه مهماني مرگ دعوت ميكند! هدفش ايــن بود كــه جنازه اش بو نگيرد و از مرگش مطلع شوند. ساعت 9 شب ايــن دوست بــه در خانه هدايت مي آيد امــا كسي در را نمي گشايد؛ تصميم بــه بازگشت مي گيرد امــا از آنجا كــه هدايت فردي خوش قول بوده شكاك مي شــود و متوجه بوي گاز شده و در را باز كرده و ….

 

زندگينامه صادق هدايت

 

زندگينامه صادق هدايت

 

صادق هدايت در سه شنبه 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. پدرش هدايت قلي خان هدايت (اعتضادالملك)‌ فرزند جعفرقلي خان هدايت(نيرالملك) و مادرش خانم عذري- زيورالملك هدايت دختر حسين قلي خان مخبرالدوله دوم بود. پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان؛ شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كــه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شــد و پــس از اتمام ايــن دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم بــراي او پيش آمد كــه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شــد ولــي در سال1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كــه از همين جا بــا زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.

در سال 1304 صادق هدايت دوره تحصيلات متوسطه خود را بــه پايان برد و در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني بــراي تحصيل بــه بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه ايــن شهر بــه تحصيل پرداخت ولــي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كــرد تــا بالاخره او را بــه پاريس در فرانسه بــراي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 بــراي اولين بار دست بــه خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كــرد خود را در رودخانه مارن غرق كــنــد ولــي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او بــه تهران مراجعت كــرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در ايــن ايام گروه ربعه شكل گرفت كــه عبارت بودند از: بزرگ علوي؛ مسعود فرزاد؛ مجتبي مينوي و صادق هدايت. در سال 1311 بــه اصفهان مسافرت كــرد در همين سال از بانك ملي استعفا داده و در اداره كل تجارت مشغول كار شد.

در سال 1312 سفري بــه شيراز كــرد و مدتي در خانه عمويش دكتر كريم هدايت اقامت داشت. در سال 1313 از اداره كل تجارت استعفا داد و در وزارت امور خارجه اشتغال يافت. در سال 1314 از وزارت امور خارجه استعفا داد. در همين سال بــه تامينات در نظميه تهران احضار و بــه علت مطالبي كــه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول بــه كار شد. در همين سال عازم هند شــد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 بــه تهران مراجعت كــرد و مجددا در بانك ملي ايران مشغول بــه كار شد. در سال 1317 از بانك ملي ايران مجددا استعفا داد و در اداره موسيقي كشور بــه كار پرداخت و ضمنا همكاري بــا مجله موسيقي را آغاز كــرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا بــا سمت مترجم بــه كار مشغول شد.

در سال 1322 همكاري بــا مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري بــا مجله پيام نور را آغاز كــرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 بــراي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت بــه عمل آمد ولــي بــه دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شــد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست بــه خودكشي زد. او 48 سال داشت كــه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

 

جملات صادق هدايت

 

جملات صادق هدايت

 

اين سرنوشت اســت كــه فرمانروايي دارد

ولي در همين حال ايــن من هستم

كه سرنوشت خودم را درست كرده ام؛

سرنوشتي كــه ديگر نميتوانم از آن بگريزم.

((صادق هدايت))

من از بس چيزهاي متناقض ديده

و حرفهاي جوربجور شنيده ام

و از بسكه ديد چشمهايم

روي سطح اشياءِ مختلف سابيده شده –

اين قشر نازك و سختي

كه روح پشت آن پنهان است؛

حالا هيچ چيز را باور نميكنم –

به ثقل و ثبوت اشياء؛

به حقايق آشكار و روشن همين الان شك دارم –

نميدانم اگــر انگشتهايم را

به هاون سنگي گوشه حياطمان بزنم

و از او بپرسم آيا ثابت و محكم هستي

در صورت جواب مثبت بــايــد حرف او را باور بكنم يــا نه.

((صادق هدايت))

وقتي انسان شهري را وداع مي كند؛

مقداري از يادگار ؛

احساسات و كمي از هستي خودش

را در آنجا مي گذارد.

((صادق هدايت))

مي دانيد هميشه زن بــايــد بــه طرف من بيايد

و هرگز من بــه طرف زن نمي روم.

چون اگــر من جلو زن بروم ايــن طور حس مي كنم

كه آن زن بــراي خاطر من خودش را تسليم نكرده؛

ولي بــراي پول يــا زبان بازي و يــا علت ديگري كــه خارج از من بوده است؛

احساس يك چيز ساختگي و مصنوعي مي كنم.

اما در صورتي كــه اولين بار زن بــه طرف من بيايد؛

او را مي پرستم

((صادق هدايت))

پرنده را بــراي قفس نيافريده اند؛

اسب ؛ الاغ بــا زين و پالان زاييده نشده اند.

واضح تر بگوييم: انسان آنان را از طبيعت دزديده؛

براي هــر كدام يك مصرف و كاري تراشيده است.

((صادق هدايت))

زندگي من مثل شمع خرده خرده آب مــي‌ شود؛ نه

اشتباه مــي‌ كنم ؛ مثل يك كنده هيزم تر اســت كه

گوشه ديگدان افتاده و بــه آتش هيزم‌ هاي ديگر

برشته و ذغال شده ؛ ولــي نه سوخته‌ اســت و نه تر و

تازه مانده ؛ فــقــط از دود و دم ديگران خفه شده.

((صادق هدايت))

زندگي من تمام روز

ميان چهار ديواري اطاقم

مي گذشت

و مي گذرد .

ميان چهار ديوار

گذشته اســت …

((صادق هدايت))

اصلاً مرده شور ايــن طبيعت مرا ببرد؛

حق بجانب آنهائي اســت كــه مي گويند

بهشت و دوزخ در خود اشخاص است؛

بعضي ها خوش بدنيا مي آيند و بعضي ها ناخوش.

((صادق هدايت))

آيا اتاق من يك تابوت نبود؟

رختخوابم سردتر و تاريكتر از گور نبود؟

رختخوابي كــه هميشه افتاده بود و مرا دعوت بخوابيدن ميكرد –

چندين بار ايــن فكر برايم آمده بود كــه در تابوت هستم –

شبها بنظرم اتاقم كوچك ميشد

و مرا فشار ميداد آيا در گور همين احساس را نميكنند؟

آيا كسي از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟

اگرچه خون در بدن ميايستد

و بعد از يك شبانه روز بعضي از اعضاي بدن شروع بــه تجزيه شدن ميكنند

ولي تــا مدتي بعد از مرگ موي سر و ناخن ميرويد –

آيا احساسات و فكر هم بعد از ايستادن قلب از بين ميروند

و يــا تــا مدتي از باقيمانده خوني كــه در عروق كوچك هست

زندگي مبهمي را دنبال ميكنند؟

حس مرگ خودش ترسناك است

چه برسد بــه آنكه حس بكنند كــه مرده اند!

پيرهائي هستند كــه بــا لبخند ميميرند؛

مثل اينكه خواب بخواب ميروند و يــا پيه سوزي كــه خاموش ميشود.

اما يكنفر جوان قوي كــه ناگهان ميميرد

و هــمــه قواي بدنش تــا مدتي بر ضد مرگ مي جنگند

آيا چــه احساساتي خواهد كرد؟

بوف كور

((صادق هدايت))


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۲:۰۹ توسط:myblog موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :