
زندگي بافتن يك قاليست
نه همان نقش و نگاري كه خودت مي خواهي
نقشه را اوست كه تعيين كرده
تو در اين بين فقط مي بافي
نقشه را خوب ببين!
نكند آخر كار قاليه زندگيت را نخرند

من نذر كرده ام كه اگر روزي بيايي
به اندازه تمام مهرباني ات غزل بسرايم
قدري تحمل كن،هنوز مانده كه عاشق ترين شوم
من نذر كرده ام كه اگر روزي عاشق ترين شوم
در كنار پنجره نگاهت بايستم
و با پيراهن آبي به ركوع روم
و وقتي بر مي خيزم ، لبريز شوم از وجود تو
پس بيا اي گمشده من ، مگر نمي بيني كه عاشق ترينم

شعر عاشقانه
اي قلب من باراني ات كردند و رفتند
كنج قفس زنداني ات كردند و رفتند
در سايه هاي شب تو را تنها نوشتند
سرشار سرگرداني ات كردند و رفتند
احساس پاكت را همه تكفير كردند
محكومِ بي ايماني ات كردند و رفتند
هرشب تورا دعوت به بزم تازه كردند
در بزمشان قرباني ات كردند و رفتند
زخمي كه رستم از شَغاد قصه اش خورد
مبناي اين ويراني ات كردند و رفتند

آسمان غريبه بود نگاهم كردي
برف آمده بود صدايم كردي
دل آسمان تپيد و روشن شد
عشق آمده بود ، آشنايم كردي

شعر عاشقانه
چشمهايت سيراب سراب
و نگاهم،
تاول زده از تابش تشنگي
برويم دعاي باران بخوانيم .
تو با دل من
من با دل تو
باور كن با لبخند چترهايمان بر مي گرديم

عشــق اگــر خـط مــوازي نيسـت،چيسـت؟
يـ ـا كتـاب جملــه ســازي نيســت،چيسـت؟!
عشـق اگــر مبنــاي خلــق آدم اســت
پـس چــرا ايـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟
پـس چــرا خـط مـوازي مـي شـود!!!
از چـه رو هــر عشـق،بــازي مـي شــود؟!

زندگي بي تو، شوري ندارد
بي تو جانم سروري ندارد
چشم من بي تو نوري ندارد
اي جمال تو نور و ضيايم .

هر كي تو رو ازم گرفت الهي بيچاره بشه
روز قيامت كه رسيد مجرم و آواره بشه
به آب آتيش ميزنم فكرت نميره از سرم
مي خوام فراموشت كنم
اما بازم عاشق ترم
طفلي دل عاشق من نشد تو رو نگه داره
فقط يادم مياد نوشت چشماتو خيلي دوست داره

اگر عشق بورزيد مي گويند كه سبك مغزيد…
اگر شاد باشيد مي گويند كه ساده لوح و پيش پا افتاده ايد….
اگر سخاوتمند و نوع دوست باشيد مي گويند كه مشكوكيد…
اگر گناهان ديگران را ببخشيد مي گويند ضعيف هستيد…
اگر اطمينان كنيد مي گويند كه احمقيد…
اگر تلاش كنيد كه جمع اين صفات را در خود گرد آوريد؟
مردم ترديد نخواهند كرد كه شياد و حقه بازيد.

شعر عاشقانه
ساقيا امشب صدايت با صدايم ساز نيست
يا كه من مستم يا كه سازت ساز نيست
ساقيا امشب مخالف مينوازد تار تو
يا كه من مستتو خرابم يا كه تارت تار نيست

در مكتب ما رسم فراموشي نيست
در مسلك ما عشق هم آغوشي نيست
مهر تو اگر به هستي ما افتاد
هرگز به سرم خيال خاموشي نيست

جز من اگرت عاشق و شيداست بگو
ور ميل دلت به جانب ماست بگو
ور هيچ مرا در دل تو جاست بگو
گر هست بگو،نيست بگو،راست بگو…!

شعر عاشقانه
من عاشق آن ديده چشمان سياهم
بيهوده چه گويم كه پريشان نگاهم
گر مستي چشمان سياه تو گناه است
من طالب آن مستي و خواهان گناهم…

عشق يعني خاطرات بي غبار
دفتري از شعر و از عطر بهار
عشق يعني يك تمنا يك نياز
زمزمه از عاشقي با سوز و ساز
عشق يعني چشم خيس مست او
زير باران دست تو در دست او

زندگي يك بازي درد آور است . زندگي يك اول بي آخر است
زندگي كرديم اما باختيم . كاخ خود را روي دريا ساختيم
لمس بايد كرد اين اندوه را . بر كمر بايد كشيد اين كوه را
زندگي را با همين غمها خوش است . با همين بيش و همين كم ها خوش است
زندگي را خوب بايد ازمود . اهل صبر و غصه و اندوه بود

منو با بوسه دعوت كن به آغوشي كه رويامه…
كه وقتي با مني تنها همين جاي جهان جامه…
منو با بوسه دعوت كن به يك روياي طولاني…
به يك آرامش مطلق تو يك درياي طوفاني…
يه امشب كام دنيامو به كندوي عسل وا كن…
مي خوام برگردم از دنيا تو رومو به بغل وا كن…
تو در من زندگي كردي تو اين دريا رو مي فهمي…
خودت درگير طوفاني تو اين دريا رو مي فهمي…
بزار باور كنم هستي بزار برگردم از كابوس…
بزار پيدا كنم ماه و ميون اين همه فانوس…
بزار فرداي دنيامو به دستاي تو بسپارم…
واسه پروانگي كردن من اين دستا رو كم دارم…
تو در من زندگي كردي تو اين دريا رو مي فهمي…
خودت درگير طوفاني تو اين دريا رو مي فهمي!

لبخند تو در چشم من انگار شراب است…
اين شاعر عاشق…به همان،خنده خراب است.
من عاشق عشقم…چه بسوزم…چه بسازم…
عشق است…كه هر كار كند…
عين ثواب است…
معشوق اگر…خون مرا ريخت…
به حق ريخت…
خون ريزي معشوق هم…از روي حساب است
تب كردن تو…مردن من…هر دو بهانه ست..
عشق است…كه بين من و تو…
در تب و تاب است…

دلبرا تحريم آغوش تو سخت است و وخيم
لغو كن، تا من شوم درباغ اندامت سهيم
عشقبازي مي كنم من با لب و لبخند تو
رقص گيسوي تو برده هم دل از من هم نسيم
زاهد ظاهر پرست بيند اگر چشم تورا
دور مي گردد زحب حور جنات نعيم
ماه رويت شيخ صنعان هاي ما را مي كند
دردنوش باده و در كوي مي نوشان مقيم
نازنينا لغو كن تحريم ما را از كرم
تا بياسايم در آغوش تو اي يار قديم

تا تو باشي چشم من بيكار نيست
هر كجا باشي از تو دست بردار نيست
دست من محتاج آن دستان توست
اين نفسها بسته بر چشمان توست….
برچسب:
،
ادامه مطلب
بازدید: