وبلاگ من وبلاگ من .

وبلاگ من

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار

ملك الشعراي بهار

 

نام :محمدتقي
نام خانوادگي :بهار
تاريخ تولد :1265
محل تولد :مشهد

وي در سال 1265 در مشهد چشم بــه جهان گشود.پدرش ميرزا محمدكاظم صبوري نام دارد. او از چهار سالگي بــه مكتبخانه رفت و تحصيلاتش را آغاز نمود ... در سال 1272 بــا شاهنامه از طريق پدرش آشنا شــد و در همين سال اولين شعر خود را در بحر شاهنامه سرود و از پدر خود جايزه دريافت كرد. وي از سال 1273 تــا 1278 تحصيلاتش را در مدرسه ادامه داد و علاوه بر مدرسه در محفل پدرش نــيــز مي آموخت.در سال 1280 پدرش كــه او را از شاعري منع و بــه كاسبي تشويق كــرد امــا او دنباله كار شعر را رها نكرد.در سال 1283 پدرش فوت شــد و مسئوليت سرپرستي خانواده بــه دوش بهار افتاد ولــي او تحصيلات ادبي خود را بــا وجود تمام مشكلاتي كــه داشت ادامه داد و در همان سال لقب پدرش ؛ ملك الشعرايي آستان قدس را از مظفرالدين شاه دريافت كرد.

 

زندگينامه ملك الشعراي بهار

زندگينامه ملك الشعراي بهار

 

در سال 1329 بهار بــه بيماري سل مبتلا شد. بــه رياست او در تهران «جمعيت ايراني هواداران صلح» تشكيل شــد و بــا وزارت فرهنگ نــيــز قراردادي بــراي تأليف كتاب «سبك شناسي شعر فارسي» بست كــه بــه علت بيماري ناتمام ماند.همچنين قصيده «جغد جنگ» را در ستايش صلح سرود.بهار سرانجام در سال 1330 بر اثر بيماري سل درگذشت.پيكر او از مسجد سپهسالار تــا آرامگاه ظهير الدوله در شميران تشييع و در همانجا بــه خاك سپرده شد.
كتاب ها:

احوال فردوسي
تاريخ تطور شعر فارسي
تاريخ مختصر احزاب سياسي
چهارخطابه
دستور پنج استاد
ديوان اشعار
زندگاني ماني
سبك شناسي
شعر در ايران
قبر امام رضا (ع)
فردوسي نامه
يادگار زريران

تصحيح ها:

تاريخ بلعمي
تاريخ سيستان
رساله نفس
شاهنامه فردوسي
مجمل التواريخ و القصص
منتخب جوامع الحكايات و لوامع الروايات عوفي

 

اشعار ملك الشعراي بهار

 

اشعار ملك الشعراي بهار

 

يا كــه بــه راه آرم ايــن صيد دل رميده را
يا بــه رهت سپارم ايــن جان بــه لب رسيده را
يا ز لبت كنم طلب قيمت خون خويشتن
يا بــه تو واگذارم ايــن جسم بــه خون تپيده را
كودك اشك من شــود خاك‌نشين ز ناز تو
خاك‌نشين چرا كني كودك نازديده را؟
چهره بــه زر كشيده‌ام؛ بهر تو زر خريده‌ام
خواجه! بــه هيچ‌كس مده بندهٔ زر خريده را
گر ز نظر نهان شوم چــون تو بــه ره گذر كني
كي ز نظر نهان كنم؛ اشك بــه ره چكيده را؟
گر دو جهان هوس بود؛ بي‌تو چــه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود؛ طاير پر بريده را
جز دل و جان چــه آورم بر سر ره؟ چو بنگرم
ترك كمين گشاده و شوخ كمان كشيده را
خيز؛ بهار خون‌جگر! جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوي قصهٔ ناشنيده را

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

شمعيم و دلي مشعله‌افروز و دگر هيچ
شب تــا بــه سحر گريهٔ جانسوز و دگر هيچ
افسانه بود معني ديدار؛ كــه دادند
در پرده يكي وعدهٔ مرموز و دگر هيچ
خواهي كــه شوي باخبر از كشف و كرامات
مردانگي و عشق بياموز و دگر هيچ
زين قوم چــه خواهي؟ كــه بهين پيشه‌ورانش
گهواره‌تراش‌اند و كفن‌دوز و دگر هيچ
زين مدرسه هرگز مطلب علم كــه اينجاست
لوحي سيه و چند بدآموز و دگر هيچ
خواهد بدل عمر؛ بهار از هــمــه گيتي
ديدار رخ يار دل‌افروز و دگر هيچ

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

رخ تو دخلي بــه مه ندارد
كه مه دو زلف سيه ندارد
به هيچ وجهت قمر نخوانم
كه هيچ وجه شبه ندارد
بيا و بنشين بــه كنج چشمم
كه كس در ايــن گوشه ره ندارد
نكو ستاند دل از حريفان
ولي چــه حاصل؟ نگه ندارد
بيا بــه ملك دل ار تواني
كه ملك دل پادشه ندارد
عداوتي نيست؛ قضاوتي نيست
عسس نخواهد؛ سپه ندارد
يكي بگويد بــه آن ستمگر :
« بهار مسكين گنه ندارد؟»

*.*.*.*.*.*اشعار ملك الشعراي بهار*.*.*.*.*.*.

آخر از جور تو عالم را خبر خواهيم كرد
خلق را از طره‌ات آشفته‌تر خواهيم كرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهيم خواست
پس جهاني را ز شوقت پر شرر خواهيم كرد
جان اگــر بايد؛ بــه كويت نقد جان خواهيم يافت
سر اگــر بايد؛ بــه راهت ترك سر خواهيم كرد
هركسي كام دلي آورده در كويت بــه دست
ما هم آخر در غمت خاكي بــه سر خواهيم كرد
تا كــه ننشيند بــه دامانت غبار از خاك ما
روي گيتي را ز آب ديده تر خواهيم كرد
يا ز آه نيمشب؛ يــا از دعا؛ يــا از نگاه
هرچه باشد در دل سختت اثر خواهيم كرد
لابه‌ها خواهيم كردن تــا بــه ما رحم آوري
ور بــه بي‌رحمي زدي؛ فكر دگر خواهيم كرد
چون بهار از جان شيرين دست برخواهيم داشت
پس سر كوي تو را پرشور و شر خواهيم كرد


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ساعت: ۰۴:۵۸:۲۵ توسط:myblog موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :